tag:blogger.com,1999:blog-90323811589290461542024-03-12T23:45:51.652-07:00شمس حقیقتبهائی را به صفت شناسند نه به اسم و به خلق پی برند نه به جسمUnknownnoreply@blogger.comBlogger28125tag:blogger.com,1999:blog-9032381158929046154.post-81070320128090767592010-11-02T14:59:00.000-07:002010-11-02T15:22:25.843-07:00دانلود سخنرانی روحیه خانوم بفارسیاگر از من بپرسید که یکی از زیباترین سخنرانیهای امری که تابحال شنیده ای کدام است، بی درنگ اولین عنوانی که نام میبرم،سخنرانی روحیه خانوم (همسر ولی امرالله) در بین بهائیان ایرانی است.<br /><div align="center"><img src="http://upload.wikimedia.org/wikipedia/en/thumb/6/6d/Mary_Maxwell.jpg/170px-Mary_Maxwell.jpg" /></div><div align="right"><br />همانطور که احبای عزیز میدانند،روحیه خانوم کانادایی-الاصل هستند و خانواده شان اولین مومنان به امر در کانادا بودند که حضرت ولی امرالله به ایشان فارسی یاد دادند.<br />ایشان تا آخرین ثانیه های عمر مبارکشان، همسری وفادار و فداکار برای جناب ولی امرالله و مادری مهربان و دلسوز برای کل جامعه بهائیان بودند.<br />برای دانلود سخنرانی فارسی ایشان <a href="http://xa.yimg.com/kq/groups/13188834/1200001727/name/Rouhieh_Khanum.MP3">کلیک کنید!</a><br />بعد از گوش دادن به این سخنرانی ، واقعا میفهمید ما چقدر با آنچیزی که حضرت از ما میخواهد باشیم فاصله داریم. وقتی که روحیه خانوم میفرمایند که وقتی پای من از خستگی میلرزد، میترسم که در آن دنیا چه عذری برای جمال قدم بیاورم برای کوتاهی و سستی هایی که کرده ام؟</div><div align="right"> </div><div align="right"><strong>پی نوشت: <span style="color:#cc0000;">4 نوامبر، سالروز صعود ملکوتی ولی عزیز امرالله است.</span> (13 آبانماه 89)</strong></div>Unknownnoreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-9032381158929046154.post-74795458239489183052010-11-02T14:52:00.000-07:002010-11-02T14:56:52.306-07:00کشف مهم حاج آقا: عوامل گرایش به بهائیت!!؟<p><br />وبلاگ؛ کشف مهم حاج آقا: عوامل گرایش به بهائیت!؟<br />وبلاگ آزادی قلم<br /><br /><br />خبرگزاری رسا در خبری پرده از عوامل گرایش به بهائیت برداشت! هر انسان عاقلی پس از خواندن مقاله در عجب می ماند که آیا کسانی که اینگونه اخبار را منتشر می کنند، اندکی در اخبار منتشره تعمق و تعقل می کنند یا خیر؟<br />برای مثال به پاراگراف اول این خبر توجه کنید:<br /></p><blockquote>"خوش خلقی، کمک به هم نوعان، سر زدن به بیماران، هدیه فرستادن، ارزان فروشی، دید و<br />بازدید از همسایگان و کمک به اقشار آسیب پذیر برخی از شیوه های بهاییان در تبلیغ<br />عملی است."<br /></blockquote><p><br />در نظر اول، بعنوان یک خواننده بی طرف، چه فکری می کنید؟ آیا فکر نمی کنید که این احتمالا قسمتی از یکی از مقالات و یا کتب بهائیان باشد؟ حضرات بهائی ستیز آنقدر درمانده شده اند که دیگر حتی تشخیص نمی دهند که تمامی صفات بالا، از جمله صفات پسندیده اخلاقی است که هر شخصی باید داشته باشد، حال اگر شما ندارید و بهائیان دارند، حق و انصاف است که آنها را مورد شماتت قرار بدهید؟<br /><br />از سوی دیگر حجت الاسلام احمد حاج قلی، کارشناس بهایی پژوهی – بخوانید بهائی ستیزی –در گفتوگو با خبرنگار خبرگزاری رسا، گفته اند: فرقه ضاله بهاییت از دو روش مستقیم و غیر مستقیم برای تبلیغ خود استفاده می کند.<br /><br />حجت الاسلام عزیز، الان دیگر شده است سه روش! یکی از آن روش ها هم استفاده از خبرگزاری هایی مانند رسا است که هرچند هیچ فرد بهائی ای در آنجا کار نمی کند، و آنها به خیال خام خودشان با انتشار این اخبار در صدد ضربه زدن به بهائیان هستند، اما ناخواسته به یکی از بهترین مبلغین بهائی تبدیل شده اند، که صدالبته جای تشکر و سپاس دارد.<br /><br />اما نکته ای که باید بدان توجه کرد و بسیار حائز اهمیت است، توهین این رسانه به اسلام است! از پاراگراف اول که تماما سجایای اخلاقی را برشمرده این طور مستفاد می شود که بهائیان دارای این اخلاقیات هستند و چون این رسانه و آن حجت الاسلام، مخالف بهائیان هستند پس این صفات از نظر آقایان مذموم است.<br /><br />حال نتیجه این می شود که عکس این صفات مورد قبول است و از آنجایی که ایشان یک روحانی شیعه هستند، نتیجه معقول ازاین کلام این است که ایشان ضمن رد آن صفات که صفات یک بهائی کافر می باشد بنوعی به صفاتی که یک مسلمان باید داشته باشد نیز اشاره می کنند. جا دارد که به مشخصات یک مسلمان خوب از نظر آقایان توجه کنیم:<br /><br />"بدخلقی و بداخلاقی، کمک نکردن به هم نوعان، عیادت نکردن از بیماران، ندادن هدیه به دوستان و آشنایان، گران فروشی، کم محلی به همسایگان و کمک نکردن به اقشار آسیب پذیر."<br /><br />دوستان مسلمان امیدوارم از بنده ناراحت نشده باشید و همین جا از تمام دوستان مسلمان برای این نوشته عذرخواهی می کنم، اما مقصر اصلی سایت رسا است که علنا به اسلام و مسلمین توهین کرده است. خب طبیعتا وقتی آنها بهائیان را بد می دانند و کارهای آنها را هم قبول ندارند، پس هرکاری هم که بهائیان انجام بدهند بد است. خب اگر آن کارها بد هستند، پس کارهای خوب از نظر آقایان چیست؟<br /><br />آقایان آنقدرها در بهائی ستیزی و مبارزه با بهائیان درمانده شده اند که بدون تفکر و تعقل هرچه که بر زبانشان می آید می گویند و می نویسند که نتیجه اش هم می شود توهین به اسلام و مسلمین.<br /><br />حاج آقای عزیز، مگر می شود مثلا عیادت از دوستان و آشنایان وقتی یک بهائی انجام میدهد صفت بدی باشد، اما اگر شما انجام بدهی بشود صله رحم و سنت رسول؟ دروغ همیشه بد است، چه بهائی بگوید چه مسلمان. همین توجیهات باعث شده است که خود را مجاز بدانید که بزرگترین گناهان را بنام دین انجام بدهید.<br /><br />آقای احمد حاج قلی، چطور است که برای شما «کونو دعاة الناس بغیر السنتکم»، یعنی با رفتار و گفتارمان به صورت عملی دین مبین اسلام را تبلیغ کنیم، وجود دارد، اما اگر همین کار را بهائیان انجام بدهند می شود توطئه استکبار جهانی؟<br /><br />مگر شما برای تبلیغ دین اسلام و جمهوری اسلامی میلیونها دلار به لبنان و عراق و افغانستان و حتی آن دورتر به کمونیست ها رشوه نمی دهید؟ حالا چه اشکالی دارد که بهائیان کتاب هایشان را به ۸۰۰ زبان و لهجه ترجمه، و منتشر کرده اند ـ از تلویزیون، رادیو، ماهواره، اینترنت هم استفاده می کنند؛ مگر اشکالی دارد و یا اینکه در این هایی که گفتید نکته ی غیرمعقول و مشکوکی موجود است؟<br />امان از این دشمن پنداری و توهم توطئه، امان</p><p>منبع: گروه کتابخانه بهائی </p>Unknownnoreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-9032381158929046154.post-43062243082207561562010-11-02T14:43:00.000-07:002010-11-02T14:51:15.568-07:00احبای عزیز هشیار باشنددوستان عزیز<br /><br />شنیده شده که اخیراً برخی از افراد، اعم از زن و مرد، که هویت آنها ناشناخته است، با استفاده از وسایل ارتباط اجتماعی، مانند تلفن، ایمیل، و سایر شبکههای مشابه، به طرح مطالبی مشکوک میپردازند که مقصد از آن پاشیدن بذر شکّ و تردید در اذهان و تخریب بنیان خانوادههای جوان است. این افراد به روشهای گوناگون عمل میکنند و در نتیجه با ایجاد بدبینی و بدگمانی، یا حتّی با برقراری ارتباطاتی خارج از محدودهء خانواده، اساس عائله را تخریب کرده صدماتی جدّی به فرد و جامعه وارد میآورند.<br /><br />آغاز اینگونه اقدامات ممکن است به صورت طرح دوستیهایی خارج از حیطهء اخلاق خانوادگی باشد؛ گاه این قبیل افراد، در قالب ناشناسی دلسوز، به بیان شبهات و تهمتهایی میپردازند که توجّه به آن میتواند ایجاد حسادت یا بدگمانی نسبت به همسر نماید. در هر دو صورت، مقصد نهایی از میان رفتن صفا و خلوص بین اعضاء خانواده و نهایتاً فروپاشی کانون عائله است. افرادی از این دست، ابتدا به جمعآوری اطّلاعاتی دقیق از خانواده پرداخته و مجهّز به این آگاهیها به میدان میآیند و با مطرح کردن جزئیات زندگی افراد، و گاه حتّی مشکلات احتمالی آنها، سعی در جلب اطمینان طرف مقابل به صحّت اظهاراتشان میکنند تا بعداً بتوانند بذر پلید بدگمانی را در زمینهء ذهنی آماده شده بکارند. بدیهی است که این اقدامات سازمانیافته از جای دیگر نشأت گرفته هدایت میشوند.<br /><br />در برخی موارد، افراد جوانی که هدف این اقدامات هستند، خودشان متوجّه غیرعادّی بودن این قبیل ارتباطات میشوند؛ امّا، چند ارتباط محدود و ظاهراً بیهدف، که به صورت پرسش و پاسخ عملی میشود، اطّلاعاتی را در اختیار اینگونه افراد قرار میدهد، یا ارتباطی محدود را رقم میزند، که بعداً به صورت نقطهء ضعف و مدرک مورد سوء استفاده و اخّاذیهای غیراخلاقی واقع میشود.<br /><br />پیشنهاد میشود در صورت مشاهدهء چنین موارد مشکوکی، یاران عزیز اوّلاً از پاسخ دادن به سؤالات آنها، اعم از مثبت و منفی، قویّاً خودداری نمایند؛ زیرا هر نوع گفتگویی، حتّی در قالب مخالفت با نظرات آنها، به نوعی دالّ بر معطوف شدن توجّه به گفتار آنها است و به هر حال میتواند وسیلهای برای سوء استفادهء آنها قرار گیرد. ثانیاً، توصیه میشود در صورتی که چنین تماسهایی برقرار شود، حتماً با افرادی موجّه، موقّر و مورد اعتماد از اعضاءجامعه مشورت نمایند و نظرات آنها را جویا شوند. البتّه تمسّک به حبل مشورت راهگشای بسیار از مسائل و سبب حلّ مشاکل خواهد گشت.<br /><br />در هر حال، به نظر میرسد اطّلاعرسانی گسترده و بالا بردن میزان دقّت و حسّاسیت در بین آحاد اعضاء جامعه میتواند از بروز اینگونه مشکلات و شیوع آنها به شدّت جلوگیری نماید یا از تکرار آنها به میزان چشمگیری بکاهد.Unknownnoreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-9032381158929046154.post-45856649056430160632010-10-08T10:46:00.003-07:002010-10-08T11:06:54.796-07:00معذرت خواهیالله ابهی دوستان عزیز،<br />به دلیل سفرهای متعدد کاری و مشغله ی شخصی فراوان ، متاسفانه امکان بروزرسانی این وبلاگ امری در پنج ماه گذشته نبود ،لذا امیدوارم با اختصاص یک پست صرفا جهت عذرخواهی ، شما عزیزان به بزرگواری خویش، کوتاهی بنده را نادیده گرفته و عفو نمایید.<br /><br />امیدوارم خداوند لطفی کرده و فرصتی ببخشد که مطالب و تجارب جالبی که این عبد حقیر در حین این سفرها با احبای مناطق غالبا بهائی نشین بدست آورده ام را با شما در میان بگذارم.<br /><br />در پناه طلعت ابهی،همیشه شاد و سر افراز و استوار باشید...<br />صامت / 16 مهرماه 1389Unknownnoreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-9032381158929046154.post-80993413979736506532010-06-29T11:29:00.001-07:002010-06-30T05:47:53.141-07:00استفتاء/ حکم مقتولی که از پيروان فرقه ضاله بهائيت میباشد چیست ؟<div dir="rtl" align="right">به گزارش « شیعه نیوز» به نقل از پایگاه اطلاع رسانی ایت الله روحانی در این استفتاء اینگونه امده است : <p></p><p>سوال : چنانچه شخص مقتول از پيروان فرقه ضاله بهائيت باشد ; بفرماييد :</p><p>1- آيا ديه دارد يا خير ؟ </p><p>2 - در صورت مثبت بودن پاسخ ، ديه او چقدر است ؟</p><p></p><p>پاسخ ایت الله سید محمد صادق روحانی:</p><p>هو العالم ...</p><p>1 - كافر غير ذمى كه ، فرقه ضاله بهائيت از مصاديق او مي باشد .</p><p>2- نه قصاص در قتل او است نه ديه </p><p>.<a href="http://www.shia-news.com/fa/pages/?cid=18289" target="_blank">http://www.shia-news.com/fa/pages/?cid=18289</a><br /></p></div>Unknownnoreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-9032381158929046154.post-69307522575881386232010-06-29T11:29:00.000-07:002010-06-29T11:31:34.017-07:00فوری و مهم<div dir="rtl" align="center"><strong><span style="font-size:180%;color:#ff0000;">فوری و مهم</span></strong> </div><div dir="rtl" align="center"><br /></div><blockquote dir="rtl"><div dir="rtl" align="right">یاران گرانمایه از این عبد خواسته شده که این منویات را<br />به شما انتقال دهم که به علّت شرایط فوقالعاده حسّاس در مهد امر الهی، که جان<br />بهائیان بیگناه در معرض خطر شدید قرار دارد، اطّلاعات تفصیلی دربارهء بهائیانی که<br />دستگیر و زندانی شدهاند نباید در اینترنت انتشار یابد یا مورد بحث واقع شود، زیرا<br />این احتمال وجود دارد که به نحوی هولناک آنها را در معرض خطراتی به مراتب بیش از<br />آنچه که هماکنون با آن مواجهند، قرار دهد.<br />لطفاً، هرگونه شرح و گزارش شخصی از<br />محاکمهء اعضاء جمع سابق یاران ایران، یا ده تن احبّائی که اخیراً دستگیر شدهاند،<br />اعم از گزارشهای عمومی، ایمیلهای شخصی، لیستهای اشاعهء اخبار، و سایر انواع<br />مکاتبات، مانند سایتهای اینترنتی، تویتر، فیسبوک و غیره دارید، به کلّی پاک کنید<br />و هیچ موردی را نگه ندارید و ضمناً محبّت فرموده به دوستان خود نیز، که ممکن است<br />اینگونه اطّلاعات را به دیگران برسانند، این توصیه مهم را ابلاغ نمایید. </div><div dir="rtl" align="right"><br />با گرمترین درودها<br />فرهاد ثابتان – سخنگوی جامعهء<br />بینالمللی بهائی </div></blockquote>Unknownnoreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-9032381158929046154.post-69910718865865727732010-06-20T12:10:00.000-07:002010-06-20T12:23:45.291-07:00بهائی بشوید جایزه ببرید!<div dir="rtl" align="center"></div><div dir="rtl" align="right"></div><div dir="rtl" align="right">در این مملکت، که دروغ از در و دیوار آن می بارد، شاید شنیدن بعضی خبرها چندان تعجب بر انگیز نباشد. خبرهائی که آنقدر شاخ دار و عجیب هستند که انسان برای لحظاتی می ماند که چکار بکند؟ بخندند؟ گریه کند؟ باور کند؟ بدوبیراه بگوید؟ چه کار کند؟<br />شنیده ایم که دروغ هرچه بزرگتر باورش راحت تر، اما دروغ هایی که این روزها می شنویم حتی گوبلز را نیز متحیر می کند. دروغ هایی هستند که بنده به آنها می گویم "دروغ های اعتقادی"، این دسته از دروغ ها اعتقادات عده ای را زیر سوال می برد یا اینکه اعتقادات عده ای دیگر را وارونه جلوه میدهد. برای مثال در مورد بهائیان این دروغ که بهائیان، بهاءالله را خدا می دانند دروغی اعتقادی است.<br />برای رد این نوع دروغ ها شما نیاز به ادله و آیات و اشارات دارید و رد کردن این نوع دروغ ها معمولا مشکل تر و وقت گیر است نسبت به دروغ نوع دومی که در ادامه برای شما خواهم گفت. نوع دیگر را بنده "دروغ های مادی" نام گذاری می کنم. این دروغ ها بسیار ضعیف هستند و رد کردن آنها چندان کار سختی نیست. برای مثال اینکه می گویند بهائیان از اسرائیل حقوق می گیرند! دروغی است که به راحتی می توان آن را رد کرد، زیرا کسی که در ایران زندگی کند و بنا به گفته آقایان حقوق های نجومی آن هم به دلار بگیرد، باید زندگی ای سراسر رفاه داشته باشد حال آنکه حضرات خودشان هم می دانند و مردم نیز شاهد هستند که اینگونه نیست و اگر بهائی ای هم متمول است، حاصل سالها دست رنج خودش را می برد.<br />اما اخیرا بنگاه دروغ پراکنی شیعه نیوز، خبری را منتشر کرده که باعث شد چند سطری جهت تنویر افکار عمومی و اثبات ناآگاهی آقایان بنویسم. مشابه این خبر را بارها و بارها به انحاء مختلف شنیده ایم و از این نظر خبر چندان دست اولی نمی باشد، کمااینکه، بنگاههای دروغ پراکنی، چندان به این مهم توجه ندارند و هدف آنها در وهله اول انتشار دروغ است.<br />اما شیعه نیوز چه می گوید؟ "... در ادامه فعالیت مبلغان فرقه ضاله بهائیت برای به انحراف کشاندن جوانان مسلمان در سطح کشور، اخیراً برخی از مبلغان این فرقه ضاله ضمن مراجعه به منازل برخی از شهروندان، بستههای حاوی کتاب و بروشورهای تبلیغاتی مربوط به این فرقه ضاله را به صورت رایگان به آنها ارائه میکنند... این گروه همچنین با دادن وعدههایی مادی مانند اهدای خودرو و منزل مسکونی از ساکنان منازل به ویژه جوانان برای گرویدن به این فرقه دعوت میکنند..."<br />دو موضوع مطرح است: اول، ارائه بروشورهای تبلیغاتی آن هم درب منازل؟! دوم، اهدای خودرو و منزل مسکونی به کسانی که بهائی می شوند!؟ مانده ام که نویسندگان شیعه نیوز چه هستند؟ و یا مردم را چه فرض کرده اند؟ اگر برای مشتی کر و کور می نوشتند، شاید مشکلی نبود، اما وقتی بر روی اینترنت چنین اخباری کذبی را منتشر می کنند، در چه فکری هستند؟ تخریب بیش از پیش خودشان و یا بهائیان؟<br />هنگامی که سایت فرارو، سایت نزدیک به دولت خط فقر را در سال ۸۷ درآمد ماهیانه ۸۰۰ هزار تومان اعلام می کند و همچنین بر اساس آمارهای بانک مرکزی طی سال های اخیر فاصله طبقاتی افزایش یافته و این به معنای افزایش فقر در دهک های کم درآمد جامعه است، بانک مرکزی در همان سال ۸۷ اعلام می کند که ۱۴ میلیون نفر زیر خط فقر هستند و بهائیان نیز که عضو همین جامعه هستند، چگونه می توانند چنین وعده هایی بدهند؟ بگذریم که در این چند ساله مرتبا دیده ایم که آمارها دائم بالا و پائین می شود و یا آمارهای ارائه شده از دو نهاد دولتی زمین تا آسمان با یکدیگر فرق دارد.<br />هر انسان عاقلی قبل از حتی تفکر بر روی این خبر به این فکر می افتد که مگر همه بهائیان دارای خانه و ماشین شخصی هستند که حالا وعده اش را به دیگران هم می دهند؟ چند وقت پیش با یکی از دوستان مسیحی صحبت می کردم و او هم خاطره جالبی را برایم نقل کرد.<br />می گفت روزی شخصی به کلیسای آن ها آمد و به کشیش گفت می خواهد مسیحی بشود. کشیش هم قبول کرد و این کار را بلامانع دانست. بعد از چند روزی شخص دوباره آمد و گفت خب حالا اگر من مسیحی بشوم، خانه هم برایم می خرید؟! کشیش با تعجب نگاهی به مرد می کند و جوابی می دهد که فکر کنم همین جواب برای شیعه نیوزیان نیز کفایت کند؛ کشیش می گوید: "مرد حسابی من خودم مستاجرم بعد برای تو خانه بخرم؟" افکار مریض این جماعت بهائی و مسیحی نمی شناسد.<br />اما در شرایطی که هر روز عرصه بر بهائیان ایران تنگ تر می شود، سخنانی چنین وقیحانه واقعا مشمئز کنند روح و روان و مسموم کننده فضای جامعه است. برای روشن تر شدن مطلب تنها به ۳ مورد از تضییقاتی که بهائیان ایران بتازگی تجربه کرده اند و هرسه مورد هم مربوط به مسائل مالی و اقتصادی بوده است اشاره می کنم.<br />چند روز پیش مغازه (لوازم یدکی ماشین) خانم صـ.م در بیرجند از طرف اماکن به بهانه نداشتن جواز کسب پلمپ گردید. ایشان در حدود ۲ سال پیش که خواسته اند مغازه شان را باز کنند با کلیه ارگانهای مربوطه صحبت کرده اند که آیا چون زن هستند به ایشان جواز مغازه فوق را خواهند داد یا نه و همه موافقت کرده اند ولی از همان موقع درگیر جواز کسبشان هستند و حالا گفته اند چون زن هستید به شما جواز نمی دهیم.<br />در روز ششم اردیبهشت ماه سال جاری بازهم در بیرجند، مغازه آقای فـ.د ساکن شهرستان بیرجند پلمپ شد. قابل ذکر است که اعتبار جواز کسب ایشان از ۳ سال پیش تمام شده است. از آن موقع چندین دفعه جهت تمدید جواز اقدام نموده اند ولی از طرف اماکن هر دفعه رد صلاحیت شده اند. همسرشان نیز جهت گرفتن جواز (برای همان مغازه) اقدام کردند که ایشان هم موفق به گرفتن جواز نشدند.<br />جواب اداره اماکن به آقای د. بسیار جالب توجه است، آنها به آقای د. گفته اند: " فعلا چند روزی مغازه تان پلمپ باشد تا ببینیم آقایان چه دستور می دهند." سرانجام پلمپ مغازه آقای دیمی را صبح روز پانزدهم همان ماه باز کردند البته به شرط اینکه از پاساژی که الان هستند نقل مکان کرده و جای دیگری مغازه بگیرند، جهت این کار دو ماه مهلت داده اند. حال خودتان تصور کنید وقتی که ۹ روز مغازه یک کاسب را تعطیل می کنند آن هم در این وضعیت خراب بازار، چه معنایی می دهد. در ثانی هزینه نقل و انتقال به یک مکان دیگر برعهده چه کسی است و اصولا چه تضمینی وجود دارد که در مکان جدید باز همین مشکل برای ایشان ایجاد نشود؟ نکته دیگر هزینه اصطلاحا چوب خوری مغازه جدید است، این هزینه بر عهده کیست؟ آیا خانواده ای که با چنین وضعیتی روبرو است، می تواند به کسی وعده ماشین و خانه بدهد؟<br />موارد دیگر نیز موجود است که البته مغازه را نبسته اند اما توسط عوامل بظاهر ناشناس بارها آن را آتش زده اند، تابلوی آن را خرا ب کرده اند و ... همچنین مراجعه ماموران اداره اماکن در یکی از شهرستانها به مغازه بهائیان و پرسیدن سوالهایی از این دست:<br />"نام، تحصیلات، رسته شغلی، آدرس مغازه، شماره شناسنامه، شماره ملی، نام پدر، نام پدر بزرگ مادری، نام پدر بزرگ پدری، تاریخ تولد پدر، محل سکونت پدر (آدرس دقیق)، محل کار پدر، متاهل یا مجرد، نام همسر، شغل همسر، آدرس همسر، نام فرزندان، نام پدر همسر، تاریخ تولد همسر و فرزندان، عضو چه حزب یا جریان سیاسی (از جمله دوم خرداد)، مشغول به چه فعالیت فرقه ای، نام و آدرس هم فرقه ای هایی که در نزدیکی فرد مشغول به کار هستند، آدرس قبلی محل کار، آدرس منزل، آدرس قبلی منزل، شماره تلفن، آیا منزل استیجاری است، آیا مغازه استیجاری است، آیا با کسی شریک هستید، درآمد تان چقدر است؟چقدر اجاره می دهید؟از زندگیتان راضی هستید؟چرا تو ایران مانده اید؟ چرا نمی روید خارج؟ از چه حزبی حمایت می کنید؟در حال حاظر چه تشکیلاتی دارید؟چه فعالیتی دارید؟ و..." به چه منظوری است؟<br />این تنها مشتی نمونه خروار بود. حال هر انسان عاقل و صاحب بصیرتی می تواند به عمق دروغ گویی و هرزه نگاری شیعه نیوزیان پی ببرد. در مورد پخش کردن بروشور و کتاب رایگان هم صحبتی نمی کنم که پرده بی حیایی اینان در نزد افکار عمومی و روشنفکران دریده شده است.</div><div dir="rtl" align="right"></div><div dir="rtl" align="right"></div><div dir="rtl" align="right"><a href="http://tabnak.ir/fa/pages/?cid=102240" target="_blank">لینک خبر در تابناک</a> </div><div dir="rtl" align="right"><a href="http://www.shia-news.com/fa/pages/?cid=17865" target="_blank">لینک خبر در شیعه نیوز</a></div><div dir="rtl" align="right"></div><div dir="rtl" align="right"></div><div dir="rtl" align="right">پاسخ دهنده: آنتـــی وار Antiwar.a <strong>at</strong> gmail <strong>dot</strong> com</div><div dir="rtl" align="right"> </div><div dir="rtl" align="right">پی نوشت نویسنده وبلاگ:</div><div dir="rtl" align="right">-- مرگ من؟!! آقا لطف کنید آدرس جایی که واسه مومن شدن ماشین میدن رو به من بدین!! من 206 میخواااااااممممم......!!!! glx هم بدن قبوله!!</div>Unknownnoreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-9032381158929046154.post-54075054929525589422010-06-20T11:41:00.000-07:002010-06-20T11:56:57.615-07:00معرفی امر بهائی<div dir="rtl" align="right"> </div><div dir="rtl" align="right"> </div><div dir="rtl" align="right"><span style="font-size:130%;color:#ff0000;"><strong>الف: مقدمه ای بر تاریخ آئین بهائی</strong></span></div><div dir="rtl" align="right">آئین بهائی نه تنها از ایران برخاسته است بلکه با روح فرهنگ شامخ و شکوهمند ایران پیوندی یگانه و استوار دارد. آئین فرخندۀ حضرت زردشت جلوۀ شگرفی از فرهنگ تسامح و بردباری در ایران بود. بههمین جهت در ایران باستان بردباری فرهنگی و مذهبی مبادلۀ فکری و شکیبائی مذهبی را تشویق نمود و در زمان نامدارانی چون کوروش دادگر ایران مهد تمدّن و خلاقیّت فرهنگی و علمی و سیاسی گردید. همین روحیّۀ تسامح و بردباری بود که با تعامل با روح آئین مقدّس اسلام به مبادلۀ فرهنگی و خلاّقیّت فکری شگرفی در قرنهای اولیۀ اسلام منجر شد. اما متأسفانه بتدریج با جهالت بسیاری از علماء و تحکّم نابردباری مذهبی این روحیۀ تحقیق و بردباری سرکوب گشت و بجای آن فرهنگ تکفیر، تقلید، سنتپرستی و نفرت از بیگانگان توسط سران مذهبی و سیاسی تشویق گردید. بدینسان بود که شکوه گذشتۀ تابناک ایران در وراء ابری تیره از اوهام و تقالید مذهبی پنهان گردید و خلاقیّت فکری و علمی جای خودرا به رکود فرهنگی، صنعتی و سیاسی سپرد. در چنین شرایطی بود که فرهنگ و اقتصاد نوزای غرب که در عصر جدید از کابوس اوهام سنتی و نابردباری فرهنگی تا حدودی بیدار گشته و در جهت اعتلاء علمی و فرهنگی قدم میزد به آسانی و سادگی در رقابتهای اقتصادی و نظامی و سیاسی بر ایران چیره و فائق گشت. علمای ایران بجای تشویق کسب علم و صنعت و فرهنگ خلاّق و آزادی عقیده و وجدان به تعرّض بر عقائد پرداختند و هر گونه یادگیری از علوم و صنایع غربرا باستناد حدیث "من تشبّه بقوم فهو منهم" (هرکس که به قومی شباهت جوید از آنها میشود) بباد دشنام و تکفیر گرفتند و از هرگونه تکامل علمی و خلاّقیّت فرهنگی ممانعت کردند. نتیجه آن شد که نه اقتصاد سنتی ایران تاب رقابت با اقتصاد صنعتی اروپا را داشت و نه ارتش ایران قادر به مقاومت در مقابل ارتشهای اروپائی بود. جای تأسف است که پاسخ سران فرهنگی و مذهبی به این شرائط ناگوار از قرن هجدهم به بعد تشدید روحیۀ نابردباری مذهبی، تقویت فرهنگ تکفیر و تفسیق، افزایش قدرت آخوندها در فرهنگ و سیاست ایران، دامنه زدن به روحیۀ توطئهگرائی، امتناع از قبول هرگونه مسئولیت فرهنگی در ارتباط با این عقبافتادگی اجتماعی، و بالاخره تضمین نابردباری فرهنگی، اجتماعی و دینی از طریق نهادی ساختن سنتپرستی فرهنگی در ساختار سیاسی ایران بوده است. بدینسان است که ایران عزیز که زمانی مهد تسامح فرهنگی و بردباری مذهبی بود بعنوان ﻻنۀ تیرهای از فرهنگ تکفیر و نابردباری و خشونت و تبعیض در سرتاسر دنیا شهرت یافته است.</div><div dir="rtl" align="right"><br />امّا در نیمۀ قرن نوزدهم با ظهور آئین بهائی روحیۀ بردباری و تسامح فرهنگی ایرانی جلوۀ تابناک بدیعی یافت. همانند آئین مقدس زرتشت که از ایران بپا خاسته بود آئین بهائی نیز از ایران ظهور کرد و بوحی الهی و الهام ربانی تقدیر یزدان برآن قرار گرفت که ایران بار دگر محل ظهور فرهنگ شکیبائی و برابری و تعاون و تکامل گردد. روحیّۀ تسامح و بردباری در آئین بهائی شکلی جهانشمول بخود میگیرد و درنتیجه آئین بهائی پلی برای ارتباط وآشتی خلاّق میان ایران و جهان میگردد و بدین ترتیب فرهنگی جهانشمول و خلاّق و مترقّی که نیاز و مقتضای زمان است از ایران بپاخاست که آرمانش تکامل و اتحاد عالم انسانی است. </div><div dir="rtl" align="right"><br />دیانت جهانی بهائی آغازش از شهر شیراز در ٣ خرداد ماه سال ١٢٢٣ شمسی (٥ جمادی الاولی از سال ١٢٦٠ هجری قمری) برابر با ٢٣ می ١٨٤٤ میلادی بود. در این سال (١٢٦٠ هجری قمری) که هزار سال کامل از وفات امام حسن عسکری گذشته بود جوانی ٢٥ ساله بنام سیّد علیمحمد شیرازی باب علم الهی را بروی جهانیان گشود، خودرا باب نامید و پیروانش به بابی معروف شدند. حضرت باب زلزله بر ارکان اوهام و تقالید انداخت و بتهای سنّتپرستی و ارتجاع فرهنگی را درهم شکست. بخلاف علمای رسوم که مبنای علم و اقتدار خودرا مشروعیّت سنّتپرستی قلمداد میکردند حضرت باب که تاجری جوان بود اعلان فرمود که به وحی و الهام الهی آئین بدیعی را برای بشریت به ارمغان آورده است که سنتهای کهنسال را درهم فروریخته و از لزوم تجدّدی راستین که مبتنی بر هماهنگی علم و دین است سخن میگفت. برای اعلان این نوزائی روحانی و فرهنگی حضرت باب کتابی بنام قیّوم الأسماء در شرح سورۀ یوسف نازل فرمود و در این تفسیر شگرف از وحدت همۀ انبیاء الهی سخن گفت و داستان یوسف را سمبلی از این وحدت راستین پیامبران تلقّی فرمود. آن حضرت اعلان فرمود که اکنون زمان ظهور حقائق نهفتۀ در کتب مقدّسه فرا رسیده است و آدمیان را به توجّه به حقیقت مشترک ادیان و پیامبران دعوت نمود. از نقطه نظر حضرت باب حقیقت همۀ انبیاء یکیاست و آن امر و مشیّت الهی است که در هر زمان بنابه اقتضاء زمان بصورت جدیدی خودرا ظاهر میسازد. بفرمودۀ آن حضرت تمامی یک مدنیّت روحانی همانند آینهای است که تصویرگر آن حقیقت واحد یعنی پیامبر الهیاست. بدین جهت بود که با تعبیر بدیع خویش از آیۀ قرآنی که خداوندرا اوّل و آخر و ظاهر و باطن تعریف میفرماید آن حضرت اوّل و آخر یعنی تمامی مدنیت روحانی را انعکاسی از تجلّی پیامبر الهی دانست.[1] برای توصیف همین اصل ژرف عرفانی بود که حضرت باب از وحدت همۀ مراتب گوناگون مقامات روحانی سخن گفت و لذا خویشتن را هم بهعنوان باب امام، هم بهعنوان خود امام و هم بهعنوان پیامبر معرّفی فرمود تا مردم را بصورتی تربیت فرماید که در آئینه موجودات چیزی جز تجلّی امر و مشیت الهی نبینند و از ظواهر اشیاء فراتر رفته و به حقائق اشیاء یعنی تجلّی الهی ناظر شوند. مخالفان آئین بهائی از ابتدا نظر به تقالید مرسوم میان ایشان از درک این اصل لطیف روحانی قاصر شدند و در نتیجه حضرت باب را به تناقضگوئی و تغییر ادّعای خویش متّهم ساختند.</div><div dir="rtl" align="right"> </div><div dir="rtl" align="right"><br />امّا همین اصل لطیف روحانی یعنی توجّه به حقائق اشیاء بود که در آثار گوناگون حضرت باب از جمله کتاب بیان فارسی شالودهای مستحکم برای ارائۀ مفهوم جدیدی از تمدّن و تجدّد گشت. بدین ترتیب که چون حقیقت همۀ ادیان چیزی جز تجلّی اسماء و صفات الهی نیست در آنصورت همۀ انسانها مقدّس و عزیز و متعالی گشته و اخلاق و فرهنگی مبتنی بر تقدّس انسانها و شرافت فرد فرد آدمیان موجّه و مشروع گردید. آن حضرت در آثار خود از آدمیان میخواهند که در همۀ افعال خویش مظهری از صفات خدا گشته، همه کار را در نهایت کمال و لطافت انجام داده، هرکاریرا بمنظور رضای خدا و بدون اغراض شخصی معمول داشته و همانند خداوند که عنایت و موهبتش شامل همگان است به همۀ انسانها صرفنظر از دیانت و اعتقادشان مهر ورزیده و محبّت و عنایت کنند.[2] بخلاف علمای سنتپرست آن زمان که بیخبر از دنیا و حوادث آن به تکفیر و طرد اروپائیان پرداخته و از نجاست و کفر مسیحیان سخن میگفتند حضرت باب علم و صنعت اروپائیانرا مورد تمجید و ستایش قرار داده و از لزوم تکامل و تجدّد علمی و صنعتی سخن گفتند.[3] در عین حال بخلاف فرهنگ دینستیز نویسندگان اروپائی از ضرورت اتحاد و هماهنگی دین و علم نیز سخن فرموده و ضرورت عرفان و ایمان را به عنوان مبنائی عینی برای اعتقاد به تقدّس و حقوق آدمیان متذکّر شدند.</div><div dir="rtl" align="right"> </div><div dir="rtl" align="right"><br />از آنجا که پیام حضرت باب استبداد سیاسی سران قاجار و نیز استبداد دینی سران مذهبی ایرانرا مورد سئوال قرارداد و مشروعیت قدرت ایشانرا که بر مبنای سنتپرستی استوار بود با طرد و نفی سنتهای پوسیده بامر الهی مورد خطر انداخت، بسیاری از علمای دینی و حکّام محلّی و زمامداران مملکتی آن حضرت و پیروانش را تکفیر کردند و با هزاران تهمت و دروغ و افتراء مردم را از تحقیق در مورد آئین جدید ترساندند که این شیوۀ عقیم و ظالمانه هماکنون نیز ادامه دارد. ولی هرچند که بیداد و ستمگری فرمانروایان و تکفیرهای بعضی از علماء بیشتر شد برعکس تعداد مؤمنان به حضرت باب در اطراف و اکناف ایران و حتی در پایتخت افزوده شد. از جمله اولین مؤمنان به حضرت باب بسیاری از علمای مکتب شیخیّه بودند که از نظر فلسفی و عرفانی در میان مسلمانان آن زمان تشخّص خاصی داشتند که از آن جمله ملا حسین بشرویهای، ملا محمدعلی بارفروشی و نیز بانوی حماسی و نابغۀ قهرمان تاریخ ایران طاهره قرّةالعین را میتوان نام برد که از ١٨ نفر اولین مؤمنان به حضرت باب، موسوم به حروف حیّ، بهحساب میآیند.<br />در سه سال اول پس از اظهار امرشان حضرت باب در شهرهای گوناگون از جمله شیراز و مکّه و اصفهان اقامت داشتند که اکثر این اوقات در حبس خانه بسر میبردند. امّا سهسال آخر زندگانی عنصری حضرت باب در زندانهای ماکو و چهریق گذشت چرا که علماء و صدر اعظم ایران در آن زمان یعنی میرزا آغاسی را امید براین بود که شاید به این ترتیب ارتباط مردم با آن حضرت قطع شود و امرش فراموش گردد. امّا تعداد پیروان حضرتش روز بروز بیشتر شد. در قسمتهای گوناگون ایران از جمله مازندران و نیریز و زنجان علماء و حکّام محلّی دست بدست همداده و جامعۀ نوظهور ولی سریعاً در حال رشد بابیرا مورد آزار و اذّیت قرار دادند و کمر بر کشتار ایشان بستند. بابیان در این مناطق مجبور به دفاع از خود گشته و آنچنان شجاعت و شهامتی از خود نشان دادند که دولت و ملّت ایران را بهحیرت انداختند. در این زمان بود که صدر اعظم جدید یعنی میرزاتقی خان امیر کبیر به تأیید و فتوای علماء تبریز فرمان قتل آن حضرترا صادر کرد و این فاجعه در ١٧ تیر ١٢٢٩ )١٨٥٠ میلادی( در شهر تبریز صورت گرفت.<br />در طول ٦ سال رسالت حضرت باب کتابهای متعدد و الواح گوناگونی از قلم ایشان نازل گردید که در این الواح علاوه بر تشریح حقائق نهفتۀ کتب مقدّسه از ظهور قریبالوقوع موعودی عظیمتر بهعنوان "من یظهره الله" که موعود جمیع ادیان عالم است مکرّراً و مؤکّداً سخن فرمودند.</div><div dir="rtl" align="right"> </div><div dir="rtl" align="right"><br />دو سال پس از شهادت حضرت باب دو سه نفر از بابیان، سرخود و بدون داشتن هیچگونه مسئولیتی در جامعۀ بابی و بدون مشورت با بابیان دیگر، از ستم پادشاه و علماء بستوه آمده و بخاطر اندوهشان از شهادت حضرت باب قصد کشتن ناصرالدینشاه را کردند چرا که او را مسئول این فاجعه می دانستند. عمل این اشخاص بیفکر و نادان که در حملۀ خود از تفنگ ساچمهای استفاده کردند باعث شد که موج عظیمی از آزار و شکنجه و قتل و غارت علیه بابیان در سرتاسر ایران برخیزد. در طهران عدّۀ زیادی از سران بابی از جمله میرزا حسینعلی نوری ملّقب به بهاءالله را که از مؤمنان اولیّۀ حضرت باب بود در زندان سیاهچال محبوس کردند. در همین زندان سیاهچال در سال ١٢٣١ شمسی )١٨٥٢ (بود که حضرت بهاءالله بهوحی الهی حامل رسالت گشتند و وعدۀ همۀ ادیان الهی از جمله آئین بابی بهحقیقت پیوست. با اثبات بیگناهی حضرت بهاءالله دولت ایران با تبعید ایشان بهبغداد که جزئی از مملکت عثمانی بود موافقت نمود. از این زمان بهبعد بمدّت ٤٠ سال زندگانی حضرت بهاءالله در داخل مملکت عثمانی در تبعید و زندان سپری گردید که از این مدت ١١ سال در بغداد، ٤ ماه در استانبول، پنج سال در ادرنه و ٢٤ سال در زندان شهر عکّا اقامت داشتند. وفات ایشان در بهار سال ١٢٧١ شمسی )١٨٩٢ (د ر خارج شهر عکّا در تبعید صورت گرفت و مزار ایشان، مقدّسترین مقامات بهائی است.</div><div dir="rtl" align="right"><br />در این دوران ٤٠ ساله کتابها و الواح بسیار زیادی از قلم حضرت بهاءالله نازل گردید که شالودۀ مدنیّتی بدیع و جهانشمول را در عالم انسانی بیان گزارد. در آثار اولیه ایشان که در دوران بغداد نازل شد حضرت بهاءالله تعبیر انقلابی و نوینی از مفاهیم موعود و میعاد که در ظهور خودشان محقّق گردید به ارمغان آوردند. بر خلاف انتظار سنتی از موعود که ظهور موعود را با خونریزی و خونخواری و قتل و کشتار فراوان تصویر مینمود حضرت بهاءالله از ابتدا در آثارشان ظهور خودرا با نفی هرگونه خشونت و قهر، نسخ حکم جهاد و قتال، تأکید مؤکّد بر آزادی عقیده و وجدان، و ضرورت الفت و اتّحاد با همۀ اقوام و ادیان تعریف نمود و نجات عالم انسانی و تحقّق ارادۀ الهی را در وحدت و اتحّاد ادیان و وداد و صلح در میان همۀ فرهنگها، قومها و کشورها تصویر فرمود. به همین جهت حضرت بهاءالله از پیروان خود دعوت نمود که بجای کاربرد قهر و تسخیر ممالک خاکی به مدائن دلهای مردمان توجّه کنند و با حکمت و اخلاق و بردباری به فتح قلوب پردازند. حضرت بهاءالله از ابتدا تأکید فرمودند که ظهور ایشان متوجّه و معطوف به قلوب است و حکومت ارضرا به مردم و نمایندگان آنها محوّل فرموده است.</div><div dir="rtl" align="right"> </div><div dir="rtl" align="right"><br />در اواخر دوران اقامت حضرت بهاءالله در ادرنه و اوائل اقامت ایشان در زندان عکّا یعنی در سالهای١٢٤٦و ١٢٤٧ شمسی یا ١٨٦٧ و ١٨٦٨ میلادی بود که حضرت بهاءالله با نزول سورۀ هیکل زمامداران عالم از جمله پاپ، امپراطور روسیه، ناصرالدّین شاه، ملکۀ انگلیس، صدر اعظم عثمانی و سلطان عبدالعزیز خلیفۀ عثمانی را مخاطب فرموده و همۀ ایشانرا به نفی فرهنگ خشونت، محو بیدادگری اقتصادی و اجتماعی و ایجاد صلح عمومی دعوت فرمودند. آثار حضرت بهاءالله در دوران ٢٤ سالۀ اقامت ایشان در عکا از جمله کتاب اقدس و لوح شیخ همگی بر لزوم تأسیس نظمی بدیع و جهانشمول و استقرار صلح و وداد در عالم انسانی تأکید فرمودند. این آثار از ظهور مرحلۀ جدیدی از تحوّل و تکامل جهان سخن گفته و لزوم ایجاد نهادهای جهانشمول و فرهنگی مبنی بر اصل وحدت عالم انسانی را برای آیندۀ جهان مؤکد ساختند.</div><div dir="rtl" align="right"> </div><div dir="rtl" align="right"><br />در عین حال حضرت بهاءالله نظر به عشق مخصوص به وطن خود ایران، به مسئلۀ توسعه و تجدّد و تمدّن در ایران نیز توجّه مخصوصی فرمودند. ایشان از لزوم تحقّق دمکراسی سیاسی، تساوی حقوق زنان و مردان، آزادی مذهب و حرّیت وجدان، وحدت عالم انسانی، نفی انواع خشونتها در روابط اجتماعی و فرهنگی گروههای گوناگون، ضرورت ارتقاء و تکامل علمی و صنعتی، لزوم معاشرت با همۀ ادیان و اقوام، و هماهنگی دین و علم یا بعبارت دیگر مدنیّت مادّی و روحانی برای رشد و تکامل ایران سخن گفتند و مردم ایرانرا به نظم بدیع و جهانشمولی که در آثار آن حضرت ارائه شده است دعوت فرمودند. بدینترتیب اصل تقدّس آدمیان، که در آثار حضرت باب نیز مورد تأیید قرار گرفته بود، هماکنون در آثار حضرت بهاءالله برای اولین بار در طول تاریخ ادیان بشکل مجموعهای از تعالیم اجتماعی و فرهنگی متبلور و متظاهر گردید که محور آن اصل وحدت عالم انسانی و صلح عمومی بوده، از آزادی و حقوق طبیعی همۀ آدمیان صرفنظر از رنگ و جنس و مذهب و قومیّت آنان دفاع کرده و همۀ انسانهارا از بیگانگی و فرهنگ بیگانگی بر حذر داشته و در عین وطن دوستی از لزوم خدمت به همۀ عالم انسانی سخن گفته است.<br />از آنجا که هدف حضرت بهاءالله تحقّق وحدت عالم انسانی بود آن حضرت هرآنچه را که به عداوت و بیگانگی میان انسانهامیانجامید نسخ فرمود و آنچهرا که به یگانگی و پیوند دلها منجر میشد اثبات نمود. بدین جهت است که حکم نجاسترا بالکلّ از میان برد و معاشرت با پیروان همۀ ادیان و مذاهب را فریضهای روحانی و اخلاقی معرّفی فرمود. هرگونه اختلاف حقوق را میان زن و مرد محو نمود و تبعیض میان مؤمن و غیر مؤمنرا بالمرّه طرد فرمود. مبادلۀ علمی و هنری میان گروهها و فرهنگها و کشورهای گوناگونرا بستود و انواع تعصّبات جاهلیّه، اعم از دینی یا نژادی یا جنسی یا وطنی را نفی فرمود. حکم قتال و جهادرا نسخ نمود و از لزوم الفت و محبّت با همگان، آزادی دین و مذهب، و نفی هرگونه تعرّض به عقائد و وجدان افراد سخن گفت.</div><div dir="rtl" align="right"> </div><div dir="rtl" align="right"><br />امّا علاوه بر این تعالیم آن حضرت عهد محکمی با پیروان خویش ببست که بدین طریق بهائی شدن و بهائی ماندن امری اعتقادی و اختیاری در چارچوب عهد و پیمانی متقابل گردید. بهعبارت دیگر اساسی گذاشت که بر طبق آن دیانت دیگر امری نژادی، خونی، تقلیدی و یا اجباری نخواهد بود. پس تولّد در یک خانوادۀ بهائی هیچکس را بهائی نمیکند. برای آنکه فردی بهائی باشد باید خود مستقلاّنه تحرّی حقیقت کند و در صورت قبول داوطلبانۀ حقّانیت دیانت بهائی در جرگۀ بهائیان در خواهد آمد. امّا بههمین علّت اگر فردی به اصول بهائی اعتقاد نداشته و از عهد و پیمان حضرت بهاءالله سرپیچی نماید نیز بر طبق تعریف نمیتواند بهائی باشد. در نتیجه آزادی وجدان و عقیده مستلزم مفهوم عهد و پیمان است که در امر بهائی نه تنها وسیلهای برای آزادی و اندیشه و اعتقاد میگردد بلکه بعلاوه وحدت جامعۀ بهائیرا نیز حفظ میکند و آنرا از فرقه فرقه شدن و اختلاف درونی محافظه مینماید.</div><div dir="rtl" align="right"> </div><div dir="rtl" align="right"><br />در عهد و پیمان حضرت بهاءالله مسئلۀ جانشینی و رهبری مذهبی بصورتی صریح و دقیق مشخّص و حل میشود. حضرت بهاءالله وظیفۀ تبیین و تفسیر آثار خودرا به پسر ارشد خویش عباس یعنی حضرت عبدالبهاء سپردند در حالیکه وظیفۀ وضع قوانین غیر منصوصرا به مؤسّسهای انتخابی که توسّط همۀ بهائیان بنحوی دمکراتیک انتخاب میگردد محّول نمودند. این مؤسّسه بیت عدل اعظم نامیده میشود. حضرت بهاءالله پیشبینی نمودند که جانشینی ایشان برای مدتی کوتاه از اخلاف ایشان بوده و به تبیین آثارشان معطوف خواهد بود و آنگاه این جانشینی بدست بیت عدل اعظم سپرده خواهد شد. بدین ترتیب برای اولّین بار در تاریخ ادیان رهبری مذهبی بشکلی دمکراتیک ظاهر میگردد. برطبق وصیّتنامۀ کتبی حضرت بهاءالله پسر ارشدشان عباس، حضرت عبدالبهاء، جانشین و مبیّن آیات الهی گردید. بهمینسان بر طبق وصیّتنامۀ کتبی حضرت عبدالبهاء نوهشان حضرت شوقی ربّانی عهدهدار همان وظیفه گردید. امّا پس از وفات حضرت ولیامرالله در سال ١٣٣٦ شمسی برابر با ١٩٥٧ میلادی دوران تبیین به سرآمد و با تشکیل بیت عدل اعظم در سال ١٣٤٢ شمسی برابر با ١٩٦٣ میلادی رهبری جامعۀ بهائی بشکل نهادی دموکراتیک و در عین حال روحانی متشکّل گردید. این عهد و پیمان حضرت بهاءالله بود که دیانت بهائیرا از خطر مهلک انشقاق و افتراق مذهبی حفظ کرد و علیرغم کوشش افرادی که به نقض آن عهد قیام کردند وحدت جامعۀ بهائی محافظه گردید. در تاریخ ادیان این امر بیسابقه بوده است. در هیچ دیانتی وحدت جامعۀ روحانی پس از وفات پیامبر و شارع حفظ نگردید. امر بهائی ورقی نو در دفتر اتّحاد و اتّفاق دینی باز گشوده است.</div><div dir="rtl" align="right"> </div><div dir="rtl" align="right"><br />حضرت عبدالبهاء که در سن ٩ سالگی بهمراه پدر بزرگوارشان در بحبوحۀ سرمای زمستان در سال ١٢٣١ یا ژانويه ١٨٥٣ از ایران به بغداد سرگون شدند پس از وفات حضرت بهاءالله قیادت آئین بهائیرا بعهده گرفتند. اگرچه آن حضرت در ٩ سالگی از ایران تبعید گردیدند ولی عشق بهایران و زبان شیرین فارسی در سرتاسر زندگی و آثار ایشان بنحو شگرفی هویداست. در سال ١٢٥٤ شمسی برابر با ١٨٧٥ میلادی بامر پدر بزرگوار خویش رسالهای تحت عنوان رسالۀ مدنیّه بنگاشته و مسئلۀ توسعۀ اقتصادی و اجتماعی ایرانرا مورد بررسی دقیق قرار دادند. در این اثر نظریّات مخالفان تجدّد یعنی مدافعان سنّتپرستیرا با قدرت و قاطعیّت تمام مطرود کرده و در عین حال از دو جنبۀ قهرآمیز و دینستیز تجدّد غرب نیز شدیداً انتقاد فرموده و از لزوم هماهنگی مدنیّت مادی وصنعتی با مدنیّت اخلاقی روحانی سخن گفتند. این اثر شاهکاری تاریخی در فرهنگ ایران است که متأسّفانه بخاطر تعصّب و غرض تاکنون مورد غفلت قرار گرفتهاست. مسجونیت حضرت عبدالبهاء در حیفا و عکّا مانع از آن شد که حضرت ایشان به نقاط گوناگون دنیا سفر کنند. امّا با انقلاب جوانان ترک و سقوط دولت عثمانی حضرت عبدالبهاء از زندان آزاد گردیده و توانستند عازم سفر به افریقا (مصر)، اروپا(انگلستان، فرانسه، اطریش، آلمان...) و امریکا (امریکا و کانادا) گردند. در طول این سفر سهساله ( ١٢٨٩ تا ١٢٩١شمسی و یا ١٩١٠تا ١٩١٣ میلادی) حضرت عبدالبهاء در مجامع عمومی، کلیساها، دانشگاهها، کنیسههای یهود و اجتماعات گوناگون خطابههای مهمّی در مورد اصول آئین بهائی ایراد فرمودند. در زمانیکه اروپا و امریکا از مسابقۀ تسلیحاتی و تب مهلک نژادپرستی و مردسالاری در تشّنج و تخاصم بود و غرب آمادۀ انفجار جنگ جهانی اوّل میگشت حضرت عبدالبهاء مردم آن سرزمین را دعوت بهصلح عمومی فرمودند و بدیشان هشدار دادند که در صورت غفلت از پیام حضرت بهاءالله جنگ مهیب و مهلکی بزودی اروپارا به خاک و خون خواهد کشید. در این خطابات حضرت عبدالبهاء از لزوم حرکت در جهت تساوی حقوق زن و مرد سخن گفتند و فرهنگ بدیعی معطوف به اتحّاد اقوام، نژادها و ادیان گوناگون را بمردم غرب ارائه فرمودند. بفرمودۀ حضرت عبدالبهاء سیاه و سفید و سرخ و زرد همانند گلهای زیبای گوناگونی هستند که با رنگها و عطرهای متفاوت باغی معطّر و زیبا را بوجود میآورند. در همین خطابات حضرت عبدالبهاء بر لزوم هماهنگی مدنیّت مادی و مدنیّت روحانی تأکید فرمودند و اصول این بینش بدیع را تشریح کردند. در تاریخ ایران سابقه نداشته است که یک ایرانی در اوائل قرن نوزدهم به اروپا وامریکا سفر نماید و در بزرگترین مجامع و معاهد علمی و دینی و اجتماعی آن ممالک از لزوم وحدت ادیان، صلح عمومی، تساوی حقوق زن و مرد، رفع تعصبات گوناگون، لزوم هماهنگی دین و علم و عقل، تعدیل معیشت و جدائی دین از سیاست سخنرانیهای مؤثر و خلاّق و جاذبی بعمل آورد. در زمانی که ایرانیان نظر به تلقینات رؤسای مذهبی خود با دشنام و توهین از حضرت عبدالبهاء سخن میگفتند، فلاسفه و هنرمندان و صلحدوستان و سران فرهنگی اروپا و امریکا تازگی، خلاّقیت و جذّابیّت پیام این حکیم روحانی ایرانی را مورد ستایش و قدردانی قرار میدادند.</div><div dir="rtl" align="right"> </div><div dir="rtl" align="right"><br />امّا همگام با این مجهودات حضرت عبدالبهاء توجّه مخصوص به ایران و ایرانیان داشتند. سخنرانیهای حضرت عبدالبهاء حتّی در اروپا و امریکا در مورد مسائلی مثل نوروز و تقدّس ایران بخوبی نمایانگر عشق و تعلّق خاص آن حضرت به وطن خویش است، وطنی که در ٩ سالگی از آن سرگون شدند. امّا این سرگونی بجای ایجاد احساس بیگانگی یا خصومت و خشم، به عشق و عطوفت ایشان به وطن خود و فرهنگ ایران بیفزود. بسرپرستی و هدایت حضرت عبدالبهاء بود که جامعۀ بهائی ایران به ایجاد محافل روحانی در شهرهای مختلف اقدام کردند. این محافل که توسّط انتخابات افراد بهائی تشکیل میگردند اوّلین مؤسّسات دموکراتیک در تاریخ ایران را بوجود آوردند. بعلاوه بهائیان ایران به قیادت حضرت عبدالبهاء بتدریج به اجرای تعالیم بهائی در جهت توسعه و تکامل اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی ایران پرداختند. اقدامات وسیع برای ترقی زنان و تساوی حقوقشان با مردان، رفع بیسوادی و همچنین تشکیل مدارس گوناگون از جمله اوّلین مدرسۀ دخترانه در ایران و بیمارستانهای مدرن علمی از جمله مؤسّساتی بود که بهائیان ایرانرا پیشقدمان تجدّد و ارتقاء نمود. اشاعۀ پیام حضرت بهاءالله که پیام تجدّد راستین، رفع اوهام و سنتهای پوسیده، نفی خشونت و قهر مذهبی، آزادی عقیده و وجدان، عدم دخالت علماء مذهبی در سیاست، هماهنگی علم و دین و عقل و بسیاری اصول دیگر را مؤکّد میسازد بتدریج در جهت بیداری فرهنگی ایرانیان و رشد فرهنگ تسامح و برابری و عدالت اجتماعی کمک بزرگی به ایران و ایرانیان نمود.</div><div dir="rtl" align="right"> </div><div dir="rtl" align="right"><br />پس از وفات حضرت عبدالبهاء در سال ١٣٠٠ شمسی برابر با ١٩٢١ میلادی بنا بر وصیّتنامۀ کتبی حضرت عبدالبهاء نوۀ ارشدشان حضرت شوقی ربّانی بعنوان ولیامر بهائی رهبری جامعۀ بهائی را بدست گرفتند. اشاعه و نفوذ امر بهائی در شرق و غرب در تحت هدایت حضرت ولی امرالله دامنه و گسترش خاصی یافت بطوریکه تقریباً در همۀ کشورهای عالم مؤسّسات بهائی بوجود آمد. برای تکمیل و تقویت این فرایند روحانی بود که حضرت ولیامرالله به ترجمۀ بسیاری از آثار حضرت بهاءالله و حضرت عبدالبهاء بزبان انگلیسی اقدام کردند و بههدایت ایشان بسیاری آثار بهائی بهزبانهای متعدد دیگری نیز ترجمه گردید. بعلاوه آن حضرت به تبیین و تشریح جزئیّات سازمانی و اداری تشکیلات بهائی پرداختند و در سرتاسر جهان سازمانها و تشکیلات اداری منظّمی که مجرای صاف و لطیفی برای جریان اصول روحانی بهائی میباشد بوجود آمد. بدینترتیب حضرت بهاءالله اصول فرهنگی روحانی و جهانشمولرا به جهان ارائه کردند و حضرت عبدالبهاء با تشریح این اصول امر بهائیرا به شرق و غرب عالم گسترش دادند وحضرت ولیامرالله این جامعۀ متّحد و جهانشمولرا با سازمانهای اداری بهائی بنحوی منظّم متشکّل ساختند و آماده انتخاب و استقرار بیت عدل اعظم کردند. در تاریخ بشر جامعهای روحانی که به این سرعت در سرتاسر عالم نفوذ یافته، از وحدت و اتّحاد کامل برخوردار بوده، تشکّل و تشکیلاتی منظّم و مجهّز داشته و هدفش ایجاد وحدت عالم انسانی و صلح عمومی باشد سابقه نداشته است. اعضای این جامعۀ بینالمللی در هرجا که هستند عاشق ایرانند و ایرانرا بعنوان مهد آئین بهائی و وطن حضرت بهاءالله از جان و دل میپرستند.</div><div dir="rtl" align="right"><br />بخاطر آنکه علما و دولت ایران حضرت بهاءالله را از ایران تبعید کردند و ایشان را به مملکت عثمانی سرگون نمودند مزار حضرت بهاءالله و حضرت عبدالبهاء در داخل کشور عثمانی یعنی در عکّا و حیفا قرار گرفت و عکّا و حیفا مرکز روحانی و اداری جامعۀ جهانی بهائی گردید. ٢٧ سال پس از وفات حضرت عبدالبهاء بود که با تشکیل دولت اسرائیل عکّا و حیفا جزئی از خاک این کشور گشت. مخالفان امر بهائی که از انصاف و خرد بوئی نبردهاند بهائیان ایران را بعنوان جاسوسان صهیونیزم مورد زجر و آزار قرار دادهاند و حقوق اوّلیّۀ ایشان را مسلوب کردهاند. دلیل اصلی این افراد برای توجیه افعال ضد انسانی و ضد خدائیشان این است که مرکز اداری و روحانی بهائیان در اسرائیل قرار دارد و بهائیان برای مخارج این مراکز، تبرّعاتی به مرکز اداری بهائی در حیفا میفرستند. آیا بیانصافی و بیرحمی و خشونت بیش از این هم میشود؟ نابردباری همین افراد بود که به سرگونی و تبعید حضرت بهاءالله از وطن خود به کشور عثمانی منجر گردید. این دولت ناشکیبا و علماء تنگنظر و نابردبار بودند که به آزار و اذیت بهائیان پرداختند، حقوق اوّلیّۀ ایشانرا مسلوب نمودند، به قتل و غارت و کشتار ایشان پرداخته و شارع بهائی را از ایران اخراج کرده و بالاخره به زندان عکّا تبعید نمودند. آنگاه بهائیان ایرانرا متّهم به جاسوسی اسرائیل میسازند چرا که پیامبر بهائی در عکّا وفات میکند و لذا مرکز اداری و روحانی بهائی در فلسطین قرار میگیرد، جائی که بیش از نیم قرن بعد مبدّل به دولت اسرائیل میشود. بجای پرداختن این اوهام و افترائات بهتر بود که سران مذهبی ایران از تنگنظری و نابردباری خود خجل شده و بجای تعرّض به عقائد و دفاع از تجاوز به حقوق بشر در جهت روح و حقیقت اسلام حرکت کرده و از آزادی و حقوق بهائیان در ایران دفاع نمایند.</div><div dir="rtl" align="right"><br />یکی از اساسیترین و مهمترین نتائج گسترش تشکیلات و سازمانهای اداری بهائیان در سرتاسر دنیا آن بود که با قیادت حضرت ولیامرالله پایههای تشکیل بیت العدل اعظم بعنوان رهبر روحانی و اداری جامعۀ بهائی در عالم تأسیس گردید. بههمین جهت ٦ سال پس از صعود حضرت ولیامرالله توسّط انتخابات بهائی در سراسر عالم مؤسّسۀ بیت عدل اعظم در سال ١٣٤٢ شمسی برابر با ١٩٦٣ تشکیل گردید. این مؤسّسه که هر پنج سال تجدید انتخاب میگردد رهبری جامعۀ بهائیرا بدست خواهد داشت. در ظل هدایت بیت عدل اعظم جامعۀ جهانی بهائی به رشد و گسترش خود ادامه داده، در فعالیتهای عمرانی گوناگون در سرتاسر جهان قدمهای عمده ای برداشته، در سازمانهای غیر سیاسی بین المللی نظیر سازمان ملل پرچمدار فرهنگ وحدت و الفت و عدالت اجتماعی بوده، و در اشاعۀ فرهنگی جهانشمول و مترّقی معطوف به وحدت عالم انسانی میکوشد.<br />بدینترتیب تاریخ دیانت بهائی آینهای از هویّت بدیع این آئین است. این تاریخ بیانگر حرکت فزاینده ای در جهت ایجاد جامعهای است که در سرتاسر عالم نفوذ یافته، اقوام و مذاهب و اجناس گوناگون را متّحد و متّفق کرده، همۀ ایشانرا در ظل اصول واحد روحانی و تشکیلات منسجم اداری مجهّز و متشکّل کرده، وحدت در کثرت را اساس این فرهنگ پنداشته و رهبری اداری و روحانی جامعۀ بهائی را از طریق انتخابات آزاد و اصول دمکراتیک مقرّر داشته است. سرچشمه این فرهنگ بدیع، صلحجو، جهانشمول، دمکراتیک و روحانی از سیاهچال طهران بهوحی الهی از قلب حضرت بهاءالله انبعاث یافت. در این مقالۀ کوتاه نگاهی کلّی و کوتاه به تعالیم حضرت بهاءالله و جهانبینی آن حضرت میافکنیم. </div><div dir="rtl" align="right"><br /><strong><span style="font-size:130%;color:#ff0000;">ب: ایران و امر جهانی بهائی</span></strong><br />دیانت بهائی از ایران آغاز شده است و عشق به ایران اصلی بنیادی و ناگسستنی از فرهنگ بهائی است. بهائیان صرفنظر از نژاد و ملیّت خویش همگی ایران را میستایند و به ایران مهر میورزند. امّا این ستایش و مهر صرفاً امری عرضی و تصادفی نیست بلکه برای بهائیان سرتاسر عالم دوستداشتن ایران مسئله و مفروضی روحانی و الهی است یعنی بر اساس اعتقاد و الهیّات بهائی، ایران بعنوان گهوارهٴ ظهور مدنیّت روحانی نوین و محلّ تجلّی وحی الهی سرزمینی مقدّس و ممتاز است و در نتیجه خدمت به ایران فریضه و وظیفهٴ هر فرد بهائی است.<br />امّا دیانت بهائی عشق به ایران را وسیلهای برای توجیه نفرت و کینه به دیگر اجناس و اقوام و ممالک عالم نمیپندارد. بالعکس بهائیان ایران را مطلع تابش خورشید عشق به عالم انسانی و ظهور فرهنگ وداد و صلح و اتّحاد همهٴ افراد بشر میشمارند. بدین جهت از نقطه نظر اندیشهٴ بهائی وجه امتیاز ایران قبل از هر چیز این است که ایران پیام صلح و وداد را برای سرتاسر جهان بارمغان آورده و پلی برای آشتی و معاشرت و اتّحاد و دوستی و یگانگی است . در اینجاست که اعتقاد بهائی به اصل وحدت عالم انسانی و مساوات و یگانگی نوع بشر با تعلّق و عشق بخصوص هر فرد بهائی به ایران پیوند مییابد و ستایش و محبّت به ایران جزء فرهنگی میشود که تمامی همتّش رفع خشونت و محو کینه و نفرت از دلهای آدمیان و آفرینش نظام اجتماعی و فرهنگی صلح و وداد میباشد.</div><div dir="rtl" align="right"><br />این پیوند و ارتباط خاص میان ایراندوستی و جهاندوستی که بنیان هویّت و اعتقادات هر فرد بهائی است بیانگر آغاز مرحلهٴ جدیدی از تکامل اجتماعی و روحانی نوع بشر است. همانگونه که حضرت بهاءاللّه بارها مؤکّد فرمودهاند فریضهٴ وطنپرستی محور بسیاری از فرهنگهای گذشته بوده است ولی با تأکید صریح و منظّم بر لزوم جهاندوستی همراه نبوده است[4]. بالعکس بنا باقتضاء زمان و بخاطر محدودیّت درجهٴ تکامل اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی و روحانی نوع بشر احکام و شرایع گذشته معمولاً بصورت صریح و منظّم اختلافات و نابرابریهای گوناگون را لغو ننمودند. بدین جهت است که بعنوان مثال بردهداری و بردهفروشی در هیچ آئینی قبل از دیانت بهائی حرام نشده است. امّا حضرت بهاءاللّه برای اوّلین بار در تاریخ ادیان صرفاً به تشویق آزاد ساختن بردهگان نپرداختند بلکه خرید و فروش انسان و نظام بردهداری را امری ضدّ انسانی و ضدّ روحانی تعریف فرموده و آنرا قطعیّاً و مطلقاً و در هر صورت و شکل و موقعیّتی تحریم فرمودند.[5] بهمین لحاظ است که احکام هیچیک از ادیان گذشته برتری حقوق مرد نسبت به زن را قاطعاً تحریم ننمود و نظام مردساﻻری را انکار نکرد. امّا آئین بهائی است که برای اوّلین بار در تاریخ ادیان اصل تساوی حقوق زن و مرد را از اصول بنیادی تعالیم خویش شمرده و احکامی نظیر چند همسری یا جواز خشونت به زنان و یا تبعیض حقوق اجتماعی نسبت به ایشان و یا محدود ساختن زنان به چهار دیواری خانه را همگی قاطعانه مردود کرده است.[6] باز بهمین جهت است که امر بهائی برخلاف ادیان گذشته جدائی میان مؤمن و غیرمؤمن را برداشته، زبان نفرت و کینه و بیگانگی مذهبی را از میان برده، واژه کافر را برانداخته و بجای آن زبان وحدت و محبّت و الفت و معاشرت و صلح با همهٴ اقوام و ادیان را جایگزین ساخته است. اختلافات و تبعیض حقوقی و یا اخلاقی را نسبت به گروه غیرمؤمن از ریشه برکنده است و با تأکید بر ضرورت و حقّ آزادی عقیده و وجدان، همهٴ افراد بشر، صرفنظر از اعتقاد مذهبی را دارای تقدّس و حقوق واحد معرّفی نموده است. و نیز بهمین جهت است که در جهانی که اعتقادات مذهبی از مهمترین عوامل و انگیزههای فرهنگ خشونت و جنگ و نفرت شده است دیانت بهائی هر نوع فرهنگ خشونت و نفرت را نفی کرده و بجای آن از لزوم الفت و اتّحاد و وداد و صلح جهانی سخن میگوید. بفرمودهٴ حضرت بهاءاللّه "ای دوستان سراپردهٴ یگانگی بلند شد به چشم بیگانگان یکدیگر را مبینید همه بار یک دارید و برگ یک شاخسار".[7] </div><div dir="rtl" align="right"> </div><div dir="rtl" align="right"><br />چنانکه خواهیم دید این اصول جدید آئین بهائی صرفاً امری انتزاعی و شعاری کلّی نیست. بلکه این اصول شالودهٴ احکام و قوانین اجتماعی و اصول اخلاقی آئین بدیع شده است و دیگر شعاری پوچ در میان مجموعه ای از احکام و قوانین مبتنی بر اختلاف و تبعیض نیست. از آن مهمتر اینکه همانطور که خواهیم دید این اصول زمینهٴ طرحی جدید از مدنیّت و تشکیل مؤسّسات و نهادهای ملّی و بینالمللی در این آئین نوین شده است که تحقّق آن اصول را در عمل امکانپذیر مینماید.</div><div dir="rtl" align="right"> </div><div dir="rtl" align="right"> </div><div dir="rtl" align="right"><br /><span style="color:#ff0000;"><strong><span style="font-size:130%;">ج: اصـول سـهگانهٴ پیام بهائی </span></strong><br /></span>آثار حضرت بهاءاللّه بر خلاف سنّت چیره در تاریخ ادیان گذشته، منحصر به چند موعظه و یا یک کتاب نیست. بالعکس تجلّی وحی الهی در این آئین بدیع بشکل کتابها و نامههای متعدّدی ظاهر شده است که از نظر تعداد به حدود صد جلد بالغ میگردد. این آثار در طول ٤٠ سال دوران رسالت حضرت بهاءاللّه که تمامی این دوران در تبعید و اسارت ایشان در مملکتعثمانی سپری گردید نازل شده است. درک پیام حضرت بهاءاللّه یعنی شناسائی محتوای آن آثار مستلزم آشنائی و توجّه به غایت و هدف نگارش آن آثار میباشد. در وصیّتنامهٴ خویش که موسوم به کتاب عهد میباشد حضرت بهاءاللّه بشکلهای گوناگون هدف غائی آثار خود را تصریح و تأکید مینمایند که از آن جمله چنین است:<br /></div><blockquote dir="rtl"><p align="center">مقصود این مظلوم از حمل شدائد و بلایا و انزال آیات و اظهار بیّنات اخماد نار ضغینه<br />و بغضاء بوده که شاید آفاق افئده اهل عالم بنور اتّفاق منوّر گردد و به آسایش حقیقی<br />فائز. [11]</p></blockquote><div dir="rtl" align="right"><br />بعبارت دیگر تمامی آثار حضرت بهاءاللّه بشکلهای متفاوت معطوف به اصل واحدی است و آن اصل یگانگی عالم انسانی و تحقّق فرهنگ صلح و وداد در سرتاسر جهان است. این امر ماهیّت و هویّت آئین بهائی و فرهنگ روحانی آن را به نحو جامع و کامل تعریف و تصویر میکند. از نظر دیانت بهائی هر چه که با این اصل بنیادی سازگار باشد صحیح و مطلوبست و باید تشویق و حمایت گردد و هر آنچه که با آن منافات و تعارض داشته باشد نامطلوب و منفی است. البتّه دشمنان آئین بهائی همانند دشمنان همهٴ ادیان گذشته به ماهیّت و هویّت راستین دیانت جدید کاری نداشته و همهٴ نیروی خود را مصروف مسخ و دروغ و افتراء مینمایند تا اینکه مانع تکامل و تحوّل و تجدّد جامعه شوند و تودهٴ ناآگاه را در اسارت سنّتهای پوسیده و مردهٴ گذشتگان باقی نگهدارند. هدف این دشمنان تحوّل و ترقّی و تجدّد آن است که با تکرار تهمتهای ناروا و بازی با احساسات و تعصّبات مذهبی مردم تصویری هولناک از آئین بهائی در ذهن عامّه ترسیم نمایند تا آنکه مردم هرگز بخود اجازهٴ پژوهش و تحرّی مستقلاّنه در مورد حقیقت دیانت جدید را نداده و در نتیجه از موهبت عقل و ایمان هر دو محروم گردند. همانگونه که در قرآن کریم و همهٴ کتابهای آسمانی تأکید شده است مخالفت و انکار پیامبر جدید یک اصل تغییرناپذیر تاریخ ادیان است.[12] سران مذهبی و سیاسی برای حفظ جاه و مقام و منافع خویش از قبول مدنیّت روحانی بدیع و وحی الهی سرباز زده و وابستگی عامّهٴ مردم به تقلید از خود را وسیلهای برای نفی پیامبر جدید و فرهنگ بدیعش قرار میدهند. از همین روست که هنوز اکثر مسیحیان به حقّانیّت اسلام ایمان نیاوردهاند و از این جهت است که همهٴ پیامبران مورد ظلم و آزار مردم اطراف و خصوصاً اصحاب زور و زر قرار گرفتهاند.</div><div dir="rtl" align="right"> </div><div dir="rtl" align="right"><br />امّا خصوصیّت مسخ و افتراء این است که دروغپردازان کاری به حقیقت دیانت بدیع نداشته و هرگز به مطالعهٴ جدّی و منصفانه در مورد آن نپرداخته و نمیپردازند. بالعکس ایشان دیانت جدید را همواره بشکل بازتابی از ترسها و تابوهای فرهنگی محیط خود قلمداد مینمایند. در طول تاریخ ادیان همواره حقیقت پیام پیامبر الهی مورد غفلت عمدی قرار گرفته و بالعکس سران مذهبی و سیاسی در تعریف دیانت جدید از روش واحدی استفاده کردهاند. ایشان به جامعهٴ خود نگاه میکنند و میبینند که چه عوامل و سمبلهائی مورد نفرت و انزجار و ترس عامّهٴ مردم است آنگاه آن اصول را فرافکنی کرده و به دیانت جدید و پیام بدیع نسبت میدهند. در نتیجهٴ تعریف ایشان از دیانت بدیع چیزی جز پرتاب جاهلانه و ظالمانهٴ عقدهها و تابوهای فرهنگی به پیکر آئین بدیع نمیباشد. </div><div dir="rtl" align="right"><br />همان نظام مسخ و افتراء که به حضرت موسی بعنوان آدمکش و دروغگو مینگریست و مسیح را بی پدر خوانده و مریم مقدّس را زنی ناپاک و فاقد عفّت اخلاقی معرّفی میکرد و به حضرت محمّد بعنوان تکرار کنندهٴ اساطیر اوّلین، شاعری مجنون و شهوتران وقدرتطلبی سفّاک و بیرحم نظر میکرد، اکنون نیز از حضرت باب و حضرت بهاءاللّه بعنوان مجنون و سیاستمداری وطنفروش سخن میگوید. دشمنان این آئین بدیع با توجّه به ترسها و تابوهای فرهنگ ایرانی و اسلامی آئین بهائی را از ابتداء با ٣ فرافکنی(projection) ممسوخ پیشداوریهای خویش مورد تعریف قرار دادند. اوّل آنکه آئین بهائی را مخالف ادیان گذشته و بیاعتقاد به خدای واحد دانسته و چنین قلمداد کردند که بهائیان حضرت بهاءاللّه را خدا میدانند. دوّم آنکه دیانت بهائی را مخالف عفّت و عصمت اخلاقی دانسته و بهائیان را به آزادیگرائی جنسی، ازدواج با محارم و خلاصه هر آنچه که وسواس ذهن ناپاکشان است متّهمساختند. سوّم آنکه آئین بدیع را از ابتداء بعنوان فتنهای سیاسی قلمداد نموده و بتدریج آنرا ساخته و پرداختهٴ سیاستهای خارجی و استعمار بینالمللی معرّفی نمودند.</div><div dir="rtl" align="right"><br />امّا<strong><span style="font-size:130%;"> </span>کسانی که از اسارات تقلید و پیشداوریها نرهند هرگز به فضای معطّر حقیقت و آزادی و عرفان دسترسی نمییابند</strong>. برای درک حقیقت آئین بهائی باید با انصاف و بدون پیشداوری به مطالعهٴ آثار حضرت بهاءاللّه پرداخت و با استقلال فکری و تحرّی حقیقت، ماهیّت و هویّت راستین آئین بهائی یعنی فرهنگ صلح و وداد جهانی را مورد پژوهش و مطالعه قرار داد. در چنین تحقیقی است که سخافت همهٴ این اتّهامات ناجوانمردانه همانند سخافت همهٴ اتّهاماتی که بر پیامبران گذشته وارد شده است آشکار میگردد.<br />امّا تحقّق غایت نهائی نزول آثار حضرت بهاءاللّه یعنی ایجاد یگانگی و وحدت نوع بشر و ازالهٴ فرهنگ نابرابری و خشونت و ستم در سطوح اخلاق فردی، خانواده، روابط اجتماعی و اقتصادی ،نهادهای سیاسی و فرهنگی و نظام روابط بینالمللی مستلزم ظهور جهانبینی و فرهنگ نوینی است که بصورتی جامع و همه جانبه راه رسیدن به صلح و آشتی و دوستی را ارائه بدهد. آثار حضرت بهاءاللّه همگی بشکلی جدید و منظّم بشرح بیان چنین فرهنگی معطوف است. این جهانبینی مبتنی بر وحدت ناگسستنی سه اصل کلیّ اندیشهٴ بهائی است که با یکدیگر شالودهٴ مدنیّت آیندهٴ بشر را پی میریزد. </div><div dir="rtl" align="right"><br />بررسی سه اصل کلّی و بنیادی پیام حضرت بهاءاللّه در عین حال وحدت و همآهنگی همهٴ آثار حضرت بهاءاللّه را در طول ٤٠ سال رسالت ایشان بخوبی آشکار میسازد. بدین ترتیب که این سه اصل با سه مرحلهٴ نزول آیات از قلم حضرت بهاءاللّه انطباق کامل داشته و در نتیجه میتوان ارتباط منظّم و ناگسستنی آثار گوناگون حضرت بهاءاللّه با یکدیگر را تا حدّی متوجّه گشت. سه اصل بنیادی آثار حضرت بهاءاللّه دارای ترتیبی منطقی بوده و اصل دوّم مبتنی بر اصل اوّل، و اصل سوّم مبتنی بر دو اصل اوّل و دوّم میباشد. بدین صورت تمامی آثار حضرت بهاءاللّه بشکل مجموعهای واحد و پیوسته بیانگر جهانبینی نوینی میگردد. در یکی از آثارشان خود حضرت بهاءاللّه باین سه مرحلهٴ نزول آیات اشاره نموده و از ارتفاع قلم اعلی خطاب به عرفاء و آنگاه به علماء و بعد به ملوک و سلاطین سخن فرمودهاند.[13] آثار اوّلیّهٴ حضرت بهاءاللّه که در دوران اوّلیّهٴ تبعید ایشان در بغداد نازل گردید از زبان عرفان برای بیان حقائق الهی استفاده مینماید. این آثار در فاصلهٴ سالهای ١٢٣١ تا ١٢٣٩ شمسی برابر با ١٨٥٢ تا ١٨٦٠ میلادی نازل گردیده است. کلمات مکنونه، چهاروادی، هفت وادی، و قصیهٴ عزّ ورقائیّه از مشهورترین نمونههای آثار این دوران میباشد. مرحلهٴ دوّم آثار حضرت بهاءاللّه بیشتر به حلّ مسائل و مشکلات مربوط به حقائق ادیان گوناگون و تفسیر معانی راستین کتب مقدّسهٴ گذشته و پاسخ به اعتراضات علماء یعنی رؤسای مذهبی در رویکرد ایشان به حقیقت امر بدیع معطوف میباشد. از مهمترین نمونههای این آثار کتاب ایقان و کتاب بدیع است که اوّلی در اوائل و دوّمی در اواخر مرحلهٴ دوّم (١٢٣٩ تا ١٢٤٦ شمسی یا ١٨٦٠ تا ١٨٦٧میلادی) نازل شده است. سوّمین مرحلهٴ نزول آیات توسّط حضرت بهاءاللّه از سال١٢٤٦ شمسی برابر با ١٨٦٧ میلادی آغاز گردیده و تا پایان حیات عنصری ایشان یعنی سال ١٢٧١ شمسی برابر با ١٨٩٢ میلادی ادامه مییابد. سرآغاز این مرحله نزول الواح ملوک و سورهٴ هیکل است که از طریق آن، حضرت بهاءاللّه زمامداران سیاسی عالم را به ایجاد مدنیّت بدیع دعوت میفرمایند.</div><div dir="rtl" align="right"><br /> این ترتیب نزول آیات از قلم حضرت بهاءاللّه امری تصادفی نبود. بالعکس هر یک از این مراحل بیانگر یکی از سه اصول پیوستهٴ جهانبینی حضرت بهاءاللّه بود که باید باین ترتیب منطقی و منظّم ارائه میگردید. </div><div dir="rtl" align="right"><br />اوّلین اصل بنیادی آئین بهائی تعریف روحانی عالم هستی است. امر بهائی هستی را در وراء ظواهر و ابعاد مادّی آن اساساً امری روحانی و الهی دانسته و در نتیجه میکوشد تا در هشیاری افراد نوع انسان توجّه به حقائق اشیاء یعنی توجّه به جنبهٴ روحانی هستی را بیدار نماید. از نقطه نظر آثار حضرت بهاءاللّه حقیقت اشیاء چیزی جز تجلّی الهی بر آن اشیاء نیست. بدین ترتیب باید از ظواهر و کثرات اشیاء فراتر رفته و به جنبهٴ وحدت هستی یعنی تجلّی اسماء و صفات الهی که حقیقت همهٴ هستی است توجّه نمود. چنین نظری عصاره و حقیقت عرفان است که در همهٴ ادیان و مکاتب روحانی بشکلی مورد تأکید قرار گرفته است. امّا بخلاف ادیان و مکاتب گذشته این اصل روحانی برای اوّلین بار در آثار حضرت بهاءاللّه زمینهٴ مدنیّت اجتماعی نوینی میگردد که اقتضاء منطقی تعبیر روحانی عالم هستی است. بعبارت دیگر اگر همه چیز و همه کس مظاهر تجلّی اسماء و صفات الهی هستند در آن صورت هم طبیعت و هم انسان باید مقدّس و متعالی و زیبا تلقّی شده و در نتیجه نظام اجتماعی و حقوقی و فرهنگی جامعه باید بر برابری حقوق همهٴ افراد بشر صرفنظر از جنسیّت، آئین و مذهب، طبقهٴ اقتصادی، رنگ پوست و نظائر آن تأکید نماید و این برابری و وحدت را تنفیذ و اجراء نماید. یعنی بر خلاف بسیاری از عرفای گذشته، آثار حضرت بهاءاللّه صرفاً شعار عرفان نمیدهد در عین حال که از چیرگی مرد بر زن دفاع کند یا نظام بردگی را مورد تحریم قاطعانه قرار ندهد و یا میان حقوق مؤمن و غیرمؤمن تفکیک قائل شود و فرهنگ انزجار و نفرت و نجاست و خشونت را در مورد گروههای دیگر در هم نکوبد. اوّلین اصل آثار بهائی یعنی تعبیر روحانی از عالم هستی، امر بهائی را از هر نوع مکتب مادّی و دینستیز جدا میسازد. بخلاف مکاتبی نظیر لیبرالیزم (Liberalism) و مارکسیزم (Marxism) امر بهائی حقیقت هستی را بالمآل امری روحانی و استعلائی میشمارد و انسان را بعنوان عرش تجلّی اسماء و صفات الهی تعریف مینماید. هرگونه مدنیّت پیشرو و آفریننده باید به جنبهٴ روحانی انسان و هستی توجّه نماید و در واقع مدنیّت مادّی باید با مدنیّت روحانی همآهنگ و منطبق باشد. از اینجاست که اصل اوّل آثار حضرت بهاءاللّه از لزوم توجّه به ارزشهای روحانی و اخلاقی در ترسیم نظام مطلوب اجتماعی و فرهنگی سخن میگوید. برای نمونه به چند بیان از آثار حضرت بهاءاللّه که بیانگر اصل تعبیر روحانی از هستی است توجّه میکنیم:</div><div dir="rtl" align="right"><br /><blockquote>ای بلبل معنوی<br />جز در گلبن معانی جای مگزین و ای هدهد سلیمان عشق جز در سبای<br />جانان وطن مگیر و ای عنقای بقا جز در قاف وفا محل مپذیر. اینست مکان تو اگر بلامکان<br />به پر جان برپری و آهنگ مقام خود رایگان نمائی. [14]</blockquote></div><div dir="rtl" align="right"><br /><blockquote>ای برادران<br />با یکدیگر مدارا نمائید و از دنیا دل بردارید. به عزّت افتخار<br />منمائید و از ذلّت ننگ مدارید. قسم بجمالم که کل را از تراب خلق نمودم و البتّه به<br />خاک راجع فرمایم.[15] </blockquote></div><div dir="rtl" align="right"><br /><blockquote>ای ابناء غرور<br />به سلطنت فانیه ایّامی از جبروت باقی من گذشته و خود را باسباب<br />زرد و سرخ میآرائید و بدین سبب افتخار مینمائید. قسم بجمالم که جمیع را در خیمهٴ<br />یکرنگ تراب درآورم و همهٴ این رنگهای مختلفه را از میان بردارم مگر کسانی که به رنگ<br />من درآیند و آن تقدّس از همهٴ رنگهاست. [16]</blockquote></div><div dir="rtl" align="right"> </div><div dir="rtl" align="right"><br />و سالک بعد از سیر وادی معرفت که آخر مقام تحدید است باوّل مقام توحید داخل شود و از کأس تجرید بنوشد و در مظاهر تفرید سیر نماید. در این مقام حجاب کثرت بردرد و از عوالم شهوت برپرد و در سماء وحدت عروج نماید. بگوش الهی بشنود و بچشم ربّانی اسرار صنع صمدانی بیند. بخلوتخانهٴ دوست قدم گذارد و محرم سرادق محبوب شود...در اشیاء بنظر توحید مشاهده کند و اشراق تجلّی شمس الهی را از مشرق هویّت بر همهٴ ممکنات یکسان بیند و انوار توحید را بر جمیع موجودات موجود و ظاهر مشاهده کند. [17]<br />اصل دوّم جهانبینی حضرت بهاءاللّه اصل هشیاری تاریخی است. اگر اصل اوّل یعنی اصل تعبیر روحانی عالم هستی، امر بهائی را به اصحاب ادیان گذشته مرتبط ساخته و آنرا با هر نوع مکتب مادّی متفاوت میسازد، اصل دوّم جهانبینی حضرت بهاءاللّه خطّ فاصل قاطعی میان امر بهائی و برداشت متداول اصحاب ادیان گذشته از دین و جامعه ترسیم مینماید. بدین ترتیب که اصحاب ادیان گذشته تحت نفوذ رؤسای دینی با نفی هشیاری تاریخی و اتّخاذ رویکردی ایستا و راکد به عالم هستی و ارزشهای روحانی همگی دین خود را آخرین دین دانسته و قوانین و احکام مدّون در کتاب مقدّس خود را قوانین غیرقابل تغییر و ابدی میشمارند. بدین ترتیب نه تنها از شناسائی پیامبر جدید الهی محروم میمانند بلکه با اتّخاذ این رویکرد ایستا و ضدّ تاریخی بزرگترین عامل سنّتپرستی و رکود فرهنگی و دشوارترین مانع ترقّی و تکامل جامعه نیز میگردند.</div><div dir="rtl" align="right"> </div><div dir="rtl" align="right"><br />از نقطه نظر آئین بهائی دیانت و وحی الهی بزرگترین موهبت خداوند برای نوع بشر است و هدف آن ارتقاء و تکامل وقفهناپذیر عالم انسانی است. وحی الهی و تجلّی ربّانی همواره بصورت احکام و شعائری ظاهر میگردد که با مقتضیات زمان و مکان یعنی درجهٴ تکامل تاریخی جامعه انطباق داشته و لذا چارهٴ نیازها و شفای بیماریهای فردی و اجتماعی مردم عصر خود میباشد. امّا همین دیانت به این ارتقاء و تکامل کمک کرده و لذا جامعه بشری وارد مرحلهٴ جدیدی از تحوّل فرهنگی و اجتماعی میگردد که نیازها و دشواریها و مقتضیات جدیدی را بوجود میآورد. در چنین وقتی است که کاربرد جزمی و اصرار بر تحمیل قوانین و شعائر مذهب قبل نه تنها باعث ترقّی و تکامل و آزادی نمیشود بلکه بزرگترین مانع تکامل و پیشرفت نیز خواهد شد. در اینجاست که فضل و عدل خدا مستلزم تکرار تجلّی ربّانی و وحی الهی بصورت پیامبر و مدنیّتی بدیع است که با نیاز عصر انطباق داشته و بتواند به ارتقاء مقام انسان کمک نماید.<br />آثار حضرت بهاءاللّه همگی بشکلهای گوناگون اصل هشیاری تاریخی را به صراحت و تأکید مورد بحث قرار میدهند. هشیاری تاریخی بدین معنی است که همهٴ هستی را باید بعنوان حقیقتی پویا و متحوّل درنظر گرفت. بدین ترتیب حرکت و تکامل خصلت اساسی همهٴ مخلوقات است و در این میان انسان و جامعه نیز پدیدارهائی متحوّل و مشمول اصل تاریخ یعنی اصل تحوّل و تطوّر میباشند. در میان فلاسفهٴ ایرانی صدرالدّین شیرازی بشکلی انتزاعی و خاصّ از اصل حرکت جوهریّه سخن گفت و بدین ترتیب حرکت و تحوّل را اقتضاء ذاتی اشیاء دانست. امّا صدرالدّین شیرازی این اصل متافیزیکی را به اصلی اجتماعی و فرهنگی و سیاسی مبدّل نساخت و در نتیجه در صحنهٴ جامعه و فرهنگ و اقتصاد همان اندیشهٴ سنّتگرایانهٴ ایستای گذشته را دنبال نمود. در قرن ١٩ میلادی فلاسفه و جامعهشناسان شهیر غرب نظیر هِگِل (Hegel)، مارکس (Marx) و کُنت (conte)همگی اصل هشیاری تاریخی را در صحنهٴ جامعه و تاریخ مؤکّد ساختند. با این وصف نظریّهٴ ایشان نیز در غالب موارد بالمآل به نظریّهای ایستا مبدّل گردید چرا که غالب ایشان سیر تحوّل تاریخی را سیری محدود و وقفهپذیر دانسته و از نیل تاریخ به هدف و غایت نهائی خویش یعنی پایان تاریخ سخن گفتند. هِگِل از پایان خود بیگانگی(self-alienation) خدا در جامعهٴ مدرن سخن گفت و مارکس به پایانپذیری عصر جبر و ضرورت )عصرجامعه طبقاتی( و سرآغاز عصر آزادی و برابری در جامعهٴ اشتراکی توسّط انقلاب کمونیستی قائل شد در حالی که کُنت از تحقّق عصر ثبوتی(positive) و علمی و پایان تاریخ خبر میداد.</div><div dir="rtl" align="right"><br />برخلاف فلاسفه و اندیشمندان شرق و غرب حضرت بهاءاللّه در آثار خود هشیاری تاریخی بدیعی را مؤکّد ساختند. در این هشیاری تاریخی برای تکامل جامعه و انسان پایانی نیست و مدنیّت آیندهٴ بهائی نیز صرفاً یک مرحلهٴ بخصوص از مراحل نامتناهی تکامل روحانی و فرهنگی جوامع بشری در سلوک خویش تصوّر میگردد. از این روست که حضرت بهاءاللّه با تأکید هرچه بیشتر خود را آخرین پیامبر الهی ندانسته و اعلان فرمود که همهٴ پیامبران، علیرغم تعابیر غلط رؤسای ادیان و تقلید کورکورانهٴ پیروان خویش، بر ضرورت استمرار و تداوم فیض الهی و تکامل پایانناپذیر ادیان الهی تأکید کردهاند. نکتهٴ بسیار جالب آنکه برخلاف فلاسفهٴ شرق و غرب حضرت بهاءاللّه نه تنها از پایان تاریخ سخن نفرمودند بلکه بالعکس اصل تحوّل و تطوّر یعنی اصل هشیاری تاریخی را به صحنهٴ کلام الهی و هدایت ربّانی و تجلّی وحی الهی نیز تعمیم بخشیدند. بعنوان مثال هِگِل فیلسوف آلمانی در عین تأکید بر هشیاری تاریخی از مسیحیّت بعنوان آخرین تجلّی حقیقت دین سخن گفت در حالی که حضرت بهاءاللّه حقیقت بنیادین ادیان را بر اساس تعامل و تفاعل وحی الهی با نیاز جامعه و مرحلهٴ تکامل انسان تعریف فرمودند و در نیتجه بنا به تکامل وقفهناپذیر انسان و جامعه از استمرار پایانناپذیر تکامل کلام الهی بعنوان حقیقت بنیادی دینی سخن گفتند.</div><div dir="rtl" align="right"><br /> اگر اصل اوّل جهانبینی حضرت بهاءاللّه یعنی اصل تعبیر روحانی و عرفانی عالم هستی از لزوم توجّه به ادیان و ارزشهای روحانی برای آفرینش خلاّق و تکامل انسان و جامعه سخن گفت، اصل دوّم یعنی اصل هشیاری تاریخی امر بهائی را از نظر همهٴ رؤساء و اصحاب ادیان که بشکلهای گوناگون از سنّتپرستی دینی و فرهنگی دفاع کرده و برای کلام الهی و قوانین اجتماعی دینی اعتباری ابدی قائل شدند متمایز و ممتاز میسازد. بدین ترتیب اصل هشیاری تاریخی صرفاً به جامعهٴ انسانی اطلاق نگردیده بلکه به حیطهٴ ظهور وحی الهی و ارادهٴ ربّانی نیز تعلّق میگیرد. در نیتجه ارزشهای روحانی و قوانین اجتماعی و حقوقی ادیان نیز باید بر اساس تغییر ساختار فرهنگی و اجتماعی و تحوّل نیازهای بشری و دگرگونی درجهٴ رشد و تکامل انسانی مورد تحوّل و تکامل قرار گیرد. در چنین صورتی است که دین مانعی برای رشد و تکامل بشری نبوده بلکه عاملی خلاّق برای ارتقاء مقام و قوای انسانی میگردد. برای درک بیشتر این اصل دو بیان حضرت بهاءاللّه در این مورد ذکر میشود: <br />اینکه از نامههای آسمانی پرسش رفته بود: رگ جهان در دست پزشک داناست درد را میبیند و بدانائی درمان میکند. هر روز را رازی است و هر سر را آوازی. درد امروز را درمانی و فردا را درمان دیگر. امروز را نگران باشید و سخن از امروز رانید.[18]<br />و دماغ جان چون از زکام کون و امکان پاک شد البتّه رائحهٴ جانان را از منازل بعیده بیابد و از اثر آن رائحه به مصر ایقان حضرت منّان وارد شود و بدایع حکمت حضرت سبحانی را در آن شهر روحانی مشاهده کند و جمیع علوم مکنونه را از اطوار ورقهٴ شجرهٴ آن مدینه استماع نماید و از تراب آن مدینه تسبیح و تقدیس ربّاﻻرباب به گوش ظاهر و باطن شنود و اسرار رجوع و ایاب را به چشم سر ملاحظه فرماید... و این مدینه در رأس هزار سنه، او ازید او اقل، تجدید شود و تزئین یابد ...و آن مدینه کتب الهیّه است در هر عهدی مثلاً در عهد موسی تورات بود و در زمان عیسی انجیل و در عهد محمّد رسولاللّه فرقان و در این عصر بیان و در عهد من یبعثهاللّه کتاب او. [19]</div><div dir="rtl" align="right"><br />سوّمین اصل جهانبینی حضرت بهاءاللّه اصل رویکرد جهانشمول یا اصل وحدت عالم انسانی و صلح عمومی است. رابطهٴ مستقیم و ناگسستنی این اصل با دو اصل دیگر قابل توجّه است. اصل اوّل که در آثار اوّلیهٴ حضرت بهاءاللّه بیشتر تأکید میشود از حقیقت روحانی هستی و لزوم توجّه به ارزشهای روحانی در تقویم مدنیّت اجتماعی سخن میگوید. اصل دوّم یعنی اصل هشیاری تاریخی که بیشتر در آثار مرحلهٴ دوّم حضرت بهاءاللّه مورد بحث قرار گرفته بیانکنندهٴ این حقیقت است که باید ارزشهای روحانی و قوانین حقوقی و اجتماعی به ازاء تکامل و تحوّل جامعه و مقتضیات نیازهای جدید انسانی تحوّل و تطوّر یابند. از اینجاست که میبینیم که در واقع اصل سوّم جهانبینی حضرت بهاءاللّه را میتوان بطور غیرمستقیم از دو اصل دیگر استنتاج نمود یعنی آنکه با توجّه به مرحلهٴ تکامل اجتماعی و اقتصادی و فرهنگی جامعهٴ بشری و نیازهای بخصوص این مرحله از تکامل تاریخی بشریّت میتوان دریافت که فرهنگ بدیع روحانی باید بر اصل وحدت عالم انسانی و صلح عمومی تکیه نماید و یگانگی عالم انسانی هسته و روح آن قرار گیرد. بعبارت دیگر از نظر حضرت بهاءاللّه جهان وارد مرحلهٴ خطیر نوینی شده است بصورتی که تمام عالم انسانی حکم یک هیکل پیوستهٴ زندهٴ واحد را یافته که صرفاً از طریق ایجاد فرهنگ وحدت عالم انسانی و بازسازی نهادهای اجتماعی بر اساس محور برابری و وداد و اتّحاد است که میتوان به بحرانها و دشواریهای ساختاری جامعهٴ نوین پاسخی مؤثّر و خلاّق داد. در نتیجه از نظر جهانبینی بهائی حلّ هر یک از مشاکل و دشواریهای جهان فعلی مستلزم رویکردی جهانشمول و عمومی میباشد بصورتی که راه حلّهای محدود به چارچوب و منطق خصوصی که ملّتی را در مقابل ملل دیگر و دینی را در مقابل ادیان دیگر و نژادی را در مقابل نژادهای دیگر و جنسی را در مقابل جنس دیگر میگذارد توان و خلاّقیّت نداشته و عقیم و بیثمر و حتّی ویرانساز خواهد بود.</div><div dir="rtl" align="right"><br />از اینجاست که سه اصل جهانبینی حضرت بهاءاللّه حقیقت پیوستهٴ واحدی را تشکیل میدهد که هیچیک از آنها از یکدیگر قابل تفکیک نیست. بدین ترتیب عرفان و روحانیّت در امر بهائی نمیتواند وسیلهای برای توجیه فرار از جامعه یا نجاست ملل دیگر یا برتری مرد بر زن یا ریاست روحانی رؤسای عرفان و مذهب در جامعه قرار گیرد. از نظر امر بهائی عارفی که در همهٴ اشیاء ندای انالحقّ میشنود ولی از نظام مردساﻻری دفاع میکند، نظام ضدّ انسانی بردهداری را مورد سئوال قرار نمیدهد و تبعیض حقوقی میان مؤمن و غیرمؤمن و یا تفاوت افراطی طبقات اجتماعی را مورد انکار منظّم و صریح و قاطع قرار نمیدهد در واقع وی از حقیقت عرفان غفلت کرده است. بهمین سان است که اصل وحدت عالم انسانی و صلح عمومی در امر بهائی اصلی ثانوی یا مقتضای مصلحتگرائی و انتفاعطلبی فرهنگی مادّی نبوده بلکه بالعکس اتّحاد و برابری و وداد عالمیان را فریضهای روحانی، حقیقتی ربّانی و اعتقادی وجدانی میشمارد.<br />اگر چه همهٴ آثار حضرت بهاءاللّه بشکلهای گوناگون بر اصل رویکرد جهانشمول تأکید مینماید امّا آثار مرحلهٴ سوّم ایشان است که بنحوی خاصّ و منظّم این اصل را تشریح مینماید. این آثار با نزول الواح ملوک و سورهٴ هیکل خطاب به زمامداران و سلاطین عالم آغاز شده و طرحی جدید از مدنیّت آیندهٴ بشری را ترسیم مینماید. این آثار همهٴ رهبران عالم را به حرکت در جهت صلح عمومی و اتّحاد عالم انسانی تشویق و دعوت میکند و از ضرورت تحقّق فرهنگی جهانشمول بعنوان مقتضای تکامل تاریخ در این دوره از تحوّل انسان و جامعه دفاع مینماید. آثار دیگر حضرت بهاءاللّه در مرحلهٴ سوّم بشکلهای گوناگون مختصّات این مدنیّت جهانشمول را مورد تشریح و تصریح فزاینده قرار میدهد. برای درک بهتر این اصل به دو نمونه از بیانات حضرت بهاءاللّه اشاره میگردد:</div><div dir="rtl" align="right"><br /></div><strong><blockquote dir="rtl"><strong>امروز انسان کسی است که بر خدمت جمیع من علیاﻻرض قیام نماید. حضرت موجود<br />میفرماید طوبی لمن اصبح قائماً علی خدمة الامم. و در مقام دیگر میفرماید لیس<br />الفخر لمن یحبّ الوطن بل لمن یحبّ العالم . فیالحقیقه عالم یک وطن محسوب و من<br />علیاﻻرض اهل آن.[20]</strong> </blockquote></strong><div dir="rtl" align="right"><br /><blockquote>طراز دوّم معاشرت با ادیان است به روح و ریحان و اظهار ما اتی به مکلّم الطّور و<br />انصاف در امور. اصحاب صفا و وفا باید با جمیع اهل عالم به روح و ریحان معاشرت<br />نمایند چه که معاشرت سبب اتّحاد و اتّفاق بوده و هست و اتّحاد و اتّفاق سبب نظام<br />عالم و حیات امم است. طوبی از برای نفوسی که بحبل شفقت و رأفت متمسّکنند و از ضغینه<br />و بعضا فارغ و آزاد. این مظلوم اهل عالم را وصیّت مینماید به بردباری و نیکوکاری.<br />این دو دو سراجند از برای ظلمت عالم و دو معلّمند از برای دانائی امم.[21] </blockquote></div><div dir="rtl" align="right"> </div><div dir="rtl" align="right"><br />حال که به سه اصل بنیاد ی جهانبینی بهائی اشاره گشت میتوانیم بدین نکته توجّه نمائیم که دریای معارف و حقائق این امر نوین بشکلهای گوناگون از این سه سرچشمهٴ اصولی فوران و جریان یافته است. در این جزوه مقدّماتی، فرصتی برای بحث تفصیلی درخصوص امر بهائی نیست. امّا اختصاراً در باقی این بحث به موقف بهائی در مورد سه موضوع اساسی و خطیر توجّه مینمائیم. باید دید که در واقع این سه موضوع بازتاب سه اصل بنیادین آئین بهائی است. در قسمت اوّل اصول اعتقادات و الهیّات بهائی درخصوص وجود را مطرح میکنیم. این بحث اساساً تفصیلی از تعبیر روحانی عالم هستی در امر بهائی است. در قسمت دوّم مسئلهٴ تجدّد و مفهوم تجدّد راستین را از نقطه نظر آثار بهائی مورد پژوهش قرار میدهیم. خواهیم دید که در بطن خود این اندیشهٴ بدیع تجدّد از هشیاری تاریخی بهائی سرچشمه میگیرد و باﻻخره در پایان این بحث به مسئلهٴ صلح جهانی خواهیم پرداخت که مستقیماً یکی از ابعاد اصلی رویکرد جهانشمول بهائی است.</div><div dir="rtl" align="right"><br /><span style="font-size:130%;color:#ff0000;"><strong>د: الهیّـــات بهائــــــی</strong></span><br />الهیّات، هستی شناسی، کیهانشناسی، انسانشناسی و جامعهشناسی بهائی همگی مبتنی بر تعبیری روحانی از عالم هستی است. محور همهٴ هستی در اندیشهٴ بهائی تجلّی اسماء و صفات خدا بر اشیاء مخلوق است. بدین ترتیب از نظر حضرت بهاءاللّه تمامی هستی مظاهر و مطالع جلوهٴ تجلّی الهی میباشند. این اصل تحت عنوان مفهوم مظهریّت نیز در آئین بهائی مکرّراً تصریح میگردد یعنی آنکه هر شئی مظهر و محلّ ظهور و تجلّی خداست. در نیتجه از نظر آئین بهائی هر شئی را باید به دو لحاظ ملاحظه کرد اوّل جنبهٴ ظاهری اشیاء و ماهیّت خاصّ هر شئی است که آنرا از دیگر اشیاء متمایز و متفاوت میسازد. این جنبهٴ پدیدارهاست که کثرت اشیاء را باعث میگردد. امّا جنبهٴ دوّم هر شئی حقیقت راستین آن است و آن چیزی نیست جز وجود آن شئی که این وجود هم تجلّی الهی است که در آن شئی به ودیعه گذارده شده است. بنابراین هر شئی از جهتی به خود و از جهتی به تجلّی الهی دﻻلت مینماید. بعنوان مثال آینه را میتوان از دو جهت ملاحظه کرد یک جهت خود آینه است که از شیشه خاصّی ساخته شده است و جهت دیگر عبارت از تصویری است که در آن نقش می بندد. جهت تجلّی الهی جهت وحدت اشیاء و حقیقت راستین هستی است. از اینجاست که امر بهائی میکوشد تا به همهٴ بشر تعلیم دهد که به حقائق اشیاء ناظر باشند و این حقیقت چیزی جز جهت تجلّی الهی و ظهور اسماء و صفات الهی مودوع در اشیاء نیست.<br />امّا آنچه که حقیقت اشیاء یعنی وجود راستین آنها را تشکیل میدهد تجلّی اسماء و صفات الهی است و نه حلول ذات الهی در اشیاء. بنابراین الهیّات بهائی در عین تأکید بر اصل تقدّس و مظهریّت دنیای مخلوق در عین حال معتقد به تنزیه و یگانگی ذات غیب منیع ﻻیدرک خداوند است و هر گونه اعتقاد به همه خدائی و یا وحدت وجودی را که به تقلیل و تأویل حقّ به خلق قائل شود مطلقاً و قاطعاً مطرود میسازد. آئین بهائی در آنِ واحد دو اصل بظاهر متفاوت را با یکدیگر پیوند داده است. اوّلاً بخاطر آنکه همهٴ هستی را مجالی و مطالع تجلّی الهی میداند به همه چیز به نظر عرفان و تقدّس مینگرد و در همه چیز به جهت وحدت آن معطوف است. امّا این عرفان با هر گونه عرفانی که استعلاء و تنزیه و تقدیس مطلق حقّ را انکار نماید معارض و منافی است. یعنی هم اصل عرفان و هم اصل تنزیه و تقدیس و استعلاء و استرفاع مطلق ذات الهی هر دو در الهیّات بهائی تأکید شدهاند. نتیجهٴ این پیوند این است که امر بهائی معتقد بر آن است که وجود دارای مراتب سه گانه است عالم حقّ عالم امر و عالم خلقّ .</div><div dir="rtl" align="right"><br />عالم حقّ اشاره به ذات غیب منیع خداوند دارد که غیرقابل ادارک و شناسائی و توصیف است. از نظر امر بهائی هیچ چیز در سطح ذات خداوند وجود ندارد که بخواهد با آن یکی شود یا با آن ارتباط یابد و بتواند آنرا بشناسد. در نتیجه علّت خلق هستی مخلوق، نه ذات خداوند بلکه تجلّی اسماء و صفات الهی است. این تجلّی، که هرگز نباید با ذات حقّ اشتباه گردد، در واقع اراده و مشیّت خداوند و یا امر و کلام او ست که از طریق آن خلقت خلق میگردد. امّا این اراده و مشیّت و یا امر و کلام خداوند در واقع اشاره به عالم امر است که آنهم چیزی جز حقیقت پیامبران الهی و وحی ربّانی نمیباشد. بنابراین پیامبران علاوه بر جنبهٴ جسمانی و انسانی خویش مظهر این تجلّی و وحی الهی هستند که در واقع فؤاد ایشان یعنی حقیقت راستین وجودشان است. این تجلّی علّت خلق عالم امر است و عالم امر واسطهٴ میان حقّ و خلق میگردد. بنابراین عالم خلق سوّمین رتبهٴ وجودست که محصول تجلّی اراده و مشیّت خداست ولی این اراده و مشیّت الهی همان عالم امرست که هرگز با ذات خداوند یعنی با عالم حقّ نباید اشتباه گردد. بدین ترتیب از نظر آئین بهائی کلامی سخیفتر از این سخن که یک انسان یا یک پیامبر ذات خدا یعنی ذات غیب منیع ﻻیدرک است وجود ندارد. آنان که یا بخاطر غرض و یا بخاطر جهل و قصور درک گمان کردهاند که بهائیان حضرت بهاءاللّه را خدا میدانند درست عکس تمامی اعتقادات بهائی را به آئین بهائی نسبت میدهند. حضرت بهاءاللّه می فرمایند:</div><div dir="rtl" align="right"><br /></div><blockquote dir="rtl">از جمله عرفای ملّت اسلام بعضی از آن نفوس متشبّثند به آنچه که سبب کسالت و انزواست<br />لعمر اللّه از مقام بکاهد و بر غرور بيفزايد... آن نفوس در مقامات توحيد ذکر<br />نمودهاند آنچه را که سبب اعظم است از برای ظهور کسالت و اوهام عباد. فی الحقيقه<br />فرق را برداشتهاند و خود را حقّ پنداشتهاند. حقّ مقدّس است از کلّ. در کلّ آيات<br />او ظاهر. آيات از اوست نه او. در دفتر دنيا کلّ مذکور و مشهود...در تجلّيات آفتاب<br />مشاهده نمائيد انوارش عالم را احاطه نموده ولکن تجلّيات از او و ظهور اوست بنفس او<br />نه نفس او. آنچه در ارض مشاهده ميشود حاکی از قدرت و علم و فضل اوست واو مقدّس از<br />کلّ [22]<br /></blockquote><p> </p><p> </p><div dir="rtl" align="right"> پیامبر الهی از نظر آئین بهائی آینهٴ پاک و مقدّس از هر زنگاری است که مظهر تجلّی خورشید الهی است. در نتیجه حقیقت این آینه چیزی جز تجلّی خورشید نیست و در آینه جز خورشید را نباید دید. امّا این خورشید با خورشید آسمان یکی نیست بلکه تجلّی و جلوهٴ آن خورشید متعالی است. همهٴ انبیاء بدون استثناء مظهر اسماء و صفات الهی و محلّ تجلّی خورشید حقّ هستند. در واقع ذات خداوند که مستعلی و متعالی از هر وصف و ذکری است آن چنان منزّه و مقدّس و مسترفع است که هیچ چیز از جمله پیامبران در رتبهٴ او وجود و ذکری ندارند چه رسد آنکه با آن یکی باشند. در نتیجه هر اسم و صفتی که به خداوند نسبت میدهیم در واقع اسم و صفت راستین ذات الهی نیست بلکه اسم و صفتی است که در دنیای مخلوق تحقّق دارد و لذا قابل شناسائی انسان مخلوق است. در نتیجه اسماء و صفاتی که از طریق آن خداوند را توصیف مینمائیم در واقع همگی اسماء و صفات پیامبر الهی است که واسطهٴ میان خداوند و عالم خلق است. اگر پیامبری صفت یا فعل خود را بعنوان صفت و فعل حقّ توصیف نماید این صرفاً بدین معنی است که این پیامبران آینهٴ بیشائبهٴ تجلّی ارادهٴ الهی هستند و لذا علم ایشان از علم خداوند حکایت میکند و قدرت ایشان نشانهای از قدرت خداوند است و کلام ایشان انعکاسی از کلام حقّ است واﻻّ ذات خداوند فراتر از مقوﻻتی است که در ذهن انسان بعنوان علم و قدرت و کلام نقش میبندد . این صفات همه بیانگر اوج کماﻻت موجود در عالم خلق است و خداوند از هر آنچه که مخلوق است منزّه و متعالی است. زبان انسان امری است مخلوق و در نتیجه واژههای زبان هیچیک قادر به توصیف راستین خالق مطلق نیست. امّا اثبات این اسماء و صفات در رتبهٴ خداوند بخاطر نفی نقائص است نه آنکه این اسماء و صفات بنحوی ثبوتی و راستین اسماء و صفات خداوند را توصیف کنند. پس الهیّات بهائی ذات غیب را فراتر از هر اسم و صفتی که قابل تصوّر انسان باشد میشمارد و در عین حال اسماء و صفات منسوب به خدا را در واقع توصیف تجلّی الهی در عالم خلق یعنی توصیف حقیقت پیامبران الهی میداند. از اینجاست که پیامبر الهی بعنوان اعلی جلوه و مظهر امر الهی هم آینهٴ تجلّی خداست و هم آنکه در رتبهٴ ذات خداوند نیستی محض است. حضرت عبدالبهاء می فرمایند: </div><div dir="rtl" align="right"><br /><blockquote>بدانکه حقيقت الوهيّت و کنه ذات احديّت تنزيه صرف و تقديس بحت يعنی از هر ستايشی<br />منزّه و مبرّاست جميع اوصاف اعلی درجهٴ وجود در آن مقام اوهامست غيب منيع لا يدرک و<br />ذات بحت لا يوصف زيرا ذات الهی محيط است و جميع کائنات محاط و البتّه محيط اعظم از<br />محاط لهذا محاط پی بمحيط نبرد و ادراک حقيقت آن ننمايد . عقول هر چه ترقّی کند و<br />بمنتهی درجهٴ ادراک رسد ، نهايت ادراک مشاهدهٴ آثار و صفات او در عالم خلق است نه<br />در عالم حقّ زيرا ذات و صفات حضرت احديّت در علوّ تقديس است و عقول و ادراکات را<br />راهی بآن مقام نه . . . ولی آن جوهر الجواهر و حقيقة الحقائق و سرّ الاسرار را<br />تجلّيات و اشراقات و ظهور و جلوه ای در عالم وجود است و مطالع آن اشراق و مجالی آن<br />تجلّی و مظاهر آن ظهور مطالع مقدّسه و حقايق کلّيّه و کينونات رحمانيّهاند که آنان<br />مرايای حقيقی ذات مقدّس الهيّهاند و جميع کمالات و فيوضات و تجلّيات از حقّ در<br />حقيقت مظاهر قدسيّه ظاهر و باهر است مانند آفتاب که در مرآت صافيهٴ لطيفه بجميع<br />كمالات و فيوضات ساطع گردد . و اگر گفته شود که مرايا مظاهر آفتابند و مطالع نيّر<br />اشراق مقصود اين نيست که آفتاب از علوّ تقديس تنزّل نموده و در اين آئينه مجسّم<br />گشته و يا آنکه آن حقيقت نا محدود در اين مکان مشهود محدود گرديده استغفر اللّه عن<br />ذلک اين اعتقاد طائفهٴ مجسّمه است ولی جميع اوصاف و محامد و نعوت راجع باين مظاهر<br />مقدّسه است يعنی هر چه اوصاف و نعوت و اسماء و صفات ذکر نمائيم کلّ راجع باين مظاهر<br />الهيّه است امّا بحقيقت ذات الوهيّت کسی پی نبرده تا اشاره ای نمايد يا بيانی کند و<br />يا محامد و نعوتی ذکر نمايد . پس حقيقت انسانيّه آنچه داند و يابد و ادراک کند از<br />اسماء و صفات و کمالات راجع باين مظاهر مقدّسه است و راهی بجائی ديگر ندارد.[23]</blockquote></div><div dir="rtl" align="right"> </div><div dir="rtl" align="right"><br />الهیّات مظهریّت در واقع بیانگر تناقض بنیادی هستی پدیدارهاست. یعنی آنکه از طرفی حقیقت همهٴ اشیاء تجلّی اسماء و صفات الهی است و لذا هدف و کمال و بهشت هر چیز شناسائی خداوند و دیدار و لقاء اوست. از طرف دیگر ذات الهی غیرقابل ادراک است و وجود مخلوق خود گواه و شاهدی است که هیچگونه ارتباط و شناسائی با ذات حقّ برایش میسرّ نیست. این تناقض بنیادی به فلسفهٴ یأس و حرمان و پوچی نمیانجامد چرا که آئین بهائی این تناقض را حل کرده و از این دو اصل متعارض اصل مظهریّت را استنتاج میکند. بدین ترتیب که اگر چه ذات خداوند غیرقابل ادراک است امّا غایت هستی اشیاء یعنی شناسائی خداوند نیز بیهوده نمیگردد چرا که این غایت به شناسائی تجلّی خدا در عالم خلق یعنی به شناسائی پیامبران الهی راجع میگردد. از اینجاست که از نظر آئین بهائی کمال هر شئی در آنِ واحد رسیدن به حقیقت خود و نیل به شناسائی پیامبر آن عصر است چرا که حقیقت هر شئی جهت تجلّی ارادهٴ الهی بر آن شئی است و در نتیجه این حقیقت انعکاسی از حقیقت پیامبرست. پس برای شناسائی پیامبر الهی باید در جهت نیل به حقیقت روحانی وجود خود حرکت نمائیم و در عین حال برای شناسائی و نیل به حقیقت راستین وجود خود باید به شناسائی اراده و مشیّت الهی یعنی پیامبر ربّانی موفّق گردیم. در نتیجه هدف و غایت وجود انسان از عرفان مظهر امر الهی ناگسستنی میگردد.</div><div dir="rtl" align="right"> </div><div dir="rtl" align="right"><br />اصل مظهریّت که شالودهٴ الهیّات بهائی است کلید حلّ بغرنجها و دشواریهائی است که در طول تاریخ ادیان باعث سوءتفاهمات گوناگون در ارتباط با ادیان و کتب مقدّسهٴ آن شده است. چنانکه دیدیم امر بهائی از ما میخواهد که به حقائق اشیاء یعنی جهت تجلّی اراده و مشیّت الهی توجّه کنیم. این امر ادراک معانی راستین و پنهان کتب مقدّسه را برای ما آسان مینماید. بدین معنی که متأسّفانه رؤساء و پیروان ادیان گذشته علیرغم پیام دیانت خود معمولاً از حقیقت دین غفلت کرده و صرفاً به ظواهر آن تمسّک کردهاند. در چنین تعبیر ممسوخی از دین، امر الهی و ارادهٴ ربّانی با شکل خاصّ احکام و شرائع یک دیانت مخصوص اشتباه میگردد و در نتیجهٴ این افراد دیانت خود را تنها دیانت حقّ دانسته و پیروان ادیان دیگر را گمراه و باطل تلقّی میکنند. به علاوه پیروان همهٴ ادیان دیانت خود را آخرین دین میدانند و هر یک با استناد به کلامی از کتاب مقدّس خود نظریّهٴ خود را صحیح و انکارناپذیر میداند. امّا هر دو تعبیر به اعتقاد دیانت بهائی غلط است و هر دو تعبیر محصول تقلیل ارادهٴ متعالی الهی به شکل خاصّ و تاریخی ظهور آن اراده در تاریخ بشر میباشد. بدین معنی که بر طبق دیانت بهائی حقیقت همهٴ اشیاء و حقیقت همهٴ ادیان یکی است و آن حقیقت واحد نه شکل بخصوص احکام ادیان یا جنبهٴ بشری پیامبران بلکه نفس اراده و امر الهی است. امر الهی و حقیقت مشترک همهٴ انبیاء خارج از درک و احاطه و دسترسی بشر و تاریخ انسانی است. امّا آنچه که آدمی بآن دسترسی دارد ظهور و تجلّی و جلوهٴ امر الهی در تاریخ بشرست. این ظهور و تجلّی امری تاریخی یعنی تدریجی، متحوّل و متکامل است و بازاء تکامل انسان و جامعه شکلهای گوناگونی بخود میگیرد. در نتیجه انبیاء الهی دارای دو جنبهاند یکی جنبهٴ توحید یعنی حقیقت ایشان که آن امر الهی و مشیّت ربّانی است که در این جهت همه مشترک و واحدند و دیگر جنبهٴ تفصیل یعنی شکل بخصوص ظهور آن امر الهی بر اساس مقتضیات متحوّل و متکامل تاریخ بشر. در این مورد حضرت بهاءاللّه در کتاب ایقان چنین میفرمایند:</div><div dir="rtl" align="right"><br /></div><blockquote dir="rtl">از قبل دو مقام از برای شموس مشرقه از مشارق الهیّه بیان نمودیم یکی مقام توحید و<br />رتبهٴ تفرید... و مقام دیگر مقام تفصیل و عالم خلق و رتبهٴ حدودات بشریّه است. در<br />این مقام هر کدام را هیکلی معیّن و امری مقرّر و ظهوری مقدّر و حدودی مخصوص است<br />چنانچه هر کدام به اسمی موسوم و به وصفی موصوف و به امری بدیع و شرعی جدید<br />مأمورند...نظر به اختلاف این مراتب و مقامات است که بیانات و کلمات مختلفه از آن<br />منابع علوم سبحانی ظاهر میشود والاّ فیالحقیقه نزد عارفین معضلات مسائل الهیّه<br />جمیع در حکم یک کلمه مذکور است. [24]</blockquote><div dir="rtl" align="right"><br />تصویر امر بهائی از دین و حقیقت آن روش نوینی در بررسی ادیان بوجود میآورد که اشتباهات گروههای متعارض در ارتباط با دیانت را از میان میبرد. اشتباه بنیادگرائی و ظاهرگرائی مذهبی آن است که دین را صرفاً بعنوان ارادهٴ الهی تصویر کرده و لذا از جنبهٴ تاریخی آن که منطبق با شرائط زمان و مکان و نیازهای متکامل تاریخی است غفلت میکند و در نتیجه احکام و شرائع دین خود را احکام و قوانین مطلق ابدی دانسته و لذا نه تنها از عرفان پیامبران جدید محروم میشود بلکه عاملی برای سنّتپرستی اجتماعی و منع تکامل فرهنگی و خلاّقیّت مدنی نیز میگردد. امّا عکس این اشتباه را اندیشمندان مادّی و دینستیزی که به جامعهشناسی دین میپردازند مرتکب میشوند بدین ترتیب که ایشان دین را صرفاً امری اجتماعی و انعکاسی از شکل خاصّ یک فرهنگ قلمداده کرده و در نتیجه عامل وحی الهی و ارادهٴ ازلی ربّانی را در تقویم دیانت انکار میکنند که نتیجهٴ آن هم نفی حقیقت راستین دیانت و تقلیل دین به سنّتهای راکد وایستای فرهنگی است. امّا دیانت بهائی دیانت را حاصل یک تعامل و تفاعل میداند این تعامل و تفاعل عبارت از ارتباطی میان امر ازلی الهی و مقتضیات تحولّ و نیازهای خاص و متغیّر جامعهٴ بشری میباشد. در نتیجه در بررسی هر دین بخصوصی باید هم به حقیقت دین یعنی امر الهی توجّه نمود و هم آنکه آن حقیقت را با شکل خاصّ جلوهٴ آن امر الهی یعنی با شکل خاصّ احکام و مدنیّت بخصوص آن عصر اشتباه ننمود. نتیجهٴ چنین تعبیر بدیعی آن است که برای فرد بهائی تضاد و ستیز میان ادیان جای خود را به اصل وحدت ادیان و کتب مقدّسه میسپارد و مسابقهٴ بیحاصل برتری و بهتری میان پیامبران به اصل وحدت انبیای الهی تبدیل میگردد. میبینیم که الهیّات بهائی بجای تشویق بیگانگی و ستیز و خصومت ریشهٴ کینه و ضغینهٴ مذهبی را از میان بر میکند و از لزوم صلح و معاشرت و دوستی و آشتی میان همهٴ ادیان سخن میگوید. علّت این امر آنست که بهائی در نگاه به دین به حقیقت دین ناظر است و بخوبی میداند که آن حقیقت را نباید با جلوهٴ خاصّ و تاریخی آن حقیقت اشتباه و مغلوط نماید. </div><div dir="rtl" align="right"> </div><div dir="rtl" align="right"><br />آشکار است که الهیّات بهائی مرحلهٴ جدیدی در درک حقائق باطنی بغرنجهای دینی و متشابهات کتب مقدّسه را آغاز میکند. بعنوان مثال همهء پیروان ادیان دین خود را آخرین دین دانسته و این امر را به اتّکاء کلماتی چند در کتب مقدّسهشان معتبر میدانند و بر همین اساس ادیان پس از دین خود را باطل میدانند. جالب آن است که پیروان ادیان بعد هیچیک از این تجربهٴ تاریخی درس عبرت نگرفته و متوجّه نشدهاند که ایشان نباید همان اشتباه مخالفان خود را تکرار کرده و بظاهر آیات خود تمسّک کرده و قائل به تعطیل فیض وقفهناپذیر الهی شوند. امّا اینگونه نیست که یکی از این گروهها درست میگوید و بقیّه نادرست میگویند بالعکس همهٴ ایشان از روش نادرست واحدی استفاده کرده و به اندیشهای ناشکیبا و ایستا گرفتار میگردند. امّا حضرت بهاءاللّه روش بدیعی برای مطالعهٴ ادیان بدست دادند و ما را به توجّه به حقیقت اشیاء و حقیقت دین معطوف نمودند. از اینجاست که این سوءتفاهم مشترک در همهٴ ادیان یعنی اعتقاد همهٴ آنها به اینکه پیامبرشان آخرین پیامبرست قابل حل میگردد. وقتی که ما به حقیقت پیامبران نگاه میکنیم دیگر به جنبهٴ خاصّ تاریخی و اجتماعی و یا احکام و شرائع بخصوص ایشان نگاه نمیکنیم. بالعکس توجّه به حقیقت پیامبران و ادیان توجّه به عامل مشترک در انبیاء و ادیان یعنی امر الهی و روح قدسی ربّانی است که در همهٴ انبیاء واحد و متجلّی است. بنابراین انبیاء الهی باعتبار حقیقت خود همه یکی هستند و در نتیجه همهٴ آنها رجعت یکدیگرند و در نتیجه همهء آنها اوّلین و آخرین پیامبر در سلسلهٴ نامتناهی نبوّت و رسالت میباشند پس هم حضرت موسی و هم حضرت عیسی و هم حضرت محمّد همگی بلااستثناء اوّلین پیامبر و آخرین پیامبرند در عین حال که این اوّل و آخر بودن کاری به ظاهر جسمانی و انسانی و یا شکل بخصوص تجلّی آن امر الهی یعنی قوانین و شعائر خاصّ ادیان گوناگون ندارد. در واقع این امر در همهء کتب مقدّسه ذکر شده است امّا پیروان ادیان گوناگون از فهم کتب مقدّسه غفلت کردهاند. بعنوان مثال قرآن کریم خداوند را بعنوان "اوّل و آخر و ظاهر و باطن" تعریف میفرماید.[25] واضح است که پیامبران الهی همگی آینهٴ کامل اسماء و صفات الهی هستند و در نتیجه هر پیامبری هم اوّل و هم آخر، هم ظاهر و هم باطن نیز میباشد. پس همانگونه که آخریّت خدا بدین معنی نیست که اوّلیّت خدا را باید نفی کرد بهمین صورت آخریّت هر پیامبری بیانگر اوّلیّت آن پیامبر هم هست.[26] آشکارست که اگر هر شریعت و قوانین بخصوصی را قوانین و شریعت ازلی و ابدی و تغییرناپذیر اجتماعی تلقّی کنیم دیانت را به عنوان بزرگترین مانع تکامل بشری و ارتقاء اجتماعی و ارتفاع فرهنگی انحطاط دادهایم. چنین تصوّری کفران نعمت الهی است و بمراتب ممسوختر و مغلوطتر از ﻻمذهبی است.</div><div dir="rtl" align="right"> </div><div dir="rtl" align="right"><br />در آئین مقدّس اسلام همین حقیقت بشکل صریح و واضح در قرآن کریم مکرّراً تکرار و تأکید شده است امّا متأسّفانه این حقیقت مورد غفلت رؤسای مذهبی قرار گرفته است. هر کس که با قرآن کریم آشناست بخوبی میداند که واژهٴ اسلام در قرآن کریم در آنِ واحد هم به معنی شریعت خاصّ اسلام آمده و هم به معنی حقیقت مشترک همهٴ ادیان یعنی امر و مشیّت الهی آمده است. باین جهت است که همهٴ پیامبران و اولیاء الهی در قرآن کریم بعنوان مسلم تعریف شدهاند.[27] آشکارست که اسلام در اینجا شکل خاصّ شریعت اسلام نیست چرا که احکام و شعائر ادیان گذشته با احکام و شعائر اسلامی تفاوت داشت. بعنوان مثال بر طبق شهادت قرآن کریم یهودیان سبت را تعطیل میکردند و این حکم الهی بود امّا در اسلام چنین حکمی تداوم نیافت. یا آنکه به نصّ قرآن کریم قبلهٴ گذشته یعنی اورشلیم، که در دوران اقامت حضرت محمد در مکّه نیز قبلهٴ اسلام بود، به ارادهٴ الهی تغییر یافت و قبله به طرف کعبه در مکّه راجع شد.[28] از این که بگذریم واضح است که شهادت ایمان در عصر حضرت موسی یا حضرت مسیح نمیتوانست شهادت به توحید خدا و رسالت حضرت محمّد باشد بلکه شهادت به توحید خدا و رسالت حضرت موسی یا حضرت عیسی بوده است. بنابراین آشکارست که ادیان گذشته که به صریح قرآن اسلام بودهاند هرگز اسلام به معنای شریعت خاصّ اسلام نبودهاند پس ذکر واژهٴ اسلام برای ادیان دیگر در قرآن کریم بیانگر این اصل است که حقیقت راستین اسلام چیزی جز امر الهی و وحی الهی نیست که باید مسلمانان و همهٴ افراد بشر بآن ناظر باشند و در نتیجه هر گاه و هر زمان که همان اسلام راستین بشکل دیانت جدیدی ظاهر گردید آنرا قبول کنند نه آنکه به ظاهر اسلام تمسّک کرده و از حقیقت آن غفلت کنند.</div><div dir="rtl" align="right"> </div><div dir="rtl" align="right"><br />همین مطلب بشکل دیگری نیز بارها در قرآن کریم مورد تأکید قرار میگیرد. بدین ترتیب که در عین تأکید بر آنکه حقیقت امّت اسلام امر متعالی الهی است که مشترک همهء امّتهای روحانی است قرآن مجید بر این نکته تصریح مینماید که هر امّتی را پایان و اجلی است و زمانی که پایان آن فرا برسد ساعتی تقدّم یا تأخّر نخواهد یافت.[29] آشکارست که امّت اسلام هم مشمول اصل کلّی "لکلّ امّة اجل" خواهد بود و این امر بر ضرورت تداوم فیض الهی بعنوان بزرگترین جلوهٴ عدل و فضل الهی تأکید مینماید.</div><div dir="rtl" align="right"> </div><div dir="rtl" align="right"><br />الهیّات بهائی تعبیر بدیعی از حقائق روحانی و آیات کتب مقدّسه بدست میدهد. این تعابیر دریچهٴ تازهای به فضای ﻻمکان آزادی و عرفان باز میگشاید. نظر به کوتاهی این جزوه فقط به یک مثال آنهم باختصار اکتفاء میگردد. یکی از نکات بغرنج کتب مقدّسه اعتقاد به روز جزاء، روز قیامت و یوم حساب است. در کتب مقدّسه مطالب ظاهراً متناقضی در این مورد بیان شده است که ظاهر بسیاری از آنها نیز بیشتر از تمثیلی اخلاقی و نه واقعیّتی عینی حکایت میکند. بعنوان مثال قرآن کریم از علائم روز رستاخیز گفتگو میکند و آنرا به پایان تاریخ ارجاع میکند در عین حال که همان کلام الهی بصراحت از مردهبودن و احیاء حمزه سیّدالشّهداء در زمان حیات حضرت محمّد حکایت میکند. آشکارست که مفهوم مردن و زندهشدن نمیتواند مفهوم ظاهر این واژه باشد.[30] </div><div dir="rtl" align="right"> </div><div dir="rtl" align="right">حضرت مسیح نیز در انجیل مؤکّد فرمود که "منم قیامت و حیات".[31] آثار بهائی حقیقت راستین مفهوم رستاخیز و احیای از قبر را بیان کرده است. قیامت عبارت از قیام پیامبر جدید بر امر الهی است بدین ترتیب قیامت در آخر دوران هر دیانت و مدّنیتّی تحقّق مییابد. با انتهای یک دیانت دور قبل به انتها میرسد و همگان حکم مردهٴ روحانی مییابند. با ظهور پیامبر جدید رو ز رستاخیز تحقّق یافته و همهٴ آدمیان مورد حساب و جزاء قرار میگیرند. آنان که به امر الهی پاسخ مثبت داده و به عرفان امر جدید موفّق میشوند همانند حمزه احیاء روحانی میگردند. پس بهشت و فردوس راستین عبارت از نیل به غایت وجود یعنی عرفان مظهر امر الهی است در حالیکه آتش و دوزخ چیزی جز حرمان از عرفان نمیباشد.</div><div dir="rtl" align="right"> </div><div dir="rtl" align="right"> </div><div dir="rtl" align="right"><br />امّا اگر چه مفهوم رستاخیر و بهشت و دوزخ در واقع به ظهور مظاهر مقدّسه در طول تاریخ دﻻلت میکند امّا بهشت و دوزخ نیز در عوالم پس از مرگ معانی روحانی مخصوصی خواهند داشت. از نظر امر بهائی حقیقت وجود انسان روح اوست که امری مادّی و جسمانی نبوده و لذا محدود به حیطهٴ زمان و مکان نیست بدین جهت مرگ جسد عنصری عبارت از مرگ روح نبوده بلکه سرآغاز مراحل بینهایت تکامل روح در عوالم روحانی بعد میباشد. امّا دورخ و بهشت نیز در عوالم گوناگون امری روحانی بوده و صرفاً برای توصیف آن است که از تشبیهات جسمانی بناچار استفاده میشود امّا این تمثیلات را نباید با حقیقت نار و نور یکی دانست. </div><div dir="rtl" align="right"> </div><div dir="rtl" align="right"> </div><div dir="rtl" align="right"><br /><strong><span style="font-size:130%;"><span style="color:#ff0000;">ه: هشیــــاری تاریخی و تجــــدّد راستین</span> </span></strong><br />اصل دوّم جهان بینی بهائی یعنی اصل هشیاری تاریخ، انقلابی بنیادین در صحنهٴ دین و فرهنگ و نظام اجتماعی به ارمغان آورد. یکی از نتائج این اصل آن است که آثار بهائی از ابتداء فرهنگ ارتقاء و تکامل یعنی فرهنگ تجدّد راستین را به بشریّت ارائه نمود. اگر چه مفهوم تجدّد مفهومی عام و کلّی است و به هیچ جامعه و فرهنگ بخصوصی محدود و منحصر نمیشود امّا آثار بهائی در عین بحث کلّی درخصوص تجدّد راستین توجّه ویژهای به مسئلهٴ تجدّد در ایران نمود. حضرت بهاءاللّه در لوح سلطان خطاب به زمامدار وقت ایران ناصرالدّین شاه و نیز در الواح گوناگون دیگر نظیر لوح دنیا درخصوص ترقّی و تکامل اجتماعی، فرهنگی و روحانی ایران به بحث پرداختند. علاقهٴ خاصّ حضرت بهاءاللّه به پیشرفت ایران بحدّی بود که به فرزند ارشد خود یعنی حضرت عبدالبهاء مخصوصاً امر فرمودند که کتابی دربارهٴ مسئلهٴ عمران ایران بنگارند. این اثر عظیم یعنی رسالهٴ مدنیّه که در سال ١٢٥٤ شمسی برابر با ١٨٧٥ میلادی نگاشته گشت یکی از مظاهر عشق شارع دیانت بهائی و فرزند ایشان به ایران بود. بخاطر عشق نامشروط به توسعه و تکامل ایران بود که حضرت عبدالبهاء این رساله را بصورت گمنام و بدون ذکر نام خود و بدون کوچکترین اشارهٴ صریحی به دیانت بهائی نگاشتند. هدف این رساله این بود که مردم ایران حتّی اگر بهائی نیز نشوند به اصلاح فرهنگی و مذهبی قیام کرده، شکوه و عظمت دیرینهٴ ایران کهنسال را اعاده نموده و بجای فرهنگ تکفیر و تفسیق، فرهنگی مشوّق صنعت و علم و آزادی و برابری را به مردم جهان ارائه نمایند.</div><div dir="rtl" align="right"><br />مسئلهٴ تجدّد راستین از اصول اساس امر بهائی است چرا که زمینهٴ اصلی فرهنگ تجدّد راستین همان اصل هشیاری تاریخی است. از اوّلین و مهمترین آثار حضرت بهاءاللّه که به بررسی تفصیلی درخصوص هشیاری تاریخی میپردازد کتاب ایقان است. این اثر عظیم و بیسابقه در تاریخ ادیان از دو بخش تشکیل شده است. بخش اوّل به اصل تحرّی حقیقت توجّه میکند در حالیکه در بخش دوّم مفروضات فرهنگ ایستا و سنّتپرست که بنام مذهب مانع تجدّد و تکامل جامعه بوده و میباشد مورد نفی و ابطال قرار میگیرد. رابطهٴ این دو بخش با مسئلهٴ تجدّد راستین بسیار ژرف و گسترده است. تجدّد (modernity) در مقابل سنّتپرستی و سنّتگرائی(traditionalism) است. فرهنگ تجدّد بر آن است که انسان در جهت ترقّی و تکامل قدم زند و از بررسیو استفاده از آنچه که نوین و جدید ولی مثبت و مطلوب است نهراسد. بنابراین فرهنگ تجدّد فرهنگ تحوّل و پیشرفت است و نهادهای اجتماعی و فرهنگی را بر اساس اقتضاء سیر تکامل تاریخ دستخوش تطوّر و تکامل میسازد. امّا اگر چه فرهنگ تجدّد نفی فرهنگ سنّتپرستی است در عین حال فرهنگی خردگرا و عقلانی(rational) نیز میباشد یعنی فرهنگ تجدّد ملاک انتخاب را نه تقدّس سنّتهای تغییرناپذیر بلکه استفادهٴ منظّم از خرد و دانش و تدبّر میداند. بدین ترتیب فرهنگ تجدّد در واقع در آنِ واحد مبتنی بر دو جنبهٴ متلازم است یکی نفی فرهنگ سنّتپرستی ایستاگراست و دیگر اثبات فرهنگ خردگرائی و پژوهش ذهنی. اینجاست که اهمیّت بنیاد ی تاریخساز کتاب ایقان و هشیاری تاریخی مشروح در آن اثر را میتوان تا حدّی متوجّه گردید. کتاب ایقان هم به مسئلهٴ تحرّی حقیقت، روش منظّم پژوهش و فرهنگ خردگرا میپردازد و هم آنکه اصل سنّتگرائی را مورد انتقاد قرار داده و اصل هشیاری تاریخی را مؤکّد می سا ز د.</div><div dir="rtl" align="right"> </div><div dir="rtl" align="right"><br />یکی از علل اصلی عقبافتادگی ایران و دیگر کشورهای خاور میانه در دنیای جدید، فرهنگ طرد و تکفیر مذهبی بود که توسّط علماء و زمامداران مذهبی بر عامّهٴ مردم تحمیل میگردید. بر اساس این فرهنگ معاشرت با اروپائیان و دیگر اقوام و ادیان مطرود گشته و نجاست و گمراهی و ضلالت آنها مورد تأکید قرار میگرفت. فرهنگ تکفیر بر آن بود که مسیحیان و یهودیان حتّی کتاب خود را عمداً تحریف کردهاند و لذا فرهنگ آنان همگی فرهنگ ممسوخ و گمراه است در نتیجه مردم خاور میانه علاقهای به مطالعهٴ فرهنگ اروپائی نداشتند و از اتّفاقات اروپا اساساً بیخبر بودند. بالعکس سران مذهبی این جوامع خود را دارای فرهنگ برتر دانسته و با تأکید بر ایستاگرائی مذهبی، سنّتگرائی فرهنگی و تقلید از علماء روحیّهٴ تحقیق علمی و تکامل فرهنگی و خلاّقیّت فردی و توسعهٴ اقتصادی را سرکوب نمودند. اگر چه در قرنهای شکوفائی اسلام کشورهای اسلامی نیروی چیره بر نیروهای اروپائی بوده و بسیاری از مناطق اروپا تحت کنترل و تسخیر نظامی ارتشهای اسلامی قرار داشت امّا اروپائیان با رویکرد به فرهنگ تحقیق علمی و آزادی مذهبی بتدریج در جهت علمی، اقتصادی، اجتماعی و در نتیجه نظامی و سیاسی نیز پیشرفت حیرتانگیزی نموده و بزودی حکومتهای اسلامی فائق بر قسمتهای گوناگون اروپا را شکست داده و بتدریج بسیاری از مناطق اسلامی را تحت تصرّف و نفوذ خود قرار دادند.[32]<br />اگر چه عقبافتادگی کشورهای خاورمیانه توسّط سیاستهای استعماری اروپائی تشدید و تحکیم گردید امّا عوامل درونی فرهنگی این ممالک هم از علل عمدهٴ این عقبافتادگی بوده و میباشد. در واقع اینکه اروپائیان بتوانند که ممالک اسلامی را تحت تسخیر و تصرّف و استعمار قرار دهند و نه بالعکس، خود مستلزم این است که مستقّل از استعمار، تفاوتهای فرهنگی این جوامع نیز در امکان رشد و توسعهٴ علمی، اقتصادی و نظامی آنان تأثیر اساسی داشته باشد. تأکید بر لزوم اتّخاذ فرهنگ تحرّی حقیقت در سرتاسر آثار بهائی تأکید بر علویّت و شرافت و برابری همهٴ افراد انسانی است. آثار بهائی با تأکید بر لزوم تحرّی حقیقت بعنوان فریضه ای روحانی و وجدانی برای تک تک انسانها، وابستگی و اطاعت کورکورانه از علماء مذهبی یعنی تقلید از مراجع دینی را مطرود ساخته و اصل استقلال فکری افراد و آزادی وجدان و عقیده را مؤکّد میسازد. تیزهوشان و باریکبینان اجتماعی بخوبی بر این نکته واقفند که اعتماد و اطاعت و سرسپردگی عامّهٴ مردم به رؤسای مذهبی از بزرگترین عوامل رکود اقتصادی و فرهنگی و از سرسختترین موانع خلاّقیّت اقتصادی و علمی میباشد. بهمین جهت آئین بهائی بساط مرجعیّت روحانی را درهم درید، تقلید از هیچ انسانی را جائز نشمرد، و بالعکس در نظام اداری خویش اصل دمکراسی روحانی را جایگزین پیشواپرستی سنّتی نمود. از این روست که در آئین بهائی دیگر کشیش و آخوندی در کار نیست و بالعکس ادارهٴ جامعهٴ بهائی بر اساس مشورت افراد بهائی و انتخاب دمکراتیک نهادهای محلّی و ملّی و بینالمللی صورت میگیرد. جای تعجّب نیست که کتاب ایقان که اصل وحدت و اتّحاد ادیان و اقوام را جایگزین فرهنگ تکفیر و تفسیق نمود و اصل تحرّی حقیقت را در مقابل فرهنگ سنّتگرائی مؤکّد ساخت به صریحترین و قاطعترین شکل از تقلید رؤسای مذهبی توسّط عامّهٴ مردم بشدّت انتقاد کرد.</div><div dir="rtl" align="right"> </div><div dir="rtl" align="right"><br />اصل وحدت ادیان و انبیاء که بازتاب هشیاری تاریخی بهائی است از همان ابتداء یکی دیگر از علل عمدهٴ فرهنگی رکود و عقبماندگی اجتماعی، اقتصادی و نظامی ایران و دیگر ممالک خاورمیانه را مشخّص و مطرود ساخت. بدین ترتیب که فقدان آزادی دین و وجدان، تعرّض به عقائد و آزار مردم، نابرابری و تبعیض حقوقی افراد و گروهها بر اساس اعتقادات ایشان یکی از مهمترین موانع رشد علم و صنعت و از اساسیترین هادمان روحیّهٴ تحقیق و تتبّع و خلاّقیّت اقتصادی و فرهنگی است. هم فقدان آزادی وجدان و هم فقدان برابری حقوق در جوامع خاورمیانه از مهمترین علل رکود اقتصادی و فرهنگی و انحطاط اقتصادی و سیاسی ایران و دیگر ممالک خاورمیانه بوده است در حالی که عکس این امر در مورد اروپا مصداق داشته است. بهمین علّت است که حضرت بهاءاللّه در الواح گوناگون خود از جمله لوح سلطان خطاب به ناصرالدّین شاه بر ضرورت آزادی عقیده و دین در ایران تأکید میفرمایند و حضرت عبدالبهاء نیز در آثار گوناگون خود از جمله مقالهٴ شخصی سیّاح تحقّق حریّت وجدان را شرطی اساسی برای عدالت اجتماعی و تکامل و تجدّد و توسعهٴ اقتصادی و فرهنگی معیّن میفرمایند.[33] جای تأسّف است که این آرمان آزادی و برابری و دمکراسی از ابتدا خود مهمترین آماج تعرّض فکری و ناشکیبائی مذهبی و تبعیض و ظلم حقوقی و توهین و افتراء و خشونت فرهنگی قرار گرفت. بی جهت نیست که هر جامعهشناس تیزهوش و منصفی بخوبی از این نکته آگاه است که شاخص راستین گسترش و رسوخ اندیشهٴ دمکراسی و شکیبائی دینی و فرهنگی در ایران درجهٴ کوشش ایرانیان در جهت حمایت از آزادی مذهبی و حقوقی هموطنان بهائی خویش است.</div><div dir="rtl" align="right"> </div><div dir="rtl" align="right"><br />تضاد میان فرهنگ تجدّد با فرهنگ سنّتپرستی توسّط جامعهشناسان برجسته ای مورد بحث قرار گرفته است. از این میان جامعهشناس بسیار خلاّق آلمانی ماکس وبر (Max Weber) را میتوان نام برد که به تعارض میان فعل عقلانی و فعل سنّتی تأکید نمود. امّا مفهوم فعل سنّتی آن چنانکه ماکس وبر آنرا تعریف کرده است کاملاً گویای سنّتپرستی جوامع اسلامی نمیباشد. مشکل این است که از نظر ماکس وبر فعل سنّتی آنگونه فعلی است که اساساً رسوم گذشته را بخاطر عادت تکرار میکند بعبارت دیگر رسوم گذشته بدون آنکه مشمول بررسی و تدبّر عقلانی گشته و درستی و نادرستی آنان مورد کنکاش و تأمّل قرار گیرد صرفاً بنا به عادت تکرار و بازسازی شده و موجّه و مطلوب تلقّی میگردند.[34] آشکارست که چنین فرهنگی مانع رشد فرهنگ عقلانیّت و خرد (rationalization) است یعنی فرهنگی است که شقوق گوناگون را مورد تأمّل و تدبّر منظّم قرار نداده و بر اساس دانش و عقل دست بانتخاب کارآمدترین و معقولترین شقّ نمیزند. امّا سنّتگرائی حاکم بر کشورهای اسلامی به مراتب دشوارتر و ویرانسازتر از سنّتگرائی تعریف شده توسّط وبر میباشد. مسئله این است که سنّتگرائی مبتنی بر نیروی عادت در مقابل نفوذ فرهنگ خرد بآسانی درهم میریزد و شکست میخورد امّا در خاورمیانه نوع فائق سنّتپرستی چنین نبوده و نیست. بالعکس اعتقاد به اینکه اسلام آخرین شریعت الهی است و در نتیجه احکام و شعائر و رسوم آن تنها حکم و رسم معتبر و مشروع است نوع خاصّی از سنّتپرستی را بوجود آورده است که در بطن آن سنّتها نه یک عادت فرهنگی بلکه تبلور مطلق اراده و کلام الهی قلمداد گردیدند. آشکارست که مشروعیّت چنین برداشتی از سنّتگرائی بسیار توانمندتر از سنّتگرائی مبتنی بر عادت است در نتیجه تفکّر ایستای مذهبی و انحراف از روح خلاّق امر الهی و لذا اعتقاد به ابدیبودن یک شکل خاصّ ظهور امر الهی یعنی شریعت اسلامی از بزرگترین موانع رشد و تکامل اقتصادی و اجتماعی درآمده است. اینجاست که میبینیم کتاب ایقان و اندیشهٴ هشیاری تاریخی آن، چه انقلاب اساسی و شگرفی در فرهنگ ایران و خاورمیانه را نمایان میسازد. اصل تحرّی حقیقت و اصل هشیاری تاریخی هر دو از ریشه موانع بنیادین فرهنگ تجدّد و خردگرائی راستین را درهم میشکنند.</div><div dir="rtl" align="right"> </div><div dir="rtl" align="right"><br />امّا اندیشهٴ تجدّد در آئین بهائی نه تنها سنّتگرائی جاهلانه را نفی میکند بلکه بسیاری از خصال اساسی مفهوم تجدّد غربی را نیز مورد سئوال قرار میدهد. هشیاری تاریخی بهائی مفهوم بدیعی از تجدّد بدست داده است که اگر چه با عناصری از مفهوم متداول تجدّد موافق است ولی بهیچوجه تجدّد راستین را با تجدّد غربی یکسان نمیداند. بحث تفصیلی در این خصوص نیازمند توجّه به مباحث گوناگونی است که در این جزوهٴ کوتاه امکانپذیر نیست. امّا بطور کلّی باید گفت که مفهوم تجدّد در فلسفه و جامعهشناسی غرب دستخوش تعارضات و تناقضاتی غیرقابل حلّ بود و بهمین جهت این نارسائیها بالمآل فلسفهٴ تجدّد گرائی را شکست داده و تاحدود زیادی فلسفهٴ پسامدرن (Postmodernism) یا مابعد تجدّد در میان اندیشمندان غربی حاکم شد. مفهوم تجدّد راستین بهائی نه سنّتپرستی مذهبی، نه تجدّد دینستیز غربی و نه مابعد تجدّد پوچگرا می باشد. سنّتپرستی مذهبی از لزوم توجّه به ارزشهای روحانی صحبت میکند ولی این ارزشها را ایستا و غیرتاریخی (غیرقابل تحوّل) دانسته و لذا انسان و خلاّقیّت او را سرکوب و طرد مینماید. دراین اندیشه تحمیل قوانین و احکام ابدی بر جوامع انسانی مستلزم تعرّض بر خردگرائی و آزادی و خلاّقیّت انسانهاست. امّا فرهنگ تجدّد غربی نیز بخاطر آنکه مفهوم دیانت را با سنّتپرستی مذهبی یکی تلقّی کرد به تضاد و تعارض میان ازرشهای روحانی و تجدّد قائل گشت و در نتیجه بر آن شد که ارزشها را از خرد انسانی و بدون توجّه به خدا و ارزشهای روحانی استنتاج نماید. بهمین جهت بود که در فلسفهٴ چیرهٴ تجدّد غربی خدا و الهام ربّانی از صحنهٴ تاریخ و جامعه طرد شده و انسان بجای خدا نشست. امّا این انسان و خردگرائی او اساساً بر اساس جنبهٴ مادّی بشر تعریف شده و تمامیّت وجود وی مغفول گردید. نتیجهٴ این امر آن شد که باز همانند فرهنگ سنّتپرستی و جزمگرائی مذهبی بجای توافق و همآهنگی دین و عقل، فرهنگ تجدّد غربی نیز از تعارض و تناقض خرد و مذهب سخن گفت. امّا اگر در سنّتپرستی مذهبی خرد مطرود میگشت حال در این فرهنگ جدید جوانب روحانی انسان اسطورهای خرافی تصویر گردید.<br />امّا فرهنگ تجدّد غربی از ابتدا محکوم به شکست بود. از طرفی خردگرائی تجدّد غربی آدمی را جانشین خدا ساخت و اصول اخلاقی را صرفاً بر اساس این خردگرائی ابزاری (instrumental reason) قابل توجیه دانست. امّا از طرف دیگر نیز شدیداً از اصولی اخلاقی مانند اصل حقوق طبیعی انسانها و یا حقوق ﻻینفک همهٴ آدمیان دفاع نمود. در واقع اندیشهٴ تجدّد غربی با دفاع از حقوق طبیعی همهٴ آدمیان از ضرورت آزادی و خودمختاری انسانها در چارچوب برابری حقوق ایشان حمایت کرد و در نتیجه از لزوم آزادی فعل اقتصادی مبتنی بر اصل قرارداد داوطلبانه، دمکراسی سیاسی و آزادی وجدان سخن گفت. اما مشکل این است که بهیچوجه نمیتوان اصل حقوق طبیعی و انفکاکناپذیر انسان را از خردگرائی ابزاری استنتاج نمود. در واقع مفهوم حقوق طبیعی انسان مفهومی کاملاً متافزیکی است و در واقع مبتنی بر تعریفی روحانی از عالم هستی و انسان است. فلاسفهٴ روشنگرای(the Enlightenment) قرن هیجدهم فرانسه اگرچه در غالب مواقع هر گونه مفروض روحانی را ظاهراً با فریاد و دشنام مطرود ساختند امّا در واقع همهٴ ایشان بصوری ناخودآگاه از اصول دینی در تقویم اخلاق و فلسفهٴ اجتماعی خود مدد جستند. اصل شرافت و تساوی حقوق طبیعی آدمیان صرفاً در صورتی قابل استنتاج از خرد است که این خرد صرفاً خردی ابزاری و تکنیکی نبوده بلکه در آنِ واحد، خردی روحانی (spiritual reason)نیز باشد. به عبارت دیگر همآهنگی و انطباق و تعاضد دین و عقل پیشفرض ضروریامکان دفاع خرد از اصل حقوق طبیعی آدمیان است. فلسفهٴ روشنگرای غربی از این امر غافل بوده و متوجّه این تناقض درونی نظام فکری خویش نگشت. امّا در قرن بیستم فلاسفه و جامعهشناسان هر چه بیشتر این تضاد درونی را متوجّه گشتند و نتیجهٴ این امر آن بود که فلسفهٴ تجدّد غربی از درون درهم شکست. در نتیجه نسبیّتگرائی اخلاقی (moral relativism) و اینکه بهیچوجه هیچ نوع فلسفهٴ اخلاقی را نمیتوان بهتر از فلسفهٴ اخلاقی دیگری دانست جایگزین اصل تساوی حقوق ﻻینفکّ آدمی گشت. باین صورت بود که فلسفهٴ تجدّد غربی شکست خورد و جای آن را فلسفهٴ نسبیّتگرائی و هیچگرائی(nihilism) پسامدرن تصرّف کرد. این فلسفه نیز هر گونه تعریف روحانی از عالم هستی را مغفول گذارد و در نتیجه انسانها را از هرگونه شرافت و عزّت ذاتی تهی و عاری نمود. نتیحه آن شد که فلسفهٴ نسبیّتگرائی فرهنگی حاکم گردید و در نتیجه بر طبق فلسفهٴ پسامدرن آدمی چیزی جز انعکاسی از فرهنگ و سنّت گروه خود نبوده، هرگونه ملاک کلّی اخلاقی نفی گردیده و تنها ملاک درستی و نادرستی یک فعل سنّتگرائی اجتماعی گشت.</div><div dir="rtl" align="right"> </div><div dir="rtl" align="right"><br />میبینیم که فلسفهٴ تجدّد غربی با طغیان علیه سنّتپرستی آغاز گردید ولی بخاطر نفی ارزشهای روحانی دستخوش تعارضی شد که غیرقابل حلّ بود و در نتیجه فرهنگ جایگزین آن یعنی فرهنگ پسامدرن بار دیگر به فرهنگ سنّتپرستی رجوع نمود. امّا این بار این سنّتپرستی سنّتپرستی مذهبی نبود بلکه سنّت صرفاً بخاطر آن که سنّت فرهنگی است مطلوب و مشروع تلقّی شد. اگر سنّتپرستی مذهبی بر اساس اعتقاد به خدا و جبر الهی مورد دفاع قرار میگرفت حال سنّتپرستی فلسفهٴ پسامدرن بر اساس اعتقاد به مرگ خدا توجیه گردید. امّا سنّتپرستی مکتب پسامدرن نیز دستخوش تعارضی بنیادی است. از طرفی این مکتب از دلبخواهی بودن همهٴ ارزشها دفاع میکند و از ارزش مساوی همهء فرهنگها و اصول فلسفی و اخلاقی سخن میگوید ولی از طرف دیگر از اصل تکثّر فرهنگی نیز دفاع کرده و علیه نژادپرستی یا مردساﻻری و یا استعمار بینالمللی سخن میگوید. امّا آشکارست که این دو اصل با هم در تناقضند. اگر نژادپرستی بد است درآن صورت ملاک نادرستی نژادپرستی نه سنّتپرستی نسبیگرا بلکه اعتقاد به اصل شرافت و حقوق برابر و انفکاکناپذیر همهٴ انسانها است. مکتب پسامدرن از طرفی هر فرهنگی را تائید میکند و از طرف دیگر فرهنگهای نژادپرست و مردساﻻر و استعماری را مطرود میسازد. چنین تناقض فاحشی هنوز برای اکثر طرفداران این مکتب به صحنهٴ هشیاری درنیامده است.</div><div dir="rtl" align="right"> </div><div dir="rtl" align="right"><br />آشکارست که فلسفهای که با روح خلاّق انسان و تاریخ مطابقت دارد و از تناقضات عمدهٴ نظری عاری و برکنار میباشد نه سنّتپرستی جزمی است و نه مکتب پسامدرن هیچگرا. بالعکس فلسفهٴ راستین و مطابق روح عصر در عین حال که از اصول مطلوب تجدّد دفاع مینماید از اشکاﻻت اندیشهٴ غربی تجدّد نیز بری میباشد. این نظریّهٴ نظریّه تجدّد راستین است که در واقع اندیشهٴ ارتقاء و ارتفاع مقام انسان است. آئین بهائی این مفهوم بدیع از تجدّد را به بشر ارائه کرده است. امر بهائی با خردگرائی موافق است امّا خردگرائی و عقلانیّت آن صرفاً خردگرائی تکنیکی و ابزاری نیست بالعکس اصل عقلانیّت در آثار بهائی دارای ابعاد گوناگونی است. اوّلین بعد خردگرائی بهائی خرد تکنیکی و صوری و ابزاری است که به رشد علم و صنعت و تکنولوژی میانجامد. دوّم خرد اخلاقی و عملی(practical reason) است که فرهنگی مبتنی بر اصل حقوق ﻻینفک انسانی را مورد تأکید قرار دادهو از لزوم وداد و اتّحاد و مساوات درجامعه سخن میگوید. چنین عقلانیّتی در سطح نهادهای اجتماعی از آزادی معتدلانه اقتصادی و اصل قرارداد دفاع میکند امّا این آزادی را محدود بآن میداند که فرصتهای نسبتاً مساوی برای همگان متحقّق باشد و همهٴ افراد انسانی در افعال اقتصادی خود نه تنها به منافع خود بلکه باصول کلّی اخلاقی و روحانی نیز تمسّک یابند. این است که مفهوم تجدّد راستین در امر بهائی از افراط و تفریط سرمایهداری بیقید و شرط و نیز نظام اشتراکی آکنده از قید و شرط هر دو عاری است. این تجدّد راستین در صحنهٴ روابط سیاسی از لزوم دمکراسی سیاسی سخن میگوید. در واقع حضرت بهاءاللّه اوّلین ایرانی هستند که از دمکراسی سیاسی دفاع فرمودند. تأکید صریح و مکرّر حضرت بهاءاللّه بر لزوم توجّه به دمکراسی سیاسی در آثار ایشان در دههٴ ١٨٦٠ میلادی مطرح گردیده است.[35] بهمین سان در رسالهٴ مدنیّه حضرت عبدالبهاء که در سال ١٢٧٤ شمسی یا ١٨٧٥ میلادی در مورد تجدّد و توسعهٴ ایران نگاشته شد از لزوم و مطلوبیّت دمکراسی سیاسی در ایران سخن رفته است.[36] به علاوه تجدّد راستین چنان که قبلاً دیده شد بر لزوم آزادی دین و عقیده و وجدان تأکید مینماید و این امر پیشفرض اصلاح و تکامل جامعه در آثار حضرت بهاءاللّه اعلان شده است. به علاوه در تجدّد راستین بهائی بر لزوم تحقّق تساوی حقوق زن و مرد در جامعه مکرّر تأکید شده است.</div><div dir="rtl" align="right"><br />اگر چه عقلانیّت اخلاقی و عملی طرح کلّی ظاهری تمدّن و تجدّد راستین را بدست میدهد امّا این عقلانیّت برای آنکه قرار و دوام و معنا یابد باید که با عقلانیّت روحانی نیز توأم گردد. امر بهائی چنان که دیدیم مبتنی بر تعبیری روحانی از عالم هستی است و حضرت بهاءاللّه لزوم عقلگرائی و تحرّی حقیقت را در ارتباط با دیانت و امور روحانی نیز مورد تأکید قاطعانه قرار دادهاند. چنین عقلانیّتی است که زمینهٴ عینی استنتاج ارزشهای راستین اخلاقی توسّط خرد را میسّر میکند. امّا اکنون دیگر این خرد صرفاً خرد ابزاری دینستیز نیست بلکه خردی است که جوانب گوناگون هستی آدمی را بیکدیگر پیوند میدهد و ملهم از ارزشهای روحانی است. عقلانیّت روحانی پیشفرض اصلی هشیاری تاریخی بهائی است.</div><div dir="rtl" align="right"><br />باید به یک نکتهٴ دیگر هم اشاره کرد و آن تأکید بر ضرورت هنر و لطافت و زیبائی در مدنیّت بهائی است. آثار بهائی از آدمی میخواهد که در هر کاری که میکند، از جمله فعّالیّتهای صنعتی و اقتصادیش، آن کار را در نهایت کمال ممکن در حدّ خود انجام دهد و در هر امری اصل لطافت و زیبائی را مراعات نماید. لذا همانند خداوند عمل کند یعنی صانعی شود که در صنعت خود همه چیز را در علوّ کمال و زیبائی میپردازد. بدین ترتیب مدنیّت اقتصادی و صنعتی علاوه بر اخلاق و ارزشهای روحانی از اصل زیبائی و لطافت نیز پیروی مینماید و در نتیجه عقلانیّت و خردگرائی بهائی ابعاد بسیار متنوّع و پیچیدهای مییابد.</div><div dir="rtl" align="right"><br />امّا اندیشهٴ تجدّد در آثار بهائی دارای جوانب بدیع دیگری است که بحث آن خارج از توان این جزوهٴ کوتاهست. امّا باید در این میان به دو جنبهٴ بسیار اساسی مفهوم تجدّد در امر بهائی اشاره نمود. این دو مفهوم بدیع یکی اصل نفی فرهنگ خشونت از صحنهٴ روابط انسانی و دیگری اصل رویکرد جهانی است. امّا هر دو این اصول به تفصیل در سوّمین اصل جهانبینی حضرت بهاءاللّه یعنی اصل رویکرد جهانشمول مشروح شده است که موضوع بحث ما در قسمت بعد است.</div><div dir="rtl" align="right"> </div><div dir="rtl" align="right"> </div><div dir="rtl" align="right"> </div><div dir="rtl" align="right"><br /><strong><span style="font-size:130%;"><span style="color:#ff0000;">و: صلح جهانی و رویکرد جهانشمول</span> </span></strong> <br />چنانکه در آغاز گفته شد هدف و غایت اصلی همهٴ تعالیم بهائی تحقّق وحدت عالم انسانی و صلح عمومی در سراسر جهان است. امّا این هدف در واقع سوّمین اصل جهانبینی حضرت بهاءاللّه را نیز تشکیل میدهد. رویکرد جهانشمول حضرت بهاءاللّه از دو اصل دیگر انفکاکناپذیر است. اوّلاً مبنای عینی این وحدت را تعبیر روحانی عالم هستی تشکیل میدهد بطوری که کوشش در جهت تحقّق وداد و یگانگی و صلح نه نظری شخصی یا ترجیحی انتفاعطلبانه بلکه امری اعتقادی و از مقتضیات ضروری باورهای روحانی بهائی است. در عین حال لزوم تحقّق چنین وحدت و ودادی بر طبق اعتقادات بهائی مقتضای تکامل تاریخ و تنها چارهٴ مشکلات و دشواریهای جهان فعلی است. به عبارت دیگر این اصل لزوم منطقی هشیاری تاریخی بهائی است.</div><div dir="rtl" align="right"> </div><div dir="rtl" align="right"><br />امّا اصل وحدت عالم انسانی کیفاً با هر گونه شعار انتزاعی نوعدوستانه تفاوت بنیادی دارد. در تاریخ بشر از جمله در تاریخ ایران بودهاند بسیاری از اندیشمندان یا شعرائی که جملاتی حاکی از نوعدوستی در آثار خود بیان کردهاند. امّا متأسّفانه غالب همان شعراء در حین سخن از مقام زن او را به نفس امّاره تقلیل داده و از نظام مردساﻻری دفاع کردهاند. بهمین ترتیب هیچیک از این شعراء نه از لزوم دمکراسی سیاسی و نه از ضرورت تحریم بردهگی و بردهداری و نه از فریضهٴ نفی تبعیض حقوق افراد بر اساس مؤمن و کافر بودنشان سخن گفتهاند. اصل جامع وحدت عالم انسانی در آثار بهائی در آنِ واحد اصلی است روحانی، اخلاقی و اجتماعی. از طرفی وحدت عالم انسانی بر لزوم اخلاق محبّت و وداد و نوعدوستی تأکید میکند و از طرفی طرحی نو از تمامی مؤسّسات و نهادهای اجتماعی، سیاسی، اقتصادی، مدنی و بینالمللی جهان ارائه میکند. بدین جهت است که تقلیل این اصول شگرف بهائی به نظریّات دیگر بسیار کوتهنظرانه میباشد.از نقطه نظر حضرت بهاءاللّه عالم انسانی وارد مرحلهٴ جدیدی از تکامل و تحوّل خود شده است مرحلهای که در آن همهٴ عالم انسانی حکم یک هیکل واحد یعنی پیکری پیوسته و متعامل و واحد یافته است. از این جهت است که از نظر حضرت بهاءاللّه حلّ دشواریهای دنیای فعلی و ایجاد تمدنّی خلاّق و پیشرو مستلزم رویکردی است که چه از نظر احساس و علاقه و اعتقاد افراد بشر و چه از جهت ماهیّت نهادها و مؤسّسات بشری حکم وحدت عالم انسانی و صلح عمومی را متحقّق سازد. چنین اندیشهای مستلزم ترک همه گونه پیشداوریهاو تعصّبات جاهلانه است. در چنین اندیشهای است که دیانت باید عامل صلح و وداد باشد و انسانها را با یکدیگر پیوند و الفت بخشد والاّ باعتقاد دیانت بهائی نبودن دین و بیدینی بهتر از آن است که دین باعث بیگانگی و کینه و نفرت میان افراد بشر گردد.[37] همچنین هر گونه تعصّب نژادی و قومی و ملّی که از استثمار و تبعیض گروهی نسبت به گروه دیگر به بهانههای گوناگون دفاع نماید باید بکلّی مطرود گردد و بجای آن فرهنگی که تقدّس و تساوی فرد فرد انسانها را بعنوان آینه و مظاهر اسماء و صفات الهی مورد تأکید قرار میدهد جایگزین گردد.[38] بهمین سان اصل وحدت عالم انسانی مستلزم نفی کامل نظام مردساﻻری و هر گونه اهانت به مقام شامخ بانوان است تا آنکه زنان و مردان همانند دو بال همآهنگ و مساوی، کبوتر عالم انسانی را در ارتقاء و آزادی پرواز دهند.</div><div dir="rtl" align="right"> </div><div dir="rtl" align="right">منبع: <a href="http://vvahdat.blogfa.com/8611.aspx">http://vvahdat.blogfa.com/</a></div>Unknownnoreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-9032381158929046154.post-44351231929818730112010-06-20T11:33:00.000-07:002010-06-20T11:34:42.039-07:00نمایی کلی از آئین بهائی<blockquote><p align="center">بهائی بودن یعنی جمیع عالم را دوست داشتن و با کل بشر مهربان بودن، در خدمت به نوع<br />کوشیدن، ودرسبیل صلح عمومی و ترویج اخوت حقیقی همت کردن.<br />عبدالبهاء عباس</p></blockquote><p align="justify"><br /><br />دیانت بهائی جوانترین دیانت جهان است. این آئین که کمی بیشتر از 160 سال از ظهورش در ایران میگذرد هم اکنون با جوامعی در 236 کشور و سرزمین و با بیش از 6 میلیون نفر پیرو در برگیرندهء بیش از 2100 قوم و نژاد و قبیله و از پیشینههای مختلف مذهبی، دومین دین گستردهء جهان است.<br /> ایدۀ محوری این دیانت وحدت تمام انسانها است چیزی که بهائیان از آن با عنوان اصل وحدت عالم انسانی یاد میکنند و بر اساس این اعتقاد میکوشند تا تعصبهای نژادی، جنسی و اعتقادی را از میان بردارند. بهائیان معتقدند همه باید برای پیشبرد منافع مشترک بشریت با هم همکاری کنند.<br />نگاهی به برخی از باورهای این آئین<br /><br />· بهائیان به یکتاپرستی اعتقاد دارند<br />· دیانت بهائی ادیان گذشته را قبول دارد<br />· دیانت بهائی این آموزه را ترویج میدهد که انسانها یک خانوادهاند و سرنوشتی مشترک دارند<br />· تساوی زنان و مردان<br />· رفع هر نوع تعصب<br />· رفع فقر و ثروت بیش از اندازه<br />· جستجوی مستقل حقیقت<br />· تعلیم و تربیت جهانی<br />· شکیبائی مذهبی<br />· هماهنگی علم و دین<br />· جهان مشترک المنافع ملتها<br />· زبان مشترک و کمکی جهانی<br /><br />بهائیان میکوشند ارزشهای متعالی انسانی را ترویج دهند<br /> · درستکاری و صداقت<br />· امانت<br />· پاکدامنی و عفت<br />· خدمت به دیگران<br />· نیت پاک<br />· کردار درست<br />· یگانگی و وحدت<br /><br />در صفحههای دیگر همراه با نگاهی مختصر به تاریخ دیانت بهائی با آموزههای آن و فعالیتهای اجتماعی بهائیان در نقاط مختلف جهان آشنا میشویم که تلاشی است برای دستیابی انسانها به تمدنی جهانی که صلح و رفاه بشر را در برخواهد داشت. </p>Unknownnoreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-9032381158929046154.post-33992355605067668622010-06-20T11:15:00.000-07:002010-06-20T11:27:14.185-07:00عهد و میثاق<blockquote>این مقاله توسط دکتر موژان مٶمن نوشته شده است و آقای سمندر مشکی باف آن را به<br />فارسی ترجمه کرده اند. </blockquote><br /><br />عهد و میثاق عبارت از قراردادی بین خدا و انسان است که باید رعایت شود. امر بهائی وجود دو عهد و پیمان را تصدیق می کند. اوّل میثاق کبیر، بین خداوند، که نمایندۀ او مظهر ظهور الهی است، از یک طرف؛ و عالم انسانی از طرف دیگر منعقد می گردد و در طیّ این پیمان، خداوند وعده می دهد که ارسال هدایاتش برای نوع بشر استمرار داشته باشد، در حالی که عالم انسانی به نوبۀ خود متعهّد میشود که تعالیم خداوند را هر زمان که از سوی حضرتش فرستاده شود اطاعت نماید و به موجب آن عمل کند. بخشی از این میثاق کبیر عبارت از وظیفه ای است که مظهر ظهور الهی به عهدۀ پیروانش می گذارد که به مظهر ظهور بعدی اقبال کنند. دوم میثاق صغیر است که فرد فرد بهائیان را موظّف می سازد که رهبری اوصیای منصوب شدۀ حضرت بهاءالله و تشکیلات اداری امر الهی را بپذیرند و مطیع باشند. ثبات بر عهد و پیمان یکی از فضیلت های اصلی دینی بهائی است و نه تنها شامل تصدیق مشروعیت تشکیلات بهائی میشود، بلکه به مراتب فراتر از آن یعنی دربرگیرندۀ وفاداری کامل و تعهّد قلبی به امر بهائی و جامعۀ بهائی می باشد. مخالفت و مبارزه با مرجعیّت و اختیارات مرکز امر بهائی یکی از شدیدترین تخلّفات روحانی است که ممکن است یک فرد بهائی مرتکب شود. به آن نقض میثاق می گویند و بیماری روحانی تلقی میشود و نتیجۀ آن طرد شدن از جامعه است.<br />در این مقاله هفت مبحث مطرح می شود و نهایتاً چکیدۀ مطلب به اختصار بیان خواهد شد. مباحث مورد نظر عبارتند از:١- تاریخچه عهد و میثاق٢- میثاق کبیر٣- میثاق صغیر٤- هدف از عهد و میثاق٥- سطوت میثاق٦- ثبوت بر عهد و پیمان٧- ناقض میثاق و نقض میثاق٨- چکیدۀ مطلب<br />الف- تاریخچۀ عهد و میثاق<br />در آثار مقدّسۀ بهائی به استمرار میثاق کبیر در تاریخ دین (یا حدّ اقلّ در تاریخ ادیان غربی) اشاره شده و مسلّماً مورد تأکید واقع شده است. پیمانی که خداوند با حضرت ابراهیم بست که حضرتش را پدر ملل بسیار خواهد کرد و اَخلافش را برکت خواهد بخشید(۱) ، وقتی که نَسَب حضرت بهاءالله پیگیری میشود و از طریق حرم سوم حضرت ابراهیم، یعنی قطوره، به آن حضرت میرسد(۲) ، مورد استناد قرار می گیرد. امّا مهمتر از آن میثاق منعقده در طور سینا است که بنی اسرائیل را موظّف میسازد احکام الهی را تصدیق و اطاعت نمایند و در عوض آن خداوند قوم بنی اسرائیل را تعالی خواهد بخشید.(۳) و نیز عهد پیشگویانه ای که خداوند از طریق ارمیاء نبی بست(۴) حائز اهمّیت است. (۵) در طیّ این عهد، خداوند وعدۀ روزی را می دهد که قوم اسرائیل را از تمام کشورهایی که به آن رانده شده اند جمع خواهد کرد و آنها را به ارض مقدّس باز خواهد گرداند. خداوند عهد می بندد که از آنها روی برنخواهد گرداند و در حقّ آنان احسان خواهد کرد. (۶) این پیمان از آن جهت مهم است که بخش اول آن را بهائیان معتقدند توسّط حضرت بهاءالله با جمع شدن یهود در ارض مقدّس تحقّق یافته است و نیز بخش دوم آن را می توان نمونه و مثال میثاق کبیر تلقی کرد که در هر ظهور مورد تأیید واقع شده است.تفاوت مهم بین استنباط معمول از میثاق در کتاب مقدّس عبرانیان و درک بهائیان این است که حضرت بهاءالله تأکید می فرمایند که خداوند نوع بشر را با عهد و میثاقش مورد امتحان قرار می دهد. حضرت بهاءالله در کتاب ایقان و سایر آثار مبارکه به این نکته اشاره دارند که وقتی نوع بشر عهد می بندد که از هدایت الهیه تبعیّت خواهد کرد، این تعهّد زمانی که مظهر ظهور بعدی خداوند ظاهر میشود مورد آزمایش قرار می گیرد. مردم مورد امتحان واقع میشوند که آیا واقعاً با لحن کلام الهی آشنا هستند و وقتی از منبع جدیدی به سمع می رسد می توانند آن را بشناسند یا آن که ظهور جدید را ردّ می کنند و از اقبال به آن اِبا دارند.<br />در عهد جدید، خون حیوانات قربانی که مشخّص کنندۀ عهد خداوند در آئین یهود می باشد(۷) با خون فدیۀ حضرت مسیح(۸) جایگزین گشت. به این ترتیب عهد و میثاق الهی از ارتباط با اطاعت از شریعة الله به میثاقی تبدیل می گردد که به هر فرد مٶمنی در رابطه با فضل و فیض الهی اطمینان داده میشود. آثار مقدّسۀ بهائی قویّاً اهمّیت فدیۀ حضرت مسیح را مورد تأیید قرار می دهد. (۹) امّا، رابطۀ مربوط به عهد و میثاق برای بهائیان شامل هم ایمان و هم عمل به موجب احکام الهی از سوی نفوس انسانی است. (۱۰)<br />توصیف عهد و میثاق در قرآن کریم(۱۱) بسیار نزدیک و شبیه توصیفی است که در آثار مقدّسۀ بهائی آمده است. قرآن کریم عهد و پیمان را با هدایت الهیه برای نوع بشر از طریق سلسله انبیاء و رسل بیان نموده است.آثار مبارکۀ حضرت باب مشحون از اشارات به عهد و پیمان و بویژه به شخص موعود تحت عنوان «مَن یُظهرهُ الله» است: «همچنین در ظهور من یظهره الله اگر کلّ اهل بیان در حین ظهور او بقول او عامل و وجود خود را مثل کوکب نزد شمس بینند، ثمرۀ وجود خود را اخذ نموده...» (۱۲) و نیز «...فاشهَد بأنّی بذلک الکتاب قد أخذتُ عهدَ ولایة مَن تظهرنّه عن کلّ شیء قبل عهد ولایتی...» (۱۳) گفته می شود که حضرت باب به یکی از برجسته ترین و مشهورترین مٶمنین به امر خود، یعنی جناب وحید دارابی، چنین فرمودند: «لو أیقنتُ بأنّک یومَ ظهوره لاتؤمنُ به لَأرفعتُ عَنکَ حُکمَ الایمان.. و لو عَلمتُ أنّ أحداً مِنَ النّصاری یُٶمِنُ به، لَجَعلتُهُ قرّةَ عَینای»(۱۴)<br />آثار موثّق بهائی، علاوه بر میثاق کبیر، تاریخچۀ میثاق صغیر در ادیان سالفه را نیز تشریح می کنند. پطرس به عنوان اشرفِ حواریون بعد از حضرت مسیح و حضرت علی به عنوان وصی بحقّ حضرت محمّد رسول الله مورد تأیید و تصدیق قرار گرفته اند. امّا، انتصاب این نفوس صرفاً به طور شفاهی صورت گرفته(۱۵) و به آسانی و سادگی مورد مخالفت و مقاومت قرار گرفت. در حالی که انتصاب مرکز میثاق حضرت بهاءالله، یعنی حضرت عبدالبهاء، به طور کتبی و صریح انجام شده است. (۱۶)<br />ب- میثاق کبیر<br />میثاق کبیر (که در آثار مبارکه تحت عنوان «عهد کلّی الهی»(۱۷) و «عهد الست»(۱۸) نیز به آن اشاره شده است) به عهد الهی مربوط می شود که از طریق مظاهر ظهور الهی بیان شده و متضمّن وعدۀ خداوند است که نوع بشر را بدون هدایت رها نخواهد ساخت و لهذا مظاهر ظهور دیگری را مبعوث خواهد فرمود. نقش عالم انسانی در این قرارداد این است که از شریعت الهی که توسّط مظهر ظهور فعلی فرستاده می شود اطاعت کند و مظهر ظهور بعدی را تصدیق نموده از وی تبعیت نماید. حضرت باب این میثاق را به موجزترین صورت در بیان فارسی بیان کرده اند: «خداوند عالم هیچ نبی را مبعوث نفرموده و هیچ کتابی را نازل نفرموده مگر از کلّ اخذ عهد از ایمان بظهور بعد و کتاب بعد گرفته زیرا که از برای فیض او تعطیل و حدّی نبوده...»(۱۹)<br />حضرت عبدالبهاء سلسلۀ پیمانهای تأسیس شده توسّط مظاهر ظهور متوالی را چنین توصیف می فرمایند: «حضرت ابراهیم... عهد موعود حضرت موسی را گرفت و بشارت به ظهور او داد و حضرت موسی عهد حضرت موعود حضرت مسیح را گرفت و عالم را به بشارت ظهور او مژده داد و حضرت مسیح عهد فارقلیط را گرفت و بشارت به ظهور او داد و حضرت رسول محمّد عهد حضرت باب را گرفت و باب موعود حضرت محمّد بود زیرا بشارت به ظهور او داد و حضرت باب عهد جمال مبارک حضرت بهاءالله را گرفت و بشارت به ظهور او داد زیرا جمال مبارک موعودِ حضرت باب بود و جمال مبارک عهد موعودی گرفت که بعد از هزار سال یا هزاران سال ظهور خواهد یافت.»(۲۰)<br />حضرت بهاءالله اعلام فرمودند که تحقق بخشندۀ عهدهایی هستند که توسّط جمیع انبیاء گذشته در خصوص یوم عظیم آتیه که جمیع وعود الهی تحقّق خواهد یافت، بسته شده است: «امری که لم یزل و لایزال مقصود نبیّین و غایة رجای مُرسَلین بوده بارادۀ مطلقه و مشیت نافذه ظاهر شده. اوست موعودی که جمیع کتب الهی باو بشارت داده..»(۲۱)<br />از نقطه نظر تعالیم بهائی نقش نوع بشر در این توافق مبتنی بر میثاق را می توان به بهترین صورت و موجزترین هیئت در بدایت کتاب مستطاب اقدس مشاهده کرد که می فرمایند:<br />انَّ اوّلَ ما کَتَبَ اللهُ عَلَی العِبادِ عِرفانُ مَشرق وَحیه وَ مَطلع أمرهِ الّذی کانَ مَقامَ نفسِه فی عالمِ الأمر وَ الخلق... اِذا فُزتُم بهذََا المَقامِ الأسنی وَ الأفق الأعلی، یَنبَغی لِکُلِّ نفسٍ أن یَتّبعَ ما أُمِرَ بهِ مِن لدَی المَقصودِ لِأنّهُما مَعاً؛ لایُقبَلُ أحَدُهُما دونَ الآخَر. هذا ما حَکَمَ به مَطلعُ الإلهام.(۲۲)<br />حضرت بهاءالله با بیان این نکته که در آتیۀ ایّام در زمان معیّن مظهر ظهور دیگری مبعوث خواهد شد میثاق کبیر را به آینده تداوم بخشیدند؛ امّا تصریح فرمودند که ظهور بعد تا هزار سال کامل واقع نخواهد شد: «مَن یَدّعی أمراً قبلَ إتمام ألف سَنةٍ کامِلةٍ، اِنّهُ کَذّابٌ مُفترٍ.»(۲۳)<br />ج- میثاق صغیر<br />میثاق صغیر (که از آن به عنوان «عهد خاصّ»(۲۴) نیز یاد شده) به قرارداد بین مظهر ظهور الهی و پیروانش در خصوص استمرار مَرجعیّت الهیه در دیانت او مربوط می شود. اگرچه در ادیان سابق نیز سوابقی بر این عهد موجود و مشهود، امّا حضرت ولی امرالله تصریح می فرمایند که در هیچیک از ادیان ماضیه موضوع وصایت از چنین اهمّیتی برخوردار نبوده و انتصاب وصی و جانشیان به این وضوح صورت نگرفته است. این واقعیت که وصایت و جانشینی در مورد مرجعیت و اقتدار و تأسیس تشکیلات اصلیۀ امر بهائی به موجب سند مکتوب صورت گرفته تا بعداً مورد شکّ و تردید و سٶال واقع نشوند، توسّط حضرت ولی امرالله به عنوان «امتیاز ذاتی»(۲۵) دیانت حضرت بهاءالله مورد تأکید واقع شده است.<br />در حالی که لوح غصن، که در دوران ادرنه نازل شده، به وضوح مقامی عظیم برای «غصن القدس»(۲۶) قائل شده، و کتاب مستطاب اقدس تصریح فرموده که این مقام عظیم شامل رهبری و قیادت جامعۀ بهائی بعد از صعود حضرت بهاءالله می شود، تنها بعد از گشودن «کتابُ عهدی» بعد از صعود حضرت بهاءالله معلوم شد که مقصود از غصنی که به او اشاره شده؛ قطعیّاً حضرت عبدالبهاء هستند. این انتصاب آنقدر قاطع و واضح بود که حتّی میرزا محمّدعلی، که علیه مرجعیّت حضرت عبدالبهاء عصیان نمود، ابداً این موضوع را که حضرت عبدالبهاء به وصایت و جانشینی حضرت بهاءالله منصوب شده اند، زیر سٶال نبرد. او صرفاً سلوک و نحوۀ قیادت حضرت عبدالبهاء را مورد مخالفت و مجادله قرار داد.<br />میثاق صغیر توسّط حضرت عبدالبهاء، با انتصاب حضرت شوقی افندی در الواح مبارکۀ وصایا به عنوان ولی امرالله، امتداد یافت. حضرت عبدالبهاء در این سند بر مرجعیت بیت العدل اعظم نیز تأکید میفرمایند و به این ترتیب تشکیلات بهائی را که قیادت جامعه به وسیلۀ فرایندهای میثاق بهائی به آنها احاله و عنایت شده، مورد تأیید قرار می گیرند. حضرت ولی امرالله میفرمایند که الواح مبارکۀ وصایا در نتیجۀ «اقتران معنوی»(۲۷) حضرت بهاءالله و حضرت عبدالبهاء به وجود آمده است: «قوای خلّاقۀ منبعثه از شریعت حضرت بهاءالله در هویّت حضرت عبدالبهاء حلول نمود و توسعه یافت؛ در اثر تماس و تأثیرات متقابله سندی به وجود آورد که می توان آن را به منزلۀ دستور نظم بدیع عالم... تلقّی نمود.» (۲۸) عهد و میثاق، غیر از قیادت جامعۀ بهائی، مقام مبیّن انحصاری منصوص آثار مقدّسۀ امر بهائی را نیز به حضرت عبدالبهاء و حضرت شوقی افندی عنایت می کند: حضرت بهاءالله در کتاب اقدس (بند ١٧٤) میفرمایند: «اِرجِعوا ما لاعَرَفتُمُوهُ مِنَ الکِتابِ اِلی»(۲۹) حضرت عبدالبهاء. همچنین حضرت عبدالبهاء می فرمایند که حضرت شوقی افندی «مبیّن آیات الله» است.(۳۰)<br />مرجعیت بیت العدل اعظم نیز از تکامل عهد و میثاق اقتباس و اتّخاذ می گردد. مطلب زیر از قانون اساسی بیت العدل اعظم استخراج شده است:<br />منشأ بیت العدل اعظم و سُلطه و اختیار و وظائف و دائرۀ اقداماتش کلّ منبعث از آیات مُنزلۀ حضرت بهاءالله است. این آیات باهرات با تبیینات و توضیحات مرکز میثاق و ولیّ امرالله که بعد از حضرت عبدالبهاء یگانه مبیّن منصوص بیانات مقدّسه اند، کلّ مجموعاً مرجع واجب الاطاعه و اسّ اساس بیت العدل اعظم محسوب. مرجعیت و حاکمیت مطلقه و قاطعیّت این نصوص مبارکه ثابت و لن یَتغیّر خواهد بود تا زمانی که به ارادۀ الهیه، مظهر امر جدیدی در عالم ظاهر شود و در آن یوم زمام امر و حُکم در قبضۀ قدرت او قرار گیرد.(۳۱)<br />د- هدف از عهد و میثاق<br />هدف از عهد و میثاق در مواضع متعدّد از آثار مبارکۀ بهائی توضیح داده شده است. از آنجا که هدف از دیانت عبارت از تأسیس اتّحاد و اتّفاق در میان نوع بشر می باشد(۳۲) ، حضرت بهاءالله در کتاب عهدی هشدار می دهند که: «ای اهل عالم مذهب الهی از برای محبّت و اتّحاد است او را سبب عداوت و اختلاف منمائید...»(۳۳) میثاقی که در این کتاب تأسیس شده به طور اخصّ از چنین رویدادی جلوگیری می کند. حضرت عبدالبهاء تأیید می فرمایند که هدف اصلی میثاق عبارت از ممانعت از اختلاف، تفرقه و نفاق است:<br />چون در ایّام سَلَف اختلافات و انحرافات در عقاید مذهبی ایجاد شده بود و هر نفسی عقیدۀ جدیدی را به خداوند نسبت میداد، حضرت بهاءالله میل نداشتند هیچ مبنا یا علّتی برای عدم اتّفاق در میان احباب وجود داشته باشد. لهذا، به قلم مبارک کتاب عهد را مرقوم داشتند و منسوبین خود و جمیع اهل عالم را مخاطب قرار داده فرمودند: «به تحقیق نفسی را که مرکز میثاق من است، منصوب نمودم. جمیع باید از او اطاعت کنند. همه به او توجّه نمایند. او مبیّن کتاب من و مطّلع بر مقصد و مقصود من است. جمیع باید به او توجّه کنند. هر آنچه او بگوید همان صحیح است چه که او بر متون کتاب من واقف و آگاه است. احدی جز او واقف بر کتاب من نیست.» هدف از این بیان آن که هرگز نباید اختلاف و انحراف در میان بهائیان ایجاد شود بلکه آنها باید همیشه متّحد و متّفق باشند.(۳۴)<br />رسالت مشخّص و خاصّ حضرت بهاءالله به اتّحاد عالم مربوط می شود. از آنجا که اگر خودِ جامعۀ بهائی متّحد نباشد، امر بهائی نخواهد توانست اتّحاد را در عالم ایجاد نماید، نقش عهد و میثاق به عنوان تضمین کنندۀ وحدت جامعۀ بهائی به نحوی تفکیک ناپذیر به هدف اتّحاد عالم پیوسته است: «بدیهی است که محور وحدت عالم انسانی قوّۀ میثاق است و بس.»(۳۵)<br />حضرت ولی امرالله به میثاق به عنوان وسیلۀ هدایت و تسلط بر قوّۀ روحانی که حضرت بهاءالله در عالم ایجاد فرموده اند، نیز، اشاره می فرمایند: «برای آن که قوای فائقۀ محیطه... پس از افول نیّر توحید از حَیِّزِ امکان... در مجاری حقیقیۀ خویش سریان یابد و هم آهنگی و تداوم آن محفوظ ماند...»(۳۶) ایشان به هدف آن به عنوان «علّت وحدت امرالله و صیانت کلمة الله و وقایت دین الله از تفریق و انشقاق و تقسیم و انشعاب»(۳۷) اشاره می فرمایند.<br />هـ – سطوت میثاق<br />چون عهد و میثاق هستۀ اصلی اتّحاد برای جامعۀ بهائی و نیز نهایتاً برای عالم و نیز طریقی برای جریان یافتن قوای روحانی ایجاد شده توسّط حضرت بهاءالله است، در آثار بهائی دارای قدرت و سطوت توصیف شده است. مسلّماً به عنوان قوّۀ محرّکۀ جمیع قوای مثبتی تلقی میشود که در جهان در حال فعّالیت هستند: «قوّۀ میثاق مانند حرارت آفتاب است که جمیع کائنات ارضیه را تربیت نماید و نشو و نما بخشد. بهم چنین نور میثاق عالم عقول و نفوس و قلوب و ارواح را تربیت نماید.»(۳۸)<br />و – ثبوت بر عهد و پیمان<br />از آنجا که مٶسّسۀ عهد و پیمان جزء بسیار مهم و حیاتی امر بهائی است، ثبوت بر عهد و پیمان در آثار بهائی یکی از فضیلت های اساسی دینی محسوب می شود. در مفهومی کلّی تر، این به معنای اجرای احکام و تعالیم امر بهائی است:<br />... باید روش و سلوکی نمائید که مانند آفتاب از سائر نفوس ممتاز شوید. هر نفسی از شما در هر شهری که وارد گردد به خُلق و خوی صدق و وفا و محبّت و امانت و دیانت و مهربانی به عموم عالم انسانی مُشارٌ بالبنان گردد... تا باین مقام نیائید به عهد و پیمان الهی وفا ننموده اید؛ زیرا به نصوص قاطعه از جمیع ما میثاق وثیق گرفته که بموجب وصایا و نصائح الهیّه و تعالیم ربّانیّه رفتار نمائیم.(۳۹)<br />به مفهوم دقیق تر، ثبوت بر میثاق به یقین باطنی فرد بهائی اشاره دارد که هدایت مرکز امر بهائی (اعم از حضرت عبدالبهاء یا حضرت شوقی افندی در گذشتۀ ایّام یا بیت العدل اعظم در حال حاضر) مبیّن اراده و مشیّت الهی است: «آنچه قرار دهند مِن عندِالله است.»(۴۰) حضرت ولی امرالله موفّقیت و پیشرفت امر بهائی را اینگونه بیان میفرمایند:<br />نظم اداري و تبليغ عمومي امر الهي ... هيچيك، پيشرفت نخواهند كرد و قادر به حصول هيچ موفقيّتي نخواهند بود، مگر آنكه احبّاي الهي حقيقتاً ثابت، راسخ، عميق و از لحاظ روحاني مؤمن و معتقد باشند... وقتي فردي بهايي به مرجعيّت و اقتدار الهي اعتقاد راسخ داشته باشد، مرجعيّتي كه به مظهر ظهور عنايت شده و به واسطۀ حضرتش به حضرت موليالوري و از آن طريق به وُلاة امر به صورت موهوبي انتقال يافته و در مجاري محافل جريان يافته و نظم مبتني بر اطاعت را ميآفريند- وقتي فرد بهايي واجد اين اعتقاد راسخ باشد، هيچ امري قادر نيست او را متزلزل سازد.(۴۱)<br />ز- ناقض میثاق و نقض میثاق<br />در اصطلاح امری، مخالفت داخلی با مرکز امر را «نقض میثاق» و نفوسی را که چنین عملی را مرتکب می شوند «ناقض میثاق» می خوانند. این اصطلاحات بلافاصله آنچه را که نقض این مخالفین داخلی تلقّی میشود، تداعی می کند: آنها میثاق را شکسته اند، که بزرگترین خطای روحانی که شخصی می تواند مرتکب شود تلقّی میگردد. امّا این فقط در ارتباط با «میثاق صغیر» است که این اصطلاح مورد استفاده قرار می گیرد (یعنی عهد و پیمانی که مظهر ظهور الهی در خصوص وصی بلافصل خود و سلسله اوصیاء متعاقب آن منعقد می سازد).<br />نفوسی که از پذیرش اعتبار مدّعای مظهر ظهور الهی ابا می کنند می توان گفت که ناقضین «میثاق کبیر» هستند، امّا این در امر بهائی مورد استفادۀ معمول ندارد. در این قسمت چند موضوع مورد بحث قرار می گیرد:١- تعریف نقض میثاق٢- تاریخ نقض میثاق٣- ارتباط بین گروههای مختلف ناقضین میثاق٤- طبقه بندی انواع نقض میثاق٥- برخورد با نقض میثاق<br />الف- تعریف نقض میثاق<br />در تلاش برای یافتن تعریفی برای نقض میثاق، نکاتی چند را باید مدّ نظر قرار داد: نفوسی که صرفاً با امر بهائی یا ریاست آن مخالفت می کنند (مانند بسیاری از رهبران مذهبی مسیحی و مسلمان که به چنین کاری مبادرت ورزیده اند) ناقض میثاق تلقّی نمیشوند؛ نفوسی که امر بهائی را به این علّت ترک می کنند که ایمان خود را از دست داده اند نیز ناقض میثاق شناخته نمیشوند؛ و کسانی که تخلّفات جزئی از احکام بهائی مرتکب میشوند ممکن است حقوق اداری خود را از دست بدهند، امّا ناقض میثاق به حساب نمی آیند. کسانی که در داخل جامعۀ بهائی باقی میمانند، معترف به وفاداری به امر بهائی هستند امّا در عین حال با قیادت رهبر منصوص امر بهائی مخالفت می کنند یا فعّلانه سعی دارند، با ایجاد مرکز رهبری جانشین، در جامعۀ بهائی ایجاد انشقاق و تفرقه نمایند، ناقض میثاق تلقّی میشوند.<br />حضرت عبدالبهاء میفرمایند: «ناقضین شبهه ای در میثاق ندارند ولی غرض نفسانی آنان را به این درجه رسانده. نه اینست که نمیدانند؛ میدانند و مخالفت میکنند.»(۴۲) به این ترتیب حضرت عبدالبهاء یک عامل اصلی در نقض میثاق را مخالفت عمدی و آگاهانه با ارادۀ الهی که در عهد و میثاق ظاهر و بارز شده، میدانند.<br />بیان حضرت عبدالبهاء در خصوص آیۀ کتاب مقدّس که ذیلاً نقل می شود بینش بیشتری نسبت به آراء و نظریه های حضرت عبدالبهاء به دست میدهد. در انجیل متی آمده است: «از این رو شما را میگویم هر نوع گناه و کفر از انسان آمرزیده میشود لیکن کفر بروح القدس از انسان عفو نخواهد شد و هر که بر خلاف پسر انسان سخنی گوید آمرزیده شود امّا کسی که بر خلاف روح القدس گوید در این عالم و در عالم آینده آمرزیده نخواهد شد.»(۴۳) حضرت عبدالبهاء می فرمایند مظاهر ظهور الهی دو جنبه دارند. یک شکل و شخصیت عنصری است که حضرت عبدالبهاء به سراج تشبیه می کنند و روح قدسی الهی که در آن سُکنی دارد، که حضرت عبدالبهاء به نور تشبیه می فرمایند. اگر نفسی از سراج روی برگرداند و اعراض نماید، این عمل او ممکن است مورد عفو واقع شود زیرا امکان دارد شخص اشتباه کند یا از آن نفسی که اعراض نموده آگاهی نداشته باشد امّا در عین حال به سوی نور هدایت گردد. امّا اگر شخصی از خودِ نور نفرت داشته باشد و آن را ردّ نماید، در این صورت آن شخص نمی تواند هدایت گردد و رحمت و غفران الهی را نمی پذیرد.(۴۴)<br />باید توجّه داشت که طبق تعالیم بهائی، نقض میثاق امری نیست که منحصر به امر بهائی باشد. این یک پدیدۀ کلی دینی است که درهر دیانتی وجود داشته است؛ امّا از آنجا که میثاق صغیر در سایر ادیان با وضوح کمتری تعریف شده و اهمّیت و محوریت چندانی نداشته، پدیدۀ مزبور نیز از وضوح و اهمّیت کمتر برخوردار بود.از این نکته چنین برمی آید که تعریف نقض میثاق عبارت از «مخالفت عمدی با مرکز منصوص امر بهائی (یا هر دیانت دیگر)، علیرغم وقوف و درک آگاهانه نسبت به مقام روحانی مرجع مزبور» است.<br />فی المثل، این تعریف موضع میرزا یحیی ازل را، که هیچگاه پیرو حضرت بهاءالله نبود، امّا ناقض میثاق تلقّی شده، نشان می دهد. همچنین، به برخی از نفوس مرتدّ که به امر بهائی حمله کرده اند با الفاظ و اصطلاحاتی اشاره شده که شبیه الفاظ مورد استفاده در اشاره به ناقضین میثاق است.<br />مسألۀ کسی که دارای «وقوف و درک آگاهانه» است باید مسلّماً مستلزم حدّی از قضاوت باشد؛ شاید به همین علّت باشد که تصمیم برای اعلام نفسی به عنوان ناقض میثاق را فقط مرکز و مرجع امر بهائی می تواند اتّخاذ نماید و به احدی وکالت داده نمی شود که چنین تصمیمی را بگیرد.<br />ب – تاریخ نقض میثاق<br />یکی از جالبترین وجوه تاریخ بابی و بهائی روشی است که در آن پدیدۀ مخالفت در میان آحاد مٶمنین نسبت به ریاست تثبیت شدۀ دین در تمام نسلها از ابتدای تأسیس دین در صد سال قبل تا کنون رخ داده است.<br />اوّل – حضرت باب (١٨٥٠-١٨٤٤): متقدّمین بلافصل دیانت حضرت بهاءالله البتّه در نهضت بابیه قرار دارند. احتمالاً در اثر مخالفت شدید خارجی، به نظر میرسد مخالفت داخلی چندانی در ایّام حیات حضرت باب با ایشان صورت نگرفت.<br />معدودی از نفوس مانند ملّا جواد برغانی، ملّا عبدالعلی هراتی، میرزا ابراهیم شیرازی در سلک مٶمنین به حضرت باب وارد شدند و بعد، از آنها جدا شده حمله به حضرت باب را شروع کردند و نهایتاً به میرزا کریمخان کرمانی، رهبر شیخیه که از مخالفین پرشور و حرارت حضرت باب بود، پیوستند. طبق تاریخ نبیل، این سه نفر در آثار حضرت باب با سامری، که طبق احادیث اسلامی، گوسالۀ زرّینی را برای عبادت اسرائیلیان ساخت، و جبت و طاغوت مقایسه شده اند. اصطلاحاتی بسیار شبیه به آن را بعداً حضرت بهاءالله و حضرت عبدالبهاء در ارتباط با ناقضین میثاق به کار بردند. (۴۵)<br />دوم – بعد از شهادت حضرت باب و در ایّام حیات حضرت بهاءالله (٩٢-١٨٥٢): اکثر منابع، اعم از بهائی و غیر آن، در این موضوع توافق دارند که نوعی رهبری و وصایت توسّط حضرت باب به میرزا یحیی ازل اعطاء شد. (۴۶) امّا، این وصایت نه واضح و روشن بود و نه بلامنازع. تعدادی از نفوس مدّعی مقامات مختلفۀ رهبری شدند و تفرقه و انشقاق و منازعه بالا گرفت. گزارش شده که حضرت عبدالبهاء فرموده اند که بیست و پنج نفر مدّعی مقام رهبری جامعه شدند. (۴۷) امّا، هیچیک از آنها، به جز ازل، ناقض میثاق محسوب نشدند زیرا جمیع آنها در زمانی مدّعی این مقام شدند که مَرجعیّت مشخّصی برای دیانت آنها وجود نداشت. بسیاری از آنها وقتی حضرت بهاءالله مقام خویش را ظاهر فرمودند، به ایشان ایمان آورده در سلک مٶمنین وارد شدند. تنها ازل بود که قیام به مخالفت کرد و برای تضعیف مقام حضرت بهاءالله سخت کوشید. برآوردها نشان می دهد که تعداد ازلیان باقیمانده در ایران بیش از پنج هزار نفر نیست. آنها هیچ سازمان و تشکیلاتی ندارند.<br />جالب است که اقدامات خودِ حضرت بهاءالله نسبت به ازل را باید الگویی برای ارتباط با نفوسی قرار داد که ناقض میثاق اعلام شده اند. وقتی مشخّص شد که هیچ ائتلافی با میرزا یحیی میسّر نیست، حضرت بهاءالله هدایت فرمودند که تمام اثاثیه و سایر لوازم موجود در بیت تقسیم و نیمی از آن به یحیی تسلیم شود. بعد از آن، ایشان تمام روابط با نابرادری خود را قطع کردند. مضافاً ایشان مدّت دو ماه از جمع سایر بابیان نیز عزلت گزیدند و آنها را هدایت فرمودند که خود تصمیم بگیرند که آیا قصد دارند از ایشان تبعیت کنند یا رهبری ازل را بپذیرند. (۴۸)<br />سوم – در طیّ دوران قیادت حضرت عبدالبهاء: حضرت بهاءالله در «کتابُ عهدی»، حضرت عبدالبهاء را به عنوان وصی و مبیّن آیات خویش و مقامی پایین تر از آن را برای میرزا محمّدعلی، نابرادری حضرت عبدالبهاء، تعیین فرمودند. (۴۹) با این همه، مدّت کوتاهی بعد از صعود حضرت بهاءالله، میرزا محمّدعلی، به تحریک پسرعموی خود میرزا مجدالدّین (پسر جناب کلیم) به مبارزه با قیادت حضرت عبدالبهاء قیام کرد. بحث و جدل اصلی او این بود که حضرت عبدالبهاء از اختیارات خود عدول کرده اند و مدّعی مظهریت ظهور الهی گشته اند، اتّهامی که حضرت عبدالبهاء با صراحت تامّ و با تأکید تمام انکار فرمودند. میرزا محمّدعلی خود و حامیانش را موحّدون خواند. (۵۰)<br />مبارزۀ میرزا محمّدعلی در بدایت امر بسیار شدید و جدّی بود. او بر قصر بهجی تسلّط یافت و تقریباً جمیع اعضاء عائلۀ حضرت بهاءالله (به استثنای حضرت ورقۀ علیا و خانوادۀ بلافصل حضرت عبدالبهاء)، تعدادی از منسوبین حضرت اعلی (یعنی افنان سدرۀ مبارکه)، و نیز بسیاری از بهائیان ناحیۀ عکّا و حیفا و برخی از نفوس برجستۀ ایران را به سوی خود جذب کرد. امّا، تدریجاً، ورق به زیان میرزا محمّدعلی برگشت. حضرت عبدالبهاء در بدایت امر اِکراه داشتند از این که این تفرقه و انشقاق را برملا سازند، امّا وقتی میرزا محمّدعلی شخصاً در سال ١٨٩٦ ادّعای خویش را علناً و باصراحت اعلام نمود، حضرت عبدالبهاء میرزا محمّدعلی و حامیانش را ناقضین میثاق اعلام کردند. افرادی چون ابن ابهر به جوامع مختلف سفر کردند تا نادرستی مدّعیات محمّدعلی را ثابت کنند.<br />در سال ١٨٩٩ میرزا محمّدعلی موفّقیت ناچیز دیگری یافت و آن زمانی بود که موفّق شد ابراهیم خیرالله را به سوی خود جذب کند. خیرالله اوّلین کسی بود که امر بهائی را در ایالات متّحدۀ آمریکا تبلیغ و ترویج نمود. امّا، اکثر بهائیان آمریکایی نسبت به حضرت عبدالبهاء وفادار باقی ماندند و منفعت درازمدّت چندانی برای میرزا محمّدعلی باقی نماند و او به طور مداوم سیر انحطاط را پیمود.<br />تا زمانی که سفرهای حضرت عبدالبهاء به غرب شروع شد، تهدید میرزا محمّدعلی و حامیانش در ایران و آمریکا به حدّ ناچیزی تنزّل پیدا کرده بود. در سال ١٩٢٩ آنها مجبور به تخلیۀ قصر بهجی شدند زیرا در اثر غفلت و بی توجّهی آنان، ساختمان مزبور آنقدر ویران شده بود که دیگر قابل سکونت نبود. (۵۱) آنها تا سال ١٩٥٧ در حجرات اطراف بهجی باقی ماندند. (۵۲) مطالعۀ جامعه شناختی اخیری در مورد بقایای این گروه خاطرنشان میسازد که آنها علی الظّاهر از مسلمانان قابل تشخیص نیستند و پیشنهاد می کند که آنها «پس ماندۀ جامعه ای مذهبی»، بقایای متحجّر یا فسیل شده خوانده شوند. (۵۳)<br />نحوۀ رفتار حضرت عبدالبهاء با میرزا محمّدعلی و عصیان و سرکشی او و سایر وقایع، که می بایست معیار اقدام در این موارد و مسائل باشد، سه جنبه داشت. اوّل آن که حضرت عبدالبهاء در عین حال که با این فرد شخصاً یا از طریق واسطه ها مکاتبه می کردند و سعی می نمودند ائتلاف ایجاد نمایند، از اعلام علنی موضوع امتناع می فرمودند. دوم آن که ، وقتی این موضوع معلوم شد که چنین کاری امکانپذیر نیست و احتمال آسیب رسیدن به جامعه وجود دارد، به تحریر مکاتیب عمومی و فردی به احبّاء پرداختند و ضمن توضیح و تشریح اوضاع به معرفی افراد مربوطه و هدایت احبّاء برای قطع هرگونه ارتباط با این اشخاص مبادرت فرمودند. سوم آن که، حضرت عبدالبهاء سُفرای ویژه به مناطقی که بیش از همه به این مسأله و مشکل آلوده شده بود اعزام کردند. وظیفۀ این سفرا توضیح مطالب به بهائیان و تشویق آنها به استقامت در قطع هرگونه ارتباط با ناقضین میثاق بود. غالباً این افراد از طرف حضرت عبدالبهاء مختار بودند که باب ارتباط به ناقضین میثاق را مفتوح سازند و سعی کنند آنها را به رجوع به جامعه تشویق کنند. در ایران چنین سفرایی اساساً چهار فردی بودند که حضرت بهاءالله به مقام ایادی امرالله منصوب فرمودند. (۵۴)<br />واقعۀ مهم دیگر در خصوص نقض میثاق در دوران قیادت حضرت عبدالبهاء از نوع دیگری بود؛ یعنی سرپیچی مستقیم از اوامر حضرت عبدالبهاء بود نه تلاش برای برقراری یک مرکز رهبری دیگر. دکتر امین الله فرید خواهرزادۀ حرم حضرت عبدالبهاء سرکار منیره خانم بود. او در آمریکا تحصیل کرد و زمانی یکی از مترجمین حضوری حضرت عبدالبهاء در اسفار هیکل مبارک به غرب بود. او با سماجت و اصرار از برخی احبّای ثروتمند آمریکایی پول گرفت و با این کار خود را مفتضح ساخت. لذا، حضرت عبدالبهاء موقع مراجعت به حیفا اصرار فرمودند که او نیز به حیفا مراجعت کند. فرید در حیفا راحت و مسرور نبود و زمانی که بر خلاف اوامر حضرت عبدالبهاء حیفا را به قصد آمریکا ترک کرد، طلعت میثاق او را از جامعۀ بهائی طرد فرمودند. فرید بیشتر اعضاء خانوادۀ بلافصلش را با خود برد و باعث شد که معدودی از احبّای بریتانیا نیز از ظلّ امرالله خارج شوند، امّا تأثیر نامطلوب او بر دیگران بسیار اندک بود.<br />چهارم – وقایع دوران قیادت حضرت شوقی افندی: صعود حضرت عبدالبهاء باعث شد که پیروان میرزا محمّدعلی دیگربار مدّتی کوتاه فعالیت های خود را شروع کنند. آنها کلیدهای روضۀ مبارکۀ حضرت بهاءالله را اخذ و حضرت شوقی افندی را برای استرداد آنها وادار به توسّل به اولیاء امور نمودند. چند واقعۀ عمدۀ دیگر در ارتباط با نقض میثاق در این دوره وجود دارد. وجوه اصلی آنها را می توان به صورت زیر بیان کرد:<br />یک – روث وایت(۵۵) . حضرت شوقی افندی بعد از جلوس بر مسند ولایت اوّلین امری را که در اولویت قرار دادند برقرار کردن نظم اداری بهائی بود. وقتی که ایشان در این طریق به سوی هدف پیش می رفتند، با مقاومت برخی از بهائیان روبرو شدند که با سازماندهی امر بهائی مخالف بودند. اوّلین نفر در این سبیل روث وایت در سالهای ١٩٢٩-١٩٢٦ بود. او مخالفتش را بر گزارشی از برخی از بیانات حضرت عبدالبهاء که تلویحاً اشاره داشت که امر بهائی را نمی توان سازماندهی کرد زیرا «روح زمان»(۵۶) است، و نیز گزارشی از یک متخصّص شناخت خط مبتنی ساخت، که مدّعی بود خطّ الواح وصایای حضرت عبدالبهاء که مرجعیت حضرت شوقی افندی مبتنی بر آن بود، جعلی است. گزارش مزبور مبتنی بر عکسهایی از سند مزبور و صرفاً اظهار نظری موقّتی و موکول به بررسی دقیق ترِ اصل سند بود. امّا تردیدهای مربوط به اصالت و اعتبار الواح مبارکۀ وصایا توسّط نفوسی مانند کاتبان و معاشرین نزدیک حضرت عبدالبهاء که برای قضاوت در مورد خطّ و نیز اسلوب انشاء مبارک در بهترین موضع بودند، مردود اعلام شد؛ حتّی احمد سهراب بعد از آن که به ناراضیان و مخالفان پیوست، اعتبار و صحّت الواح وصایا را مورد تأیید قرار داد. اظهارات روث وایت تأثیر چندانی بر جامعۀ بهائی آمریکا نداشت. تنها در آلمان، وقتی که یکی از بهائیان اوّلیه موسوم به ویلهلم هریگل(۵۷) به قضیۀ او توجّه نمود اندک عکس العملی دریافت کرد.<br />دو – احمد سهراب (١٩٨٥-١٨٩٣). در سال ١٩٢٩ احمد سهراب، که زمانی کاتب و نیز مترجم حضوری طلعت میثاق بود، و خانم ژولی (لوییس استویوسان) شانلر(۵۸) انجمن تاریخ جدید(۵۹) را در نیویورک به عنوان طریقی مستقیم برای انتشار تعالیم بهائی تأسیس کردند. امّا احمد سهراب اجازه نداد محفل روحانی نیویورک در خصوص طریقۀ انتشار امر بهائی توسّط انجمن تاریخ جدید اظهار نظری نماید. این موضوع به مواجهۀ محفل روحانی ملّی منجر و به طرد سهراب و شانلر از جامعۀ بهائی منتج گردید.<br />انجمن تاریخ جدید در سال ١٩٣٠ کاروان شرق و غرب(۶۰) را ایجاد کرد که برای آماده ساختن اطفال و جوانان برای پیوستن به انجمن تاریخ جدید طرّاحی شده بود. کاروان از انجمن بیشتر رشد کرد و تمام پیوندهای باقیماندۀ مذهبی با امر بهائی را گسست. مدّتی به عنوان یک باشگاه جهانی دوستان مکاتبه ای با آرمانهای اجتماعی دوام آورد. انجمن تاریخ جدید منسوخ و رو به زوال است و کاروان در سطحی نازل از فعالیت محلّی در نیویورک تحت نام خانۀ کاروان(۶۱) قرار دارد.<br />سه – فائق. بعد از درگذشت جناب میرزا ابوالفضائل گلپایگانی، برخی از شاگردان ایشان، با تصویب حضرت عبدالبهاء، در قاهره انجمنی به نام «الجمعیّة العلمیّة الادبیّة» تأسیس کردند. بعد از چند سال، این انجمن تحت رهبری یک بهائی ارمنی تبار موسوم به فائق با تشکیلات اداری بهائی در مصر اختلاف پیدا کرد و فائق از جامعۀ بهائی طرد شد. معدودی از بهائیان مصری از او پیروی کردند و او نیز موفّق شد تعدادی از سایر بهائیان را به سوی خود جذب نماید، امّا بسیاری از این نفوس نهایتاً به جامعۀ بهائی بازگشتند. (۶۲)<br />چهار – عائلۀ حضرت عبدالبهاء. گسستن میرزا محمّدعلی از حضرت عبدالبهاء به طرد اکثریت اخلاف حضرت بهاءالله از جامعۀ بهائی منجر شد. اینها جمیع اخلاف حضرت بهاءالله از حرم ثانی و حرم ثالث بودند و شامل صبیۀ ایشان از ازدواج سوم موسوم به فروغیه و همسرش سیّد علی افنان میشد. امّا، فرزندان حاصل از این ازدواج در طرد والدین خود از جامعه سهیم نبودند، و در اوایل دهۀ ١٩٢٠ خودِ سیّد علی افنان به حضرت شوقی افندی مراجعه کرد و دیگربار به جامعۀ بهائی پذیرفته شد. همه تا ١٩٣٣ ساکت و خاموش بودند تا قضیۀ بیت حضرت بهاءالله در عراق پیش آمد. حضرت شوقی افندی از حسین افنان (متوفّی به سال ١٩٥٢)، فرزند سیّد علی افنان، خواستند از مقام خود که در دولت عراق داشت استعفا دهد چه که دولت عراق اجازه داده بود غصب و تصرّف بیت حضرت بهاءالله تداوم یابد. حسین امتناع نمود و طرد شد.<br />دو برادر حسین افنان، یعنی نیّر و حسن، به ترتیب با روحانگیز و مهرانگیز، خواهران حضرت شوقی افندی ازدواج کردند. برادر دیگر او، فیضی با ثریّا، دخترخالهء حضرت ولی امرالله ازدواج نمود. اعضاء عائلهء حضرت ولی امرالله، به علّت امتناع از قطع ارتباط با کسانی که قبلاً طرد شده بودند، یکی بعد از دیگری از جامعهء بهائی طرد شدند. وقتی منیب شهید، پسرخالهء حضرت ولی امرالله در سال ۱۹۴۴ با نوهء برادر الحسینی، مفتی اعظم اورشلیم و خصم لدود جامعهء بهائی، صرفاً با عقد اسلامی ازدواج نمود، دیگران نیز از سلک مؤمنین به امر جمال ابهی اخراج شدند.<br />از آنجا که بقیه اعضاء عائله نیز از قطع ارتباط با اعضاء مطرود ابا نمودند، آنها نیز طرد شدند. ازدواج یکی از برادران حضرت شوقی افندی موسوم به حسین در سال ١٩٤٩ که بر خلاف اراده و رضایت هیکل مبارک انجام شد، و ارتباط برادر دیگرشان موسوم به ریاض، با میرزا مجدالدّین در سال ١٩٥١ جریانی را که بدان وسیله تمام اخلاف باقیماندۀ حضرت عبدالبهاء به جز خود حضرت شوقی افندی از جامعه اخراج شدند، تکمیل کرد. عائلۀ حضرت عبدالبهاء خارج از جامعۀ بهائی باقی ماند و به تعقیب امور و اهداف خود پرداخت.<br />پنج – نفوس مرتدّ. اگرچه اکثر افرادی که جامعۀ بهائی را به علّت از دست دادن ایمان خود ترک می کنند، با نفوسی که هرگز بهائی نبوده اند متفاوت تلقّی نمیشوند، امّا تعداد اندکی از نفوس بوده اند که جامعه را ترک کردند و سپس مغرضانه، موذیانه و به شدّت شروع به حمله نمودند. حضرت ولی امرالله با الفاضی معادل اصطلاحات مورد استفاده جهت ناقضین میثاق به آنها اشاره میفرمودند. در سالهای بلافاصله بعد از صعود حضرت عبدالبهاء، یکی از بهائیان برجستۀ ایرانی، موسوم به میرزا عبدالحسین تفتی، معروف به آواره (١٩٥٣-١٨٧٣/١٢٩٠)، فشار آورد تا سمت رهبری در جامعۀ بهائی برای خود کسب کند. وقتی از به دست آوردن هرگونه مقامی مأیوس شد، از ظلّ امرالله خارج گردید و علناً شروع به انتقاد از آن نمود. کتابی به نام کشف الحیل در سه جلد منتشر ساخت. او، تحت نام آیتی، به فعالیت خود ادامه داد و به سردبیری مجلّۀ نمکدان پرداخت و به عنوان شخصیتی ادبی شهرت یافت.<br />دو شخصی که بسیار تحت تأثیر آواره قرار داشتند و نهایتاً در ارتداد از امر بهائی و حملۀ علنی به او پیوستند، یکی فیض الله صبحی بود(۶۳) که چند سالی به عنوان کاتب حضرت عبدالبهاء خدمت کرد، و دیگری حسن نیکو بود که به عنوان مبلّغ بهائی به هندوستان سفر کرد و در سال ١٩٢٣ نیز سفری به حیفا رفت. شخص اخیر در حمله به امرالله اثری به نام فلسفۀ نیکو در سه جلد منتشر نمود.<br />پنجم – بعد از حضرت شوقی افندی (١٩٥٧ به بعد). مهمترین واقعۀ تفرقه افکنانه بعد از صعود حضرت ولی امرالله ادّعای یکی از ایادی امرالله موسوم به چارلز میسن ریمی(۶۴) به عنوان ولی امر ثانی بود. اگرچه او اعلامیۀ مورّخ ١٩٥٧ حضرات ایادی امرالله را که حضرت شوقی افندی نه وصیت نامه ای داشتند و نه جانشینی امضاء کرده بود، امّا در آوریل ١٩٦٠ ادّعا کرد که ولی امر ثانی است. او ادّعای خود را مبتنی بر این نکته نمود که طبق الواح وصایای حضرت عبدالبهاء، ولی امر ریاست بیت العدل اعظم را به عهده دارد، و ریمی توسّط حضرت شوقی افندی به عنوان رئیس شورای بین المللی بهائی(۶۵) منصوب شد. شورای مزبور طلیعۀ بیت العدل اعظم محسوب میشد. این ادّعا توسّط اکثریت جامعۀ جهانی بهائی مردود اعلام شد زیرا همان الواح وصایا این نکته را نیز به وضوح تصریح کرده بود که جمیع وُلاة امرالله باید از اخلاف حضرت بهاءالله باشند. ریمی موفّق شد حامیان معدودی جمع کند که عمدةً در ایالات متّحده، فرانسه و پاکستان بودند، امّا اکثریت بهائیان از حضرات ایادی امرالله، که میسن ریمی را به عنوان ناقض میثاق طرد کردند، حمایت کردند.<br />پیروان ریمی در طول سالها، به ویژه موقعی که به فرقه های متنازع تقسیم شدند، اهمّیت خود را از دست دادند. یکی از فرقه ها تحت رهبری دونالد هاروی(۶۶) قرار گرفت که توسّط ریمی به عنوان «ولیّ امر سوم» منصوب شده بود. بعد از فوت او در سال ١٩٩١، رهبری این گروه به ژاک سوغومونیان(۶۷) ساکن مارسی(۶۸) محوّل گردید. گروه دیگری تحت رهبری جوئل مارانجلا(۶۹) قرار گرفت. او اعلام کرد که ریمی ابتدا او را به عنوان «ولیّ امر سوم» منصوب نمود، امّا فرتوت و خرفت شد و بعد هاروی را منصوب نمود. این گروه خود را امر بهائی ارتدکس(۷۰) می نامند و مقرّ آنها در روزوِل(۷۱) واقع در نیومکزیکو است. تعداد آنها بیش از صد نفر نیست. (۷۲) فرقۀ دیگر تمام ادّعاهای ولایت امر بعد از حضرت شوقی افندی از جمله ریمی را رد کردند امّا اظهار داشتند که رکس کینگ(۷۳) تا ظهور ولی امر ثانی نیابت ولایت را به عهده دارد (لذا این گروه خود را امر بهائی ارتدکس تحت نیابت ولایت(۷۴) میخوانند). کینگ در سال ١٩٧٧ درگذشت و چهار نفر از اعضاء خانواده اش را به عنوان شورای نیابت منصوب کرد. بالاخره، لیلاند جنسن(۷۵) (که گروهش بهائیان تحت شرایط میثاق(۷۶) خوانده میشوند) وقتی که مدّعی شد که جهان در سال ١٩٨٠ با یک فاجعۀ هسته ای روبرو خواهد شد، سوء شهرت مختصری پیدا کرد. گروههای اندک وابسته به نام ریمی اینک محدود به چند ایالت در ایالات متّحده هستند. در ایالات متّحده، یک انجمن ریمی(۷۷) توسّط فرانسیس اسپاراتو(۷۸) در حمایت از هاروی تأسیس شد که اینک منسوخ شده است.<br />حدود سال ١٩٦٤ یک فرد ایرانی موسوم به جمشید معانی مدّعی شد بعد از حضرت باب و حضرت بهاءالله، مظهر ظهور سوّم است. او آثاری را نوشت که مدّعی بود به وحی الهی است و خود را «انسان» و «سماءالله» نامید و گروه پیروانش را تحت عنوان «بیوت نوع بشر» سازماندهی کرد. او پیروان معدودی در پاکستان داشت، امّا حامی اصلی او در ایالات متّحده، جان کاره(۷۹) ، مستقرّ در ماریپوزا(۸۰) در کالیفرنیا، بعدها از او اعراض نمود. ایرانی دیگری موسوم به جمشید مغناط نیز مدّعی نبوّت شد امّا به نظر نمیرسد پیروانی داشته باشد.<br />تعدادی وقایع دیگر در مخالفت با نظم اداری بهائی رخ داده است. در آلمان، هرمان زیمر(۸۱) در سال ١٩٧١ ادّعاهای روث وایت را در کتابی کوچک به نام وصیت نامه ای جعلی دیانت بهائی را در حدّ شوقیزم سیاسی تنزّل می دهد(۸۲) (که در سال ١٩٧٣ به انگلیسی انتشار یافت) احیاء کرد. در سویس، فرانچسکو فیچیکیا(۸۳) کتابی جامع به نام Baha'ismus Weltreligion der Zunkunft? عمدةً در حمله به نظام اداری بهائی نوشت که در سال ١٩٨١ توسّط Evangelische Zentralstelle fur Weltanschauungsfragen, Quell Verlag در اشتوتگارت آلمان انتشار یافت. تأمین مالی و توزیع هر دو کتاب مزبور توسّط سازمان انجیلی پروتستان(۸۴) در آلمان صورت گرفت. چارلز سی برگر(۸۵) گروه مشابهی را در حدود سال ١٩٦٧ در فیلادلفیا ایجاد کرد. آنها نقشه هایی برای ایجاد انجمن بهائیان آزاد(۸۶) (یا اتّحادیۀ جهانی دیانت عمومی و صلح عمومی(۸۷) ) داشتند، امّا محقّق نیست که چنین گروهی از اصل ایجاد شده باشد.<br />ج – پیوندهای بین گروه های مختلف ناقضین میثاق<br />یکی از وجوه قابل توجّه و جالبِ پدیدۀ نقض میثاق میزان و گسترۀ تماس بین سه نسل ناقضین میثاق بوده است. سه نسل مزبور عبارتند از:<br />نسل اوّل: پیروان ازل در مخالفتش با حضرت بهاءاللهنسل دوم: پیروان میرزا محمّدعلی در مخالفتش با حضرت عبدالبهاءنسل سوم: مخالفین حضرت شوقی افندی، چه داخل عائلۀ حضرت عبدالبهاء و چه غیر آن مانند احمد سهراب، که با نظم اداری بهائی مخالفت و معارضه داشتند.<br />به لحاظ نظری، نسل دوم، که به حضرت بهاءالله اقبال نمودند، باید با نسل پیروان ازل، که دشمن حضرت بهاءالله بودند، هیچ ارتباطی نمیداشتند. همچنین، نسل سوم، که خود را پیروان وفادار حضرت عبدالبهاء به حساب می آوردند، نمی بایست ارتباطی با نسل دوم که مخالفین سرسخت و پرحرارت حضرت عبدالبهاء بودند، مرتبط می شدند؛ و حتّی نمی بایست ادنی حمایتی از نسل اوّل به عمل می آوردند. امّا در واقع پیوندهای نیرومندی بین این نسلهای سه گانه شکل گرفت.<br />ازدواجهای مختلف بین نوادگان حضرت عبدالبهاء و پسران سیّد علی افنان پیوندهایی را بین نسل دوم و نسل سوم برقرار ساخت. جلال ازل را، که نوۀ میرزا یحیی ازل و حامی و مبلّغ قوی موضع او بود، می توان نمایندۀ نسل اوّل دانست. او با عصمت، دختر بدیع الله، که نمایندۀ نسل دوم بود، ازدواج کرد. این دو، همراه با قمر، خواهر عصمت، تلاشی همه جانبه برای وحدت بخشیدن بین سه نسل ناقضین میثاق به عمل آوردند. پیتر برگر(۸۸) در سال ١٩٥٣ گزارش کرد که قمر «اکنون سعی می کند همۀ مخالفین و معارضین بهائیان را، اعمّ از این که از لحاظ سابقه در زمرۀ عبّاسیون یا از «موحّدون» باشند، علیه شوقی وحدت بخشد.» (۸۹) ریاض، برادر حضرت شوقی افندی، با مجدالدّین و سایر نفوس از نسل دوم در تماس بود و چهار مرتبه با جلال ازل در قبرس ملاقات کرد. ایوون(۹۰) ، دختر عزّالدّین ودود، و نیز میرزا جلال، نوۀ جناب میرزا موسی کلیم، که هر دو از مخالفین و در زمرۀ نسل دوم محسوب میشوند، با احمد سهراب، انجمن تاریخ جدید، و کاروان شرق و غرب، که از نسل سوم به حساب می آیند، همکاری می کردند. (۹۱)<br />د – طبقه بندی انواع نقض میثاق<br />با مطالعۀ تاریخ به نظر می رسد که چهار نوع اصلی نقض میثاق وجود دارد:<br />اوّل: معارضه با رهبری و قیادت. اینها نفوسی هستند که مرجعیت و مشروعیت رئیس و رهبر دیانت را مورد بحث و ایراد قرار دادند و ادّعاهایی را برای خود یا برای دیگران مطرح ساختند. نمونه های اصلی این گروه عبارتند از ازل، میرزا محمّدعلی و ریمی.<br />دوم: نارضایتی و مخالفت. نفوسی که با سیاستها و اقدامات ریاست امرالله موافق نیستند امّا هیچ ادّعایی هم برای رهبری خود یا دیگری مطرح نمی سازند. این گروه عمدةً شامل مخالفین نظم اداری بهائی میشود مانند روث وایت، احمد سهراب و هرمان زیمر.<br />سوم. سرپیچی و عصیان. نفوسی که اوامر مستقیم صادره از ریاست امرالله را ندیده گرفته از آن سرپیچی نمودند. غالباً اوامر مزبور مربوط به قطع ارتباط با ناقض یا ناقضین میثاق بود. نمونه هایی از این دست بیشتر شامل اَخلاف حضرت عبدالبهاء در زمان ولایت حضرت شوقی افندی میشود.<br />چهارم. مرتدّین که به نحوی موذیانه به امر بهائی حمله می کنند. نمونۀ این گروه آواره و نیکو هستند.<br />پنجم – برخورد با نقض میثاق<br />حضرت عبدالبهاء و نیز حضرت شوقی افندی در نحوۀ برخورد و تلقّی بهائیان نسبت به ناقضین میثاق کاملاً مٶکّد و راسخ بودند: «...از اساس اعظم امرالله اجتناب و ابتعاد از ناقضین است زیرا بکلّی امرالله را محو شریعت الله را سَحق، و جمیع زحمات را هدر خواهند داد.» (۹۲) ناقضین میثاق به عنوان نفوسی توصیف شده اند که دارای بیماری روحانی مُسری هستند ولهذا لازم است که از هر گونه تماس و ارتباط با آنها اکیداً خودداری شود. این قرنطینۀ روحانی را تنها ریاست امرالله می تواند از میان بردارد یا بنا به هدایت او می توان آن را شکست.نکتۀ جالب توجّه آن که اجرای این مجازاتها یا تحریمها علیه ناقضین میثاق و نفوسی که به معاشرت با آنها ادامه می دهند، تدریجاً به مرحلۀ اجرا در آمده است. بسیاری از آثار حضرت بهاءالله شامل فقراتی از اوامر به بهائیان است که از تماس با ناقضین میثاق اجتناب نمایند. علیرغم آن، حضرت بهاءالله به نظر میرسد که تلاش چندانی برای تنفیذ این تعلیم به کار نبرده اند. در طیّ تمام دوران رسالت حضرت بهاءالله، به نظر میرسد که تماس زیاد و گسترده ای بین بهائیان و ازلیان وجود داشته است. در سالهای اوّلیه بعد از اعلام رسالت حضرت بهاءالله، در بعضی از شهرها، یک رشته بحث و مذاکرات علنی بین دو گروه جریان داشت و هر یک از آنها سعی می کردند بر دیگری چیره شوند. اطّلاعاتی وجود دارد که چنین جلساتی حدّ اقلّ در بغداد، تبریز، قزوین، شیراز و اصفهان وجود داشته است. شواهدی در دست است که این جلسات مدّت زمانی نسبة طولانی تشکیل می شده و نامه هایی بین دو گروه ردّ و بدل می شده است.<br />حضرت عبدالبهاء توجّه احبّاء را به مسألۀ میثاق جلب نموده آن را در اولویت قرار دادند و مفهوم نقض میثاق را برای آنها تعریف کردند. ایشان قویّاً تمایل خود را ابراز داشتند که بهائیان باید تمام تماسهای خود را با ناقضین میثاق قطع کنند و سفرا و نمایندگانی را اعزام داشتند تا سعی کنند احبّاء را به چنین کاری تشویق نمایند. امّا ایشان به ندرت تحریم و مجازاتی را برای نفوسی که ارتباط خود را حفظ می کردند، وضع نمودند.<br />تحوّل اساسی که در زمان حضرت شوقی افندی صورت گرفت این بود که روش و نحوۀ برخورد با نقض میثاق توسّط هیکل مبارک حضرت ولی امرالله اعلام شد، یعنی هر نفسی که ارتباط خود را با ناقضین میثاق حفظ می کرد، خود او ناقض میثاق میشد. همچنین، حضرت ولی امرالله، وقتی برخورد با ناقضین میثاق را جزو مسئولیت های حضرات ایادی امرالله همراه با محافل روحانی ملّی قرار دادند، شکل تشکیلاتی برای برخورد با نقض میثاق را تعیین فرمودند، گو این که اتّخاذ تصمیم نهایی همیشه با خود هیکل مبارک بود.<br />در این زمان، در وهلۀ اولی تشکیلات امر بهائی مسئول برخورد با هر گونه واقعۀ نقض میثاق که رخ دهد هستند، بخصوص مشاورین قارّه ای و اعضاء هیأتهای معاونت. افراد بهائی به جز گزارش هر گونه نگرانی و موضوع مرتبطی به این تشکیلات، هیچگونه اقدام دیگری نمی توانند انجام دهند. لذا، اینها به تحقیق در اطراف موضوع می پردازند امّا اتّخاذ تصمیم نهائی به عهدۀ بیت العدل اعظم است.<br />ح – چکیدۀ مطلب<br />میثاق در امر بهائی را می توان به دو مفهوم تقسیم کرد. میثاق کبیر مستلزم حصول معرفت و عرفان نسبت به مظهر ظهور الهی و اطاعت از تعالیم و احکام او است: «بنصوص قاطعه از جمیع ما میثاق وثیق گرفته که بموجب وصایا و نصائح الهیّه و تعالیم ربّانیه رفتار نمائیم.» (۹۳) میثاق کبیر به وعدۀ ظهور یک مظهر ظهور الهی دیگر در آتیۀ ایّام نیز مربوط می شود: «جمال مبارک عهد موعودی گرفت که بعد از هزار سال یا هزاران سال ظهور خواهد نمود.» (۹۴) میثاق ثانی یا صغیر به وصایت و جانشینی مرجع امر در داخل جامعۀ بهائی مربوط میشود که ابتدا به حضرت عبدالبهاء، بعد حضرت شوقی افندی و سپس به بیت العدل اعظم عنایت شده است: «همچنین، به اثر قلم اعلی عهد و میثاقی عظیم از جمیع بهائیان گرفت که بعد از صعود متابعت مرکز میثاق نمایند...» (۹۵) با توجّه به شرایط این میثاق، به حضرت عبدالبهاء و حضرت شوقی افندی اختیار و صلاحیت تبیین موثّق آثار مقدّسۀ بهائی اعطاء شده و به بیت العدل اعظم صلاحیت و مَرجعیّت جهت وضع احکام در زمینه هایی که قبلاً در آثار بهائی اشاره نشده، عنایت شده است.<br />چون هدف نهایی امر بهائی وحدت بخشیدن به جهان است، بدیهی است که اگر خود جامعۀ بهائی دچار انشقاق و تفرقه شود، این هدف قابل حصول نخواهد بود. یکی از جالب ترین مواردی که امر بهائی مطرح کرده این است که این دیانت از سوی خداوند از تفرقه و انشقاق حفظ میشود. (96) بدیهی است این کلام بدان معنی نیست که ایجاد گروهی که مرجعیّت ریاست امرالله را رد کند غیرممکن است زیرا در مواقع متعدّد چنین اتّفاقی افتاده است. آنچه که به نظر میرسد مقصود از بیان فوق باشد این است که اگرچه امکان دارد بعضی از نفوس گروهی مستقلّ ایجاد کنند و خود را بهائی بنامند، امّا این گروه مانند شاخه ای است که از شجرۀ اصلی بریده شده باشد، گو این که به ظاهر ممکن است زنده و سبز باشد، امّا چون از منبع حیاتش جدا شده، نهایتاً پژمرده شده خواهد مرد.ساختکار اصلی برای این صیانت از انشقاق و تفرقه دو امر بیان شده است: اوّل، این واقعیت که میثاقی که صُنع حضرت بهاءالله و اوصیای ایشان می باشد واضح و مکتوب است؛ دوم، با روشهایی که برای برخورد با ناقضین میثاق ایجاد شده، وحدت جامعه حفظ خواهد شد.<br />ط – منابع و مآخذ فارسی<br />الف – حضرت بهاءالله<br />١- اقتدارات، خطّ مشکین قلم، ١٣ رجب ١٣١٠٢- منتخباتی از آثار حضرت بهاءالله، طبع ١٤١ بدیع، لانگنهاین آلمان٣- کتاب اقدس، طبع مرکز جهانی٤- دریای دانش، ١٣٣ بدیع، مٶسّسۀ ملّی مطبوعات امری از روی نشر مٶسّسۀ مطبوعات بهائی هند٥- کتاب ایقان، طبع بمعرفأ فرج الله ذکی، مصر٦- آثار قلم اعلی، ج ٣، مٶسّسۀ ملّی مطبوعات امری، ١٢١ بدیع٧- آثار قلم اعلی، ج ٤، مٶسّسۀ ملّی مطبوعات امری، ١٣٣ بدیع٨- لوح مبارک خطاب به شیخ محمّد تقی مجتهد اصفهانی معروف به نجفی، مٶسّسۀ ملّی مطبوعات امری، ١١٩ بدیع٩- الواح مبارکۀ حضرت بهاءالله جلّ ذکره الاعلی شامل اشراقات و چند لوح دیگر، بدون تاریخ و محلّ طبع١٠- مجموعه الواح مبارکه، مطبعۀ سعاده در قاهرۀ مصر، ١٣٣٨ قمری/ ١٩٢٠ میلادی<br />ب – حضرت ربّ اعلی<br />١- منتخبات آیات از آثار حضرت نقطۀ اولی عزّ اسمه الاعلی، ١٣٤ بدیع، مٶسّسۀ ملّی مطبوعات امری<br />ج – حضرت عبدالبهاء<br />١- مکاتیب عبدالبهاء، ج ١، طبع ١٩١٠ میلادی، مطبعۀ کردستان العلمیه٢- مکاتیب عبدالبهاء، ج ٣، طبع ١٩٢١ میلادی، در مصر محروسه بسعی فرج الله ذکی الکردی٣- منتخباتی از مکاتیب حضرت عبدالبهاء، طبع ١٩٧٩ میلادی، مٶسّسۀ ملّی مطبوعات امری آمریکا٤- منتخباتی از مکاتیب حضرت عبدالبهاء، ج ٤، طبع ١٥٧ بدیع، لجنۀ ملّی نشر آثار امری به لسان فارسی و عربی، آلمان٥- النّور الابهی فی مفاوضات عبدالبهاء، طبع ١٩٠٨ میلادی، لیدن هلند٦- تذکرة الوفا فی ترجمة حیاة قدمآء الاحبّآء، ١٣٤٣هجریّة، مطبعة العبّاسیة فی حیفا<br />د – حضرت ولی امرالله<br />١- قرن بدیع، ترجمۀ نصرالله مودّت، طبع ثانی، ١٤٠ بدیع، مٶسّسۀ معارف بهائی بلسان فارسی، کانادا٢- دور بهائی، فاقد نام مترجم، ناشر و محلّ نشر٣- نظم جهانی بهائی، ترجمه و اقتباس هوشمند فتح اعظم، مٶسّسۀ معارف بهائی بلسان فارسی، کانادا، ١٩٨٩<br />ه – بیت العدل اعظم<br />١- قانون اساسی بیت العدل اعظم<br />و- اشراق خاوری، عبدالحمید<br />١- مائدۀ آسمانی، ج ٧، ١٢٩ بدیع، مٶسّسۀ ملّی مطبوعات امری٢- ایّام تسعه، نشر چهارم، ١٢٧ بدیع، مٶسّسۀ ملّی مطبوعات امری٣- رحیق مختوم، ج ١، لجنۀ ملّی نشریات امری، ١٢٤ بدیع<br />ز – ربّانی، امة الله روحیه خانم<br />١- گوهر یکتا، ترجمۀ ایادی امرالله ابوالقاسم فیضی<br />ح – مازندرانی، فاضل<br />١- امر و خلق، ج ٣، مٶسّسۀ ملّی مطبوعات امری، ١٢٨ بدیع٢- اسرارالآثار خصوصی، ج ١، مٶسّسۀ ملّی مطبوعات امری، ١٢٤ بدیع٣- اسرارالآثار خصوصی، ج ٤، مٶسّسۀ ملّی مطبوعات امری، ١٢٩ بدیع٤- اسرارالآثار خصوصی، ج ٥، مٶسّسۀ ملّی مطبوعات امری، ١٢٩ بدیع<br />ط – دهقان، غلامعلی<br />١- ارکان نظم بدیع، نشر ثانی، ١٥٠ بدیع، مٶسّسۀ معارف بهائی، کانادا<br />ی – کتب مقدّسه سالفه<br />١- قرآن کریم، تفسیر صفی، آذر ١٣١٧، چاپ دوم، چاپخانۀ علمی٢- کتاب مقدّس یعنی کتب عهد عتیق و عهد جدید، انجمن پخش کتب مقدّسه در میان ملل، ١٩٨١ میلادی<br />مراجع:<br />لینک متن اصلی مقاله به انگلیسی:<a href="http://bahai-library.com/?file=momen_encyclopedia_covenant">http://bahai-library.com/?file=momen_encyclopedia_covenant</a><br />(۱) عهد عتیق، سفر پیدایش، باب ١٧ آیات ٧-١ و ٢١-١٨(۲) قرن بدیع طبع کانادا، ص ٢٠٨/ سفر پیدایش، باب ٢٥ آیات ٢-١-(۳) سفر خروج، باب ٢٤ آیات ٨-٤؛ باب ٢٨ آیات ٢-١(۴) کتاب ارمیاء نبی، باب ٣٢ آیات ٤٢-٣٧(۵) در قران کریم نیز به این عهد در سورۀ الاسرا (١٧)، آیۀ ٤-١ اشاره شده است.(۶) کتاب ارمیاء نبی باب ٣٢ آیۀ ٣٨: «و ایشان قوم من خواهند بود و من خدای ایشان خواهم بود.»(۷) سفر خروج، باب ٢٤ آیۀ ٨(۸) رسالۀ پولس به عبرانیان، باب ٩ آیات ٢٨-١٣(۹) مجموعه اقتدارات، ص ٩٣/منتخباتی از آثار حضرت بهاءالله، ص ٦٢/مائدۀ آسمانی ج ٧، ص ١٣٠(۱۰) در سطور زیر توضیح داده شده است.(۱۱) سورۀ آل عمران، آیات ٨٥-٨٠(۱۲) منتخبات آیات از آثار حضرت نقطۀ اولی، ص ٦٧ به نقل از بیان فارسی(۱۳) منقول در لوح شیخ نجفی، ص ١١٨/ قرن بدیع، ص ٩٢ (مضمون بیان مبارک به فارسی: پس گواهی میدهم که من به آن کتاب ولایت کسی را که ظاهر خواهی کرد از جمیع اشیاء قبل از عهد ولایت خودم اخذ کردم.)(۱۴) قرن بدیع، ص ٩١ (مضمون بیان مبارک به فارسی: اگر یقین داشتم که در روز ظهور او به او ایمان نمیآوری، هرآینه حکم ایمان را از تو برمیداشتم ... و اگر میدانستم که یکی از مسیحیان به او ایمان میآورد او را چون تخم چشمم عزیز میداشتم.)(۱۵) توضیح مترجم: برای مثال مراجعه کنید به مکاتیب عبدالبهاء جلد اوّل صفحۀ ٣٤٣(۱۶) توقیع دور بهائی، ص ٧٦ (ترجمۀ فارسی)(۱۷) دور بهائی، ص ٦٧ (که در ترجمۀ the general Covenant مندرج در صفحۀ ١٣٧ World Order of Baha'u'llah از قلم حضرت ولی امرالله صادر شده، آورده شده است – م)(۱۸) منتخباتی از مکاتیب حضرت عبدالبهاء ج ١، صفحۀ ٨ (ندای الهی بلند شد و بزم الست آراسته گشت...) و صفحۀ ٢٢٠ (...مدهوش جام الست کن...) در هر دو مورد فوق کلمۀ «الست» به Eternal Covenant ترجمه شده است - م(۱۹) منتخبات آیات از آثار حضرت نقطۀ اولی، ص ٥٩(۲۰) منتخباتی از مکاتیب حضرت عبدالبهاء، ج ٤، ص ١٦٨(۲۱) منتخباتی از آثار حضرت بهاءالله، ص ١٢(۲۲) مضمون بیان به فارسی: نخستین امری که خداوند بر بندگانش واجب فرمود عرفان مشرق وحی و مطلع امر او است که در دو عالم امر و خلق قائممقام او است ... وقتی به این مقام روشن و افق بلندمرتبه نائل شدید، شایسته است که هر نفسی پیروی کند از آنچه که از سوی مقصود عالم امر شده است زیرا این دو با هم هستند و یکی بدون دیگری پذیرفته نیست. این است آنچه که مطلع الهام به آن حکم نمود.(۲۳) کتاب اقدس، بند ٣٧(مضمون بیان مبارک به فارسی: کسی که قبل از هزار سال کامل ادّعای امری نماید، هر آینه دروغگو و افترا زننده است.)(۲۴) دور بهائی، ص ٦٧ که ترجمۀ عبارت انگلیسی the specific Covenant است- م(۲۵) نظم جهانی بهائی، ص ٢٩(۲۶) رحیق مختوم، ج ١، ص ٥٩٧(۲۷) دور بهائی، ص٧٤(۲۸) دور بهائی، ص٧٤ / به قرن بدیع، صفحۀ ٦٦١ نیز مراجعه نمایید.(۲۹) مضمون به فارسی: رجوع دهید هر آنچه از کتاب را که ندانستید به...(۳۰) الواح وصایا، ایّام تسعه، ص ٤٦٦(۳۱) قانون اساسی بیت العدل اعظم، ص ٣(۳۲) ورق دوم از کلمات فردوسیه، مجموعه اشراقات، ص ١١٩ و اشراق نهم از لوح اشراقات، همان مأخذ، ص ٨٠ / دریای دانش، ص ١ و مجموعه الواح مبارکه طبع مصر، ص ٣٠٤ / امر و خلق ج ٣، صص ٢٢١-٢١٢(۳۳) ایّام تسعه، ص ٣٥٦(۳۴) ترجمه– خطابۀ مورّخ ١٦ سپتامبر ١٩١٢ مندرج در صفحات ٣٢٣-٣٢٢Promulgation of Universal Peace به صفحات ٣٨٢، و نیز ٦-٤٥٥ همین کتاب و نیز منتخباتی از مکاتیب حضرت عبدالبهاء فقرۀ ١٨٥ مراجعه نمایید.(۳۵) مکاتیب عبدالبهاء ج ٣، ص ٢٩/ قرن بدیع، ص ٤٧٢/ منتخباتی از مکاتیب حضرت عبدالبهاء، ج ١، فقرۀ ١٨٣(۳۶) قرن بدیع، ص ٤٧٠(۳۷) قرن بدیع، ص ٤٨٤ / توضیح مترجم: در متن انگلیسی God Passes By دو عبارت دیگر وجود دارد که نویسندۀ این مقاله نیز آنها را نقل کرده ولی در ترجمۀ فارسی، یعنی قرن بدیع، وجود ندارد. در واقع جملۀ نقل شده اینگونه است: «تداوم بخشیدن به نفوذ امرالله، تضمین وحدت امرالله، صیانت آن از تفریق و انشقاق، و فعّال ساختن اتّساع جهانی آن...»(۳۸) بیان حضرت عبدالبهاء نقل شده در قرن بدیع، ص ٤٧٢(۳۹) منتخباتی از مکاتیب حضرت عبدالبهاء، ج ١، ص ٦٨ (فقرۀ ٣٥)(۴۰) الواح وصایا، ایّام تسعه، ص ٤٦٧(۴۱) ترجمه – Lights of Guidance فقرۀ ٦٢٠ / Lights of Divine Guidance, vol.2, pp 83-4(۴۲) منتخباتی از مکاتیب ضرت عبدالبهاء، ج ١، ص ٢١٠ (فقرۀ ١٨٧)(۴۳) انجیل متی، باب ١٢ آیات ٣٢-٣١(۴۴) مفاوضات عبدالبهاء، صفحات ٩٧-٩٦ (مبحث «لا»)(۴۵) توضیح مترجم: مراجعه کنید به جواهر الاسرار، آثار قلم اعلی ج ٣، ص ٢٤ («اعرضوا عن اهل الذکر و اتّبعوا السّامری باهوائهم») در اسرار الآثار خصوصی، اثر فاضل مازندرانی، ج ٤، ص ١٠٠ نیز مواردی ذکر شده است. در سورة الوفا (آثار قلم اعلی ج ٤، ص ٣٥٧) نیز در جواب شخصی که در خصوص پیش بینی حضرت بهاءالله در خصوص خروج سامری (به لوح سلمان، مجموعه الواح مبارکه طبع مصر، ص ١٣٧ مراجعه شود) سٶال کرده بود میفرمایند: «تالله قد تحرّک الطیور فی تلک الایّام و نادی السّامری...» در کتاب ایقان نیز ذکری موجود است: «از موسی علم و عدل اعراض نموده بسامری جهل تمسّک جُسته اند.» (ص ١٤٨) و در لوحی صریحاً این کلمه را در مورد ازلیان به کار می برند: «باری این ایّام شیطان باسم رحمن دعوت مینماید و سامری بذکر ازلی ندا می کند و ابلیس بنهایت مشغول گشته» (اسرار الآثار خصوصی، ج ١، ص ٥٠)(۴۶) به مقالۀ شخصی سیّاح (طبع ١٠٢ بدیع) صفحۀ ٢٧ / قرن بدیع، طبع کانادا، ص ٣٣٢(۴۷) قرن بدیع، ص ٢٦١(۴۷) قرن بدیع، ص ٣٣٩(۴۹) کتاب عهدی، مجموعه الواح مبارکه طبع مصر، ص ٤٠٢(۵۰) مراجعه کنید به صفحۀ ٨٦ کتاب E.G. Browne and the Baha'i Faith اثر حسن موقر بالیوزی(۵۱) گوهر یکتا، ص ٣٦١(۵۲) همان، ص ٣٦٣ / صفحات ١٢١-١٢٠ Messages to the Baha'i World(۵۳) Eric Cohen "The Baha'i Community of Acre" Folklore Research Center Studies, vol. 3 pp. 119-141(۵۴)توضیح مترجم: مقصود نویسنده حضرات ایادی امرالله جناب حاجی ملا علی اکبر شهمیرزادی معروف به حاجی آخوند، جناب حاجی میرزا محمّد تقی ابهری معروف به ابن ابهر، جناب میرزا محمّد حسن ملقب به ادیب العلماء معروف به ادیب و بالاخره جناب میرزا علی محمّد معروف به ابن اصدق هستند که نام و تصویر آنها را در صفحۀ ٤٤٥ کتاب عالم بهائی جلد ١٤ می توان مشاهده کرد. ضمناً حضرت عبدالبهاء نیز بعضی از اسامی آنها را در تذکرة الوفاء صفحۀ ١٣ ذکر کرده اند. به اسرار الآثار خصوصی ج ٥، ص ٣٦٤ مراجعه نمایید.(۵۵) Ruth White(۵۶) Spirit of the Age(۵۷) Wilhelm Herrigel(۵۸) Mrs. Julie (Lewis Stuyvesant) Chanler(۵۹) New History Society(۶۰) Caravan of East and West(۶۱) Caravan House(۶۲) قرن بدیع، صص ٦٦٤-٦٦٣(۶۳) توضیح مترجم: فیض الله صبحی ردّیه ای به نام پیام پدر انتشار داد.(۶۴) Charles Mason Remey(۶۵) توضیح مترجم: به ارکان نظم بدیع، طبع ثانی، ص ٢٢٢ مراجعه کنید.(۶۶) Donald Harvey(۶۷) Jacques Soghomonian(۶۸) Marseilles از شهرهای فرانسه - م(۶۹) Joel Marangella(۷۰) Orthodox Baha'i Faith(۷۱) Roswell, New Mexico(۷۲) Chicago Tribune, 10 June 1988, section 1, p.9(۷۳) Rex King(۷۴) Orthodox Baha'i Faith under the Regency(۷۵) Leland Jensen(۷۶) Baha'is under the Provisions of the Covenant(۷۷) Remey Society(۷۸) Francis Sparato(۷۹) John Carre(۸۰) Mariposa(۸۱) Hermann Zimmer(۸۲) A Fraudulent Testament devalues the Baha'i Religion into Political Shogism(۸۳) Francesco Ficicchia(۸۴) Evangelical Protestant(۸۵) Charles Seeburger(۸۶) Association of Free Baha'is(۸۷) World Union of Universal Religion and Universal Peace(۸۸) Peter Berger(۸۹) Berger, 140, n. 4(۹۰) Yvonne(۹۱) MBW 16, Azal's Notes, see letters dated 21 June. 1968, 7 Jan. 1969(۹۲) الواح وصایا، ایام تسعه، ص ٤٧٧(۹۳) منتخباتی از مکاتیب حضرت عبدالبهاء، ج ١، ص ٦٨(۹۴) منتخباتی از مکاتیب حضرت عبدالبهاء، ج ٤، ص ١٦٨(۹۵) همان(۹۶) مراجعه کنید به Promulgation of Universal Peace صص ٦-٤٥٥/دور بهائی، صص ٧٦-٧٥Unknownnoreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-9032381158929046154.post-34827905406518824412010-04-29T06:47:00.000-07:002010-11-02T14:59:17.429-07:00نماز آیات بهائی<div style="TEXT-ALIGN: right" dir="rtl"><br /><span style="COLOR: rgb(255,0,0); FONT-WEIGHT: boldfont-size:130%;" >پاسخ من به "عقیده بهائیان در مورد خواندن نماز آیات چیست؟" در </span><span style="COLOR: rgb(255,0,0); FONT-WEIGHT: boldfont-size:130%;" ><a href="http://makaremshirazi.ir/persian/maaref/?qid=14210&gro=6758&sw=" target="_blank">سایت آیت الله مکارم شیرازی</a></span><br /><br /><span style="FONT-WEIGHT: bold">آیت الله مکارم شیرازی و همکاران محترم،</span><br />با اینکه هیچکس از نیت دیگران اطلاعی ندارد و بنده حقیر نمیدانم نیت جنابعالی و همکاران در بررسی کتب بهائی "نقد بدون پیش داوری"ست یا "مهرتائید به پیش داوری های پیشین"،لذا با نادیده گرفتن این موضوع که احکام آئین بهائی را در بخش "ادیان ساختگی" قرارداده اید، سعی میکنم برحسب وظیفه پاسخ بیطرفانه ای به شما بدهم،هرچند منتشر شدنش را در این سایت بعید میدانم:<br />اصل و فرع دیانت بهائی و اسلام کاملا جدا از هم هستند،در دیانت بهائی برخلاف اسلام که همه چیز در احکام خلاصه میشود،تاکید شدیدی به اعمال و نیّات شده. لذا باین نکته هم باید اشراف داشته باشید که چنین طرز تفکری نیاز به نماز دسته جمعی یا نماز آیات نخواهد داشت،درکل بحث نماز و نیایش با خداوند در آئین بهائی،بحث جزئیات سجده و رکوع نیست،بحث مصاحبتی است خصوصی و عاشقانه با خداوند متعال که این همصحبتی در گیرو دار فرع ها نیست بلکه متوسل به نیت فرد نمازگزار است.<br />از طرفی ایمان قلبی به خداوند را هیچوقت نمیتوان در قالب عمل ریخت مگر اینکه آنقدر محدود و کم و کوچک باشد که درچند حرکت خلاصه شود زیرا توصیف جمالش خارج از تصور ذهن بشر و زبان ، ناتوان از ذکر شکر نعماتش است . این صحبت شما جز توهین به اعتقادات خوانندگان،حرف بیشتری نیست و خدایی نکرده ممکن است کسی به اطلاعات دینی شما دراین مورد شک کند<br />و اما در مورد بیان پایانی جنابعالی که فرمودید "...درحالی که اسلام هنگام بروز خطرات عمومی مردم را دعوت به سوی خدا می کند، "میرزا بهاء" مردم را از نماز آیات بی نیاز دیده و آنرا ساقط کرده است". لطف کنید همان آیه ای که در ابتدای نوشته تان از کتاب اقدس آوردید مراجعه کنید!! نماز آیات ساقط نشده و ازواجبات نیز نیست. ولی اگر این موضوع اهمیتی نداشت حرفی درباره اش زده نمیشد و آیه ای برای تلاوت آورده نمیشد و کدام پاسخ برای شما بهترین از این که در کتاب اقدس فرموده اند: "اوامر مرا به خاطر محبتی که به جمالم دارید اجرا نمایید" که این جمال مبارک،همان آیینه ای است که نور را منعکس میکند و اشاره به خود حضرت معنا دارد.<br />درضمن شما فقط یاد خدا در هنگام حوادث را به چند سجده و رکوع محدود میکنید درحالیکه دامنه ی عبارت "اذکروا الله بالعظمة و الاقتدار انّه هو السمیع البصیر" بسیار وسیع است و خواننده بهائی طبق اعتقاداتی که دارد هم میتواند نماز کبیر تلاوت کند،هم میتواند مناجات بخواند،هم میتواند اسم اعظم را ذکر کند و تمامی کارهایی که باعث میشوند به عظمت خداوند پی ببرد.<br />بهرحال امیدوارم جنبه ی روشنفکرانه قضیه را در تفسیرات دانشمند مآبانه تان در احکام بعدی کتاب اقدس مدنظر داشته باشید هرچند برخلاف شما که همیشه دشمنی میکنید در این صدو اندی سال که دیانت بهائی نازل شده یک متن نقل شده از فردی بهائی در رد عقاید اسلامی نوشته نشده و حتی در دنیای کنونی در اینترنت هم نمیتواتید چنین متنی را بیابید.<br />با تشکر<br />"صامت" </div>Unknownnoreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-9032381158929046154.post-54146946373131292372010-04-01T06:04:00.001-07:002010-04-01T06:06:51.734-07:00حضرت باب و دعاوی متفاوت ایشان<div dir="rtl" style="text-align: right;">نویسنده: کوشا<br />حضرت باب از مقام حقیقی خود تحت عنوان بابیّت، قائمیّت، رسالت و مظهریّت نام برده و این مقامات را مدعّی شدهاند. بعضی از نویسندگان از آنجا که با مفاهیم این واژهها آشنایی نداشته گمان بردهاند که حضرت باب ابتدا مدّعی مقام بابیّت شد و بعد از چندی مقام خود را به رتبه قائمیّت ارتقاء داده و سپس مقام خود را بالاتر برده ، مدعّی رسالت و شارعیّت شدند و بعد از چندی مقام خود را به رتبه الوهیّت رسانیده و مدّعی این مقام شدند. این موضوع را از چند وجه می توانیم مورد مطالعه قرار دهیم <br /><br />1-ایا حضرت باب در سال اول ظهور خود سایر ادعاهارا نیز داشت یا در طول زمان انها را بیان فرمود<br />2-ایا این چهار مقام حقیقت یک مقام است<br />3-ایا مفهوم باب به معنی واسطه امام است ویا مفاهیم دیگری هم دارد<br />4- ایا ادعاهای متفاوت با حقایق اسلامی ارتباط دارد<br />5-ایا ادعاهای متفاوت در ادیان قبلی هم بوده است<br /><br />حال این موارد را مورد بررسی قرار می دهیم.<br />وجود این مقامات در آثار حضرت باب کاملاً محرز است و شکّی در قبول آنها نیست؛ ولی موضوع قابل بحث این است که، هر چند علیالظاهر چنین به نظر میرسد که دعاوی متفاوت به ترتیب از بابیّت شروع و به مظهریّت ختم شده ولی با مطالعه کتاب مبارک قیّومالاسماء که اوّلین اثر حضرت باب بعد از بعثت است روشن و واضح میشود که در همان ابتداء حضرت باب مدّعی مقام رسالت و شارعیّت نیز بودهاند .<br /><br />به عنوان مثال در آیه اوّل این سفر مبین آمده :<br /><br />«الحمد لله الذی نزل الکتاب علی عبده بالحق لیکون للعالمین سراجاً وهاجاً.»<br /><br />یعنی: شکر خدایی را که این کتاب را بر بندۀ خود (باب) نازل فرمود و او را برای جهانیان چراغی تابان قرار داد.<br /><br /> در این آیه اشاره به نزول کتاب از جانب خداوند بر حضرت باب شده و نیز مأموریّت آن حضرت را جهانی بیان فرموده. مسلّم است که این دو مقام در شأن یک پیامبر است نه شخصی که ادعّای بابیّت امام را دارد.<br /><br />و باز در سورۀ اوّل قیومالاسماء آمده که:<br /><br />« هذا لهو الدیّن القیم.... ان هذا لهو السر فی السموات و الارض.»<br /><br />یعنی دین باب همان دین قیّم الهی است و حضرت باب مقام سرّ را دارد و مراد از سرّ نیز مقام مظهریّت است. چنانکه در لوح جناب خال نازل شده است:<br /><br />«سنه 1260 ... بدء ظهور سرِّ محمّد و آل محمّد (ص) ثم کل بهائه میشود و چون که ظهور سرّ، ظهور الله است نه ظهور به شأن نبوّت و ولایت بل به ظهور ربوبیّت، از آن جهت بود که ظاهر به ظهور اننی انا الله لا اله الا انا000.»<br /><br />کتاب ظهورالحق جلد 3 صفحه 223.<br /><br />با توجّه به این بیان معلوم میشودکه حضرت باب در سال اوّل ظهور در لباس بابیّت، مقام مظهریّت راکه آخرین مراتب ادّعای آن حضرت است مدّعی بوده. و ایضاً فرموده:<br /><br />«یا عبادی هذه ایام الله الذی قد وعدکم الرحمن فی کتابه.»<br /><br />(قیّومالاسماء سوره 86- کتاب منتخبات آیات حضرت نقطه اولی صفحه 48.)<br /><br />یعنی ای بندگان من! این ایّام، همان ایّام الهی است که خداوند در قرآن بدان بشارت داده بود و این اشاره به آیاتی است که در آنها به ایّام الله بشارت دادهاند. مانند: «بشرهم بایاّم الله...» یعنی ظهور حضرت باب همان ظهوری است که قرآن از آن به ظهورالله و ایّام الله یاد نموده یعنی ادّعای حضرت باب در همان ایّام اوّلیه نیز ادّعای مظهریّت بوده است.<br /><br /> و ایضاً فرموده است:<br /><br />«یا وزیر الملک... و اعزل نفسک عن الملک فانا. نحن قد نرث الارض و من علیها باذن الله الحکیم.» (قیّومالاسماء سوره 1) یعنی:<br /><br /> ای وزیر(حاجی میرزا آغاسی) از حکومت استعفاء بده زیرا ما به اذن خداوند وارث زمین هستیم و حکومت آن به ما میرسد. و این آیه اشاره به دو آیه قرآن کریم به شرح ذیل دارد:<br /><br />الف: نرید ان نمن علی الذین استضعفوا فی الارض و نجعلهم ائمه و نجعلهم الوارثین. (قصص آیه 5)<br /><br />یعنی: اراده کردهایم که بر مستضعفان منّت گذاشته آنها را ائمه و وارث زمین گردانیم و در تفسیر این آیه روایت شده که مراد، یاران حضرت مهدی هستند. (بحار الانوار جلد 13 باب تأویل آیات به ظهور قائم)<br /><br />ب: «ولقد کتبنا فی الزبور من بعد الذکر ان الارض یرثها عبادی الصالحون.» (سورۀ انبیاء آیه 105)<br /><br />یعنی: در زبور نوشتهایم که زمین را بندگان صالح ما بعد از ذکر الله وارث خواهند شد.<br /><br />علی بن ابراهیم از حضرت امام جعفر صادق (ع) روایت کرده این آیه در شأن قائم و اصحاب اوست. (کتاب المحجه فیما نزّل فی القائم الحجه تألیف سیّد هاشم بحرانی.)<br /><br />و در کشف الآیاتها نیز نوشته شده که این دو آیه در شأن امام مهدی و یارانش نازل شده است و حضرت باب در تأویل این آیه فرموده:<br /><br />«و خداوند به وعدۀ خود که فرموده بود در قرآن: و نرید ان نمنّ علی الذین استضعفوا فی الارض و نجعلهم ائمه و نجعلهم الوارثین ایشان را ائمه گردانید.»<br /><br />(بیان فارسی باب دوّم از واحد اوّل صفحه 6 چاپ ازلیان)<br /><br />با توجه به تفسیر ائمه اطهار که این آیات در شأن حضرت مهدی است و تأویل حضرت باب که این آیه در شأن یاران من بوده مبرهن میگردد حضرت باب در همان سال اوّل و در اوّلین سورۀ کتاب قیّومالاسماء ادّعای قائمیت فرموده بود.<br /><br />و ایضاً در سورۀ 61 قیّوم الاسماء آمده که:<br /><br />« یا اهل الارض و لقد جائکم الذکر من عندالله علی فترهٍ من الرسل لیزکیکم و لیطهرکم من الارجاس لایّام الله الحق.»<br /><br /> یعنی: ای اهل ارض ذکر الله (باب) از نزد خداوند در فقدان انبیاء و رسولان به سوی شما آمده است تا شما را تزکیه داده و شما را برای ایّام الله مطهّر گرداند.<br /><br />در این آیه به سه مطلب اشاره شده است:<br /><br />1- دعوت باب جهانی است یا اهل الارض.<br /><br />2- حضرت باب را خداوند مبعوث فرموده است.<br /><br />3- ارسال آن حضرت زمانی اتّفاق افتاده که هیچ رسولی نبوده است.<br /><br />این آیه حضرت باب تلمیح آیه قرآن کریم است که در شأن حضرت محمّد نازل شده است که:<br /><br />« یا اهل الکتاب قد جائکم رسولنا یبیّن لکم علی فتره من الرسل» (سوره مائده آیه 19)<br /><br />یعنی: ای اهل کتاب! رسول ما به سوی شما آمده تا برای شما بیان کند در زمانیکه هیچ رسولی نبود.<br /><br />با توجه به مفهوم آیه قیّومالاسماء، حضرت باب رسول الهی و پیامبری است که در این زمان خداوند او را فرستاده است.<br /><br />لذا میتوان گفت: حضرت باب در همان سال اوّل و در همان 40 روزی که جز ملاحسین مؤمنی نبود خود را به عنوان باب و به عنوان قائم آل محمّد و به عنوان پیامبر و رسول الهی معرّفی فرموده بود و مدّعی این مقامات بودهاند. لذا این سخن که سیّد باب هر از چند گاهی از دعاوی خود دست میکشیده و ادّعای تازهای میکرد و یا ادّعای او معلوم نبوده صحیح نمیباشد وبا حقایق مندرجه در آثار آن حضرت مطابق نیست.<br /><br />2- حال این سئوال را میتوان مطرح کرد که آیا حضرت باب این چهار مقام را در آن واحد مدّعی بودند؟ یا اینکه این چهار مقام یک مقام بیش نبوده و نیست.<br /><br />هر چند با امعان نظر به مطالب فوق میتوان دریافت که این چهار مقام یک مقام بیش نبوده و حضرت باب آنها را بنا به استعداد مخاطبانش بیان فرموده است. چنانچه آن حضرت در این مورد فرموده است:<br /><br />«حضرت حجه ظاهر شد به آیات و بیّنات به ظهور نقطه بیان که به عینه ظهور نقطه فرقان است. اگر چه نقطه بیان در اوّل ذکر شد و نقطه فرقان در ثانی و ظهور حضرت (مهدی) در باب خامس عشر، سرّ آن اینکه نقطه در مقام تجرّد که صرف ظهور الله است به اسم الوهیّت ظاهر است در مقام اوّل ذکر شد و در مقام تعیّن که مشیّت اوّلیّه است در مقام ثانی ذکر شد و در مقام قائمیّت بر کلّ نفس که مخصوص به ظهور رابع عشر (چهاردهمین معصوم) است در باب خامس عشر ذکر شد و نقطه در مقام اوّلیّت لم تزل و لاتزال بوده و هست و او است احق بذکر کلّ اسماء از نفس اسماء بنفسها و مثال این در وقتی که اسم الوهیّت هست اسم ربوبیّت هم هست و کلّ اسماء هم هست مع آنکه ظاهر به اسم الوهیّت لم یزل و لایزال در مقام نقطه مذکور است و امثله کلّ اسماء در علوّ امکنه خود ظاهر اذ هو الاوّل فی حین الذی هو الآخر و هو الباطن فی الحین الذی هو الظاهر و هو الذی یذکر باسم کلّ اسم فی حین الذی لم یذکر باسم لا اله الا هو القائم القیّوم.» (بیان فارسی باب پانزدهم از واحد اوّل)<br /><br />خلاصه کلام حضرت باب اینست: آن حضرت دارای مقام نقطه است که صرف ظهور الله است و در ظلّ این مقام ، سایر مقامات (رسالت،ولایت و بابیّت) مختفی است و به مقتضای زمان و مکان و نفوس آنها را بیان فرموده است.و در واقع همه آنها جلوۀ یک حقیقت است.<br /><br />حضرت بهاءالله در کتاب شریف ایقان در جواب خال اعظم دائی حضرت باب که از این مسئله پرسیده بود؛ چنین فرمودند:<br /><br />«از قبل دو مقام از برای شموس مشرقه از مشارق الهیّه (پیامبران) بیان نمودیم. یکی مقام توحید و رتبه تفرید... و مقام دیگر مقام تفصیل و عالم خلق و رتبه حدودات بشریّه است. (صفحه 147) ... نظر به اختلاف این مراتب و مقامات است که بیانات و کلمات مختلفه از آن ینابیع علوم سبحانی ظاهر میشود و الا فیالحقیقه نزد عارفین معضلات مسائل الهیه جمیع در حکم یک کلمه مذکور است؛ چون اکثر ناس اطّلاع بر مقامات مذکوره نیافتهاند، اینست که در کلمات مختلفهان هیاکل متّحده مضطرب و متزلزل میشوند. (صفحه 148) ... جمیع این اختلافات کلمات از اختلافات مقاماتست اینست که در مقام توحید و علّو تجرید اطلاق ربوبیّت و الوهیّت و احدیّت صرفه و هویه بحته بر آن جواهر وجود شده و میشود زیرا که جمیع بر عرش ظهور الله ساکنند و بر کرسی بطون الله واقف یعنی ظهور الله به ظهورشان ظاهر و جمال الله از جمالشان باهر (صفحه 149) ... و در مقام ثانی که مقام تمیز و تفصیل و تحدید و اشارات و دلالات ملکیّه است عبودیّت صرفه و فقر بحته و فنای بات از ایشان ظاهر است ... و اگر نغمه انی رسول الله برآرند این نیز صحیح است و شکّی در آن نه ... و همچنین درهر مقام به اقتضای آن ذکری فرمودند و همه را نسبت به خود دادهاند. (صفحه 151) ... از الوهیّت و ربوبیّت و نبوّت و رسالت و ولایت و امامت و عبودیّت همه حق است و شبهه در آن نیست پس باید تفکّر در این بیانات که استدلال شده، نمود تا دیگر از اختلافات اقوال مظاهر غیبیّه و مطالع قدسیّه، احدی را اضطراب و تزلزل دست ندهد. (صفحه 152 کتاب ایقان چاپ مصر)<br /><br />3-آیا مفهوم باب به معنی واسطه امام است یا مفهوم رسالت نیز دارد.<br /><br />حضرت باب هر چند تا سال چهارم ظهور بیشتر این مقام را ذکر کرده و بیان میفرمود و این واژه را برای معرّفی خودشان نسبت به مقامات دیگر بیشتر مدّ نظر و مورد توجه قرار داده و اکثر مردمان علی الظاهر مفهوم مصطلح آنرا در نظر گرفتند و اعتقاد پیدا کردند و آن بابیّت امام دوازدهم است. این مسئله به دور از حقیقت نبوده و یکی از معانی آن بابیّت امام دوازدهم بوده و علّت آنرا نیز خود آن حضرت بیان فرموده که از روی فضل و رحمت این مقام را مدّعی بودند تا مردم از کتاب جدید و شرع جدید و احکام جدید مضطرب نشوند و در واقع با یک بینش عمیق اجتماعی ملاحظه داشته ملّتی که هزار سال چشم به راه موعودی هستند که او را زنده و حی میدانند جز با مماشات و حکمت و درایت نمیتوان آن ملّت را تربیت و هدایت کرد و از این منظر بوده که خود را علیالظاهر، باب معرّفی فرمود تا موجب هدایت آنان شوند. (کتاب دلائل سبعه صفحه 29 چاپ ازلیان)<br /><br />اما در پس این واژه مفاهیم دیگری را نیز مورد توجه قرار داده بودند:<br /><br />الف: خداوند در قرآن کریم اشاره به بابی فرموده که اگر مردمان سجده کنان از ان بگذرند؛ گناه آنان را خواهد بخشید.<br /><br />«ادخلوا الباب سجدا و قولوا حطه نغفرلکم خطایاکم.) (سوره بقره آیه 58- سوره نساء آیه 154- سوره اعراف آیه 161)<br /><br />حضرت باب در تفسیر این آیه فرموده: این آیه در تبشیر ظهور من بوده که خداوند در قرآن از قبل نازل فرموده چنانکه در توقیع حاجی کریم خان کرمانی نازل فرموده: «و لقد نزلنا کتاباً من قبل لمن علی الارض ان ادخلوا الباب سجدا لعلکم تفلحون» (کتاب حضرت نقطه اولی تألیف جناب فیضی)<br /><br />و از لسان خداوند بیان فرموده: ما قبلاً کتابی را برای بشریّت نازل فرمودیم (یعنی قرآن) و در آن عنوان کردیم که اگر به باب سجده کنید شما رستگار میشوید.<br /><br />با توجه به این تفسیر حضرت باب، معلوم میشود یکی از مفاهیم باب همین مطلب یعنی باب حطه است که حاکی از مقام عظیم آن حضرت است که باعث غفران گناهان مردم میشود.<br /><br />2- باب الله<br /><br />معنای دیگر باب به معنی باب الله یا دری که بتوان از آن طریق خداوند را شناخت یعنی تنها راه شناخت خداوند در این عصر توسّط باب میسّر است و این مفهوم در کتاب مبارک قیّومالاسماء نیز ذکر شده است.<br /><br />«یا اهل الارض افغیر هذا النفس العلی تبتغی باباً الی الحق ماباً.» (سوره-67)<br /><br />(کتاب منتخبات آیات از آثار حضرت نقطه اولی صفحه 42)<br /><br />یعنی: ای اهل ارض! آیا جز این نفس اعلی بابی به سوی خداوند میجویید و نیز فرموده: «و ان الذین یکفرون بباب الله الرفیع انا قد اعتدنالهم بحکم الله الحق عذاباً الیماً.» (قیّوم الاسماء سوره سوّم- منتخبات آیات ... ص 29)<br /><br />یعنی: آنانکه به باب الله کافر میشوند برای آنان عذابی الیم آماده کردهایم.<br /><br />و ایضاً در کتاب بیان فارسی نیز که بعد از ادّعای قائمیّت نوشتهاند به این موضوع چنین اشاره فرموده:<br /><br />«من یقل الله الله ربّی و لا اشرک بربّی احداً و ان ذات حروف السبع باب الله لن ادعوا معه باباً. (انتهای باب اوّل)<br /><br />3- باب به معنی پیامبر و رسول الهی است.<br /><br />در هر دوری هر یک ازانبیاء و رسولان الهی به نام و لقب خاصّی ملقّب بوده و بدان مشهور بودند. مانند: خلیل الله، کلیم الله، روح الله، رسول الله و این القاب مخصوص پیامبران گذشته یعنی حضرت ابراهیم، حضرت موسی، حضرت عیسی و حضرت محمّد بوده و به همین ترتیب در این دور نیز پیامبر جدید و رسول الهی به نام خاص ملقّب شده و بدان مشهور گشت و آن لقب باب بود که مخصوص حضرت اعلی است و از این منظر بوده که در ابتدای ظهور، خود را باب معرّفی فرمود یعنی پیامبر جدید الهی. چناچه فرمودهاند:<br /><br />«همچنین در نزد ظهور بیان که شمس حقیقت در این کور به اسم بابیّت مشرق» (بیان فارسی باب ششم از واحد هفتم)<br /><br />ناگفته نماند که مفاهیم دیگری نیز برای معنی باب در آثار آن حضرت ذکر شده مانند: باب من یظهره الله یا کاف مستدیره و یا اسم اعظم خداوند و یا امر مستور و یا رکن مخزون که از توضیح آنان صرف نظر شد.<br /><br />چهارم: آیا ادّعاهای متفاوت با حقایق اسلامی ارتباطی دارد؟<br /><br />1- اصول دین و ارتباط آن با دعاوی متفاوته<br /><br />اصول دین در آئین اسلام در سه اصل خلاصه شده بود. اصل اول توحید، اصل دوم نبوّت و اصل سوم معاد. شیعیان دو اصل دیگر به نام عدل و امامت را بدان اضافه کرده و تعداد آن در مذهب تشیّع به پنج اصل رسید. یعنی توحید، نبوّت، معاد،عدل و امامت. ولی شیخ احمد احسائی یک اصل دیگر به نام رکن رابع یا شیعه کامل یا بابیّت را بدان افزود و اصل عدل و معاد را از آن حذف کرد و اصول دین در مکتب شیخیّه عبارت از: اصل توحید، نبوّت، ولایت و بابیّت شد. حضرت باب با توجّه به حدیثی از حضرت موسی کاظم (ع) که راهبی از ایشان سئوال کرد که چهار حرف موجود نزد مردمان چیست؟ آن حضرت جواب فرمودند: اولهن فلا اله الا الله وحده لا شریک له باقیاً و الثانیه محمّد رسول الله (ص) مخلصاً و الثالثه نحن اهل البیت و الرابعه شیعتنا... (کتاب اصول کافی باب مولد ابن الحسن موسی بن جعفر)<br /><br />این چهار رکن را تأیید فرموده و آنرا در چهار شخصیّت در اسلام منطبق فرموده بدین ترتیب که اصل توحید اشاره به خداوند و یا مظهر امر دارد و اصل نبوّت اشاره به پیامبر و رسول اکرم و اصل امامت اشاره به ائمه اطهار و اصل بابیّت اشاره به بزرگان و علمای اصیل دین اسلام دارد واما از آنجا که در آئین حضرت باب مرجع این شخصیّتهای روحانی یک نفس بیش نبوده؛ یعنی حضرت باب زیرا نه امامی وجود دارد و نه وصی و نه علمایی که صاحبنظر باشند لذا این مقامات منحصر در شخص باب شد. یعنی چهار اصل مظهرّیت، رسالت، ولایت یا امامت و شیعه کامل یا بابیّت در شخص حضرت باب خلاصه شد. یعنی اگر در دور اسلام و مذهب تشیّع چهار مرجع مورد توجه بوده؛ در آئین جدید یک مرجع مورد توجه قرار گرفت و از این جهت بود که حضرت باب مدّعی این چهار مقام، یعنی مقام بابیّت، امامت یا قائمیّت و رسالت و مظهریّت شد. یعنی مظهر امر و رسول و امام و باب در این عصر فقط حضرت باب میباشد.<br /><br />2- آیه بسم الله الرحمن الرحیم وارتباطش با دعاوی حضرت باب.<br /><br />از حضرت علی حدیثی روایت شده که فرمود هر آنچه در جهان است درقرآن است و هر آنچه در قرآن است در سورۀ فاتحه است و هر آنچه در سورۀ فاتحه است در بسم الله الرحمن الرحیم است و این حدیث مؤیّد به آیه قرآن کریم است که فرموده: «و لارطب و لا یابس الا فی کتاب مبین» (سوره انعام آیه 59)<br /><br />یعنی هیچ تر و خشکی نیست مگر آنکه حکمش در قرآن است. طبق تفسیر حضرت باب بر آیه بسم الله الرحمن الرحیم حروف بسمله 19 حرف دارد که آنرا حروف واحد نامیده و حرف اوّل یعنی (ب) را مخصوص خود نامیده و هجده حرف باقی مانده را به حروف حی دور بیان تفسیر فرموده است و بیان فرموده که مبداء و مرجع سایر حروف حرف (ب) بوده . لذا به اعتباری واحد هم حضرت باب هست که به نام واحد بلا عدد معروف است و هم واحد معدود که نوزده حرف است و این حروف واحد را مبداء آئین بابی و احکام آن قرار داده است واز طرف دیگر بسمله چهار رکن دارد (اسم، الله، الرحمن، الرحیم) و حضرت باب این چهار رکن را به چهار اصل اعتقادی شیخیّه یعنی اصل توحید، نبوّت، ولایت و بابیّت ارتباط داده و از آنجا که مظهر بسمله در این دور شخص حضرت باب میباشد؛ لذا این چهار مقام نیز در نفس حضرت باب مجتمع شده است.<br /><br />3- بیت الله و ارتباطش با دعاوی حضرت باب.<br /><br />بیت الله و یا کعبه از چهار دیوار ساخته شده و طبق تفسیر حضرت باب این چهار دیوار اشاره به ارکان بیت توحید یعنی تسبیح، تهلیل، تحمید و تکبیر دارد و این چهار رکن اشاره به چهار اصل اعتقادی شیعه یعنی اصول دین: توحید، نبوّت، ولایت و بابیّت دارد و از طرف دیگر حضرت باب در توقیع محمّد شاه از ماکو فرموده است که «بیت الله حقیقی من هستم.» با توجه به این کلام حضرت باب همانطوریکه بیت ظاهری دارای چهار رکن یا دیوار است بیت الله واقعی یعنی حقیقت حضرت باب نیزاز چهار اصل یا رکن یا مقام یعنی مقام مظهریّت، رسالت، ولایت و بابیّت تکون یافته است.<br /><br />4- انهار اربعه و ارتباطش با دعاوی حضرت باب.<br /><br />بنا به آیات قرآن کریم در جنّت یا بهشت که مقرّ دائمی مؤمنان و نیکوکاران است؛ چهار نهر به نامهای نهر ماء غیراسن و نهر لبن لم یتغیر طعمه و نهر عسل مصفی و نهر خمر حمر جاری است و طبق تفسیر حضرت باب، جنّت کمال هر شیئ است یعنی کمال نهال اینست که ثمر و میوه دهد و جنّت انسانی کمال و بلوغ آن در این عالم است. یعنی زمانیکه انسان به کمال خود رسید که در واقع به جنّت خود واصل شده است و از آجا که پیامبران الهی کمال مطلق هستند؛ لذا این نفوس مقدّسه جنّت دنیا محسوب میشوند و کمال و جنّت عالم انسانی در رسیدن و یا شناختن این وجودات مقدّسه است. پس پیامبران به طور عام و حضرت باب به طور خاص جنّت نامیده میشود و از آنجا که قرآن فرموده در جنّت چهار نهر جاری است؛ لذا در این جنّت روحانی نیز چهار نهر در جریان است که عبارتند از: نهر مظهریّت، نهر رسالت، نهر ولایت و نهر بابیّت است و اما مراد از ماء و لبن و خمر و عسل که در جنّت جاری است آیات الهی و مناجات و تفاسیر و صور علمیّه است که از قلم حضرت باب یعنی جنّت نازل شده است و از این جهت بوده که حضرت باب این مقامات را مدّعی شدند و آثار خود را به این چهار شأن تقسیم فرمودند و بیان داشتند که آیات شأن مظهر امر است و مناجات شأن پیامبر و تفسیر شأن ائمه اطهار و صور علمیّه شأن علماء و اندیشمندان است.<br /><br />پنجم: آیا ادّعاهای متفاوت در ادیان گذشته هم سابقه دارد.<br /><br />حضرت ابراهیم از جمله رسولانی است که دارای مقامات متفاوت و مدّعی دعاوی مختلفه بودهاند. چناچه حضرت ابا عبدالله (ع) فرموده است:<br /><br />« ان الله تبارک و تعالی اتخذ ابراهیم عبداً قبل ان یتخذه نبیاً و ان الله اتخذه نبیاً قبل ان یتخذه رسولاً و ان الله اتخذه رسولاً قبل ان یتخذه خلیلاً و ان الله یتخذه خلیلاً قبل ان یجعله اماماً فلما جمع له الاسماء قال انی جاعلک للناس اماماً. (کتاب اصول کافی باب طبقات انبیاء و رسل و ائمه)<br /><br />یعنی: خداوند اوّل به حضرت ابراهیم مقام عبودّت بعد نبوّت بعد رسالت بعد خلیلی داد و بعد از همه اینها به او فرمود که تو را برای مردم امام قرار دادم.<br /><br />و ایضاً با مطالعه قرآن کریم میتوان با ادّعای متفاوت حضرت رسول اکرم آشنا شد.<br /><br />1- مقام عبودیّت چناچه در آثار اسلامی آمده. (اشهد ان محمّداً عبده)<br /><br />2- مقام بابیّت حضرت عیسی (ع) با این پیام که حضرت مسیح حی و زنده است و در آینده ظاهر خواهد شد.<br /><br />3- مقام دارای وحی مانند (انا بشر مثلکم یوحی الیه) سوره کهف آیه 110<br /><br />4- شاهد<br /><br />5- مبشّر<br /><br />6- نذیر مانند (انا ارسلناک شاهداً و مبشراً و نذیراً ) (سوره فتح آیه 8- سوره فرقان آیه 56 سوره احزاب آیه 45 و سوره فاطر آیه 24 و سورۀ سبا آیه 28)<br /><br />7- نبی مانند (یا ایها النبی جاهد الکفار. توبه آیه 73) و یا (لقد تاب الله علی النبی و المهاجرین و الانصار. سورۀ توبه آیه 117)<br /><br />8- رسول مانند (و ما محمد الا رسول قد خلت من قبله الرسل- آل عمران144)<br /><br />9- ربوبیّت و اولوهیّت که افعال و صفات الهی را به خود نسبت دادند. مانند:<br /><br />الف: فان تنازعتهم فی شیئ فردوه الی الله و الرسول. (نساء 59)<br /><br />یعنی: اگر در چیزی اختلاف کردید به خدا و رسولش مراجعه کنید.<br /><br />ب: استجیبوا لله و لرسول اذا دعاکم. (انفال 24)<br /><br />یعنی: وقتی که خدا و رسولش شما را میخواند؛ اجابت کنید.<br /><br />ج: یا ایها الذین آمنوا لا تخونوا الله و الرسول. (انفال 24)<br /><br />یعنی: ای مردمان به خدا و رسولش خیانت نکنید.<br /><br />د: و اعملوا انما غنتم من شیئ فان لله خمسه و لرسول. (انفال 41)<br /><br />یعنی: ای مردمان! بدانید که خمس اموال به خدا و رسولش تعلّق دارد.<br /><br />هـ : و مالکم لا تؤمنون بالله و الرسول. (حدید 8)<br /><br />یعنی: ای مردمان! چرا به خدا و رسولش مؤمن نمیشوید.<br /><br />و: یا ایها الذین آمنوا لا تقدموا بین یدی الله و رسوله. (حجرات 1)<br /><br />یعنی: ای مؤمنان! از خداوند و رسولش پیش نافتید.<br /><br />که در همه این آیات و سایر آیات رسول با الله قرین گشته که تقدّم از رسول تقدّم از خداست و ایمان به رسول ایمان به خداست و خمس اهل بیت خمس خداست و خیانت به مال پیامبر خیانت به مال خداست و دعوت رسول دعوت خداست و مراجعه به رسول مراجعه به خداست و مکر رسول مکر خداست و ید رسول ید خداست و محاربه با رسول محاربه با خداست و قس علی ذلک که در همه اینها افعال پیامبربه خداوند نسبت داده شده است؛ حتی ظلم به پیامبر ظلم به خداست و تأسّف پیامبر، تأسّف خداست.<br /><br />و خلاصه کلام آنکه حضرت باب هر چند در اوایل ظهور با نام باب ادّعای خود را اعلان فرمود و با توجه به مطالب نوشته شده سایر مقامات را نیز مدّعی بودندبمثل استادی که گاهی خودرا مربی وزمانی معلم ووقتی دبیر معرفی می کند و این مقامات با توجه به حقایق دین اسلام مفهوم یکسانی داشته که آن حضرت برای هدایت و ارشاد مسلمین از این اصطلاحات استفاده فرمودند.<br /> به امید آنکه علاقهمندان را مفید افتد.<br /></div>Unknownnoreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-9032381158929046154.post-48668481961670412122010-04-01T06:00:00.000-07:002010-04-01T06:03:57.498-07:00روز شهادت حضرت باب<div dir="rtl" style="text-align: right;">در حالی که حضرت باب را به طرف حجره محل محبس می بردند جوانی دوان دوان خود را از لابلای جمعیت به ایشان را رسانید و خود را به قدوم مبارک انداخت و از حضرت باب رجا و التماس نمود که : «مرا از خود جدا نفرمایید.» و اجازه دهید که هرجا می برند همراه مبارک باشم .حضرت باب به او فرمودند: «برخیز تو با ماهستی تا فردا چه مقدر شود.» آن جوان را به همراه دو نفر دیگر از همراهان فوراً دستگیر و در همان حجره ای که هیکل اطهر و کاتب ایشان محبوس بودند حبس کردند . این جوان به نام انیس مشهور شد.<br /><br />جناب انیس در هنگامی که حضرت باب در تبریز تشریف داشتند از خود آن حضرت درباره امر جدید شنید و تصمیم گرفت به دنبال هیکل مبارک به چهریق رود. شعله عشق الهی چنان در قلب انیس مشتعل و فروزان بود که تنها آرزویش قربانی شدن در راه جدید بود، اما ناپدری او از رفتار غریب پسر در اضطراب بود لذا او را در منزل محبوس و تحت مراقبت شدید قرار داد. جناب انیس هفته ها را به راز و نیاز و دعا و مناجات سپری نمود و همواره از درگاه خدا مسئلت می نمود که او را اجازه فرماید تا به محضر محبوبش نائل گردد. تا اینکه روزی درحالی که غرق در تلاوت ادعیه و راز و نیاز بود در رؤیای فوق العاده ای مشاهده نمود. حضرت اعلی را در مقابل دیدگان خویش زیارت نمود که ایستاده اند و او را صدا می نمایند، انیس خود را بر اقدام مبارک انداخت. حضرت باب به او فرمودند: « خوشحال باش ساعت موعود نزدیک است . در همین شهر تبریز عنقریب در مقابل مردم شهر مرا مصلوب خواهند ساخت و هدف گلوله های اعداء خواهم شد. جز تو کسی در این موهبت با خودم شریک نخواهم ساخت . مژده با د که تو آن روز با من جام شهادت خواهی نوشیدو اِنَّ هذا وَعدٌغَیر مکذوبُ» جناب انیس بعد از آن واقعه صبورانه منتظر رسیدن یوم موعود بود، هنگامی که بتواند به وصال محبوب خود رسد. او بالاخره به آرزوی قلبی خود نائل گردیده بود.<br /><br />درآن شب سروری در طلعت اعلی بود. درنهایت بهجت و بشاشت با انیس و سه نفر دیگر از پیروان مخلص که با حضرتش محبوس بودند فرمایشات می فرمودند . از جمله فرمودند:« شکّی نیست که فردا مرا به قتل خواهند رساند. اگر از دست شماها باشد بهتر است و گواراتر . یک از شماها برخیزد و به حیات من خاتمه دهد.» هیچ کس نمی توانست تصور کند که بادست خود به حیات چنان ذات مقدّسی خاتمه دهد همگی ساکت مانده و اشک از چشمانشان جاری شد . ناگهان جناب انیس از جای خود برخاست و عرض نمود که به هر نحو که بفرمایند او امر مبارک را اطاعت می نماید. حضرت اعلی فرمودند:« همین جوان که قیام به اجابت اراده من نموده با من شهید خواهد شد و من او را اختیار نمودم تا در وصول به این تاج افتخار با من سهیم گردد.»<br /><br />صبح روز بعد ، 9جولای 1950 (مطابق با 28 شعبان 1266 هـ.ق)، حضرت باب با کاتب خویش مشغول بیانات بودند که ناگهان مأموری آمد ئ مکالمه ایشان را قطع نمود. طلعت اعلی به او فرمودند: « تا من این صحبتها را که با او می داشتم تمام نکنم اگر جمیع عالم با تیر و شمشیر بر من حمله نمایند مویی از سر من کم نخواهد شد.» مأمور اهمیت بیان مبارک را درک ننمود و جوابی نداد. پس امر نمود کاتب به دنبالش روانه گردد. حضرت باب را از آنجابه منازل مجتهدین بزرگ شهر تبریز برده و آنها بدون تردید حکم قتل آن حضرت را امضاء نمودند.<br /><br />در همان صبح، حضرت باب را به محوطه سرباز خانه که حدود ده هزار نفر در آنجا مجتمع شده تا شاهد اعدام هیکل اطهر باشند بدند. حضرت اعلی را به دست سامخان ارمنی فرمانده فوج سربازان سپرده تا حکم اعدام را مجری نماید. اما سامخان چنان تحت تأثیر رفتار حضرت اعلی قرار گرفته بود که رعب الهی بر قلبش وارد و در کمال ادب خدمت ایشان عرض نمود که: « من مسیحی هستم و عداوتی با شما ندارم . شما را به خدا که اگر حقی در نزد شما هست کاری بکنید که من داخل در خون شما نشوم.» حضرت اعلی فرمودند:« تو به آنچه مأموری مشغول باش . اگر نیّت تو خالص است حق تو را از این ورطه نجات خواهد داد»<br /><br />سامخان به سربازان خود دستور داد تا میخهای آهنی بر دیوار کوبیدند و دو ریسمان به آن میخ بستند که با یکی طلعت اعلی را و با دیگری جناب انیس را بیاویزند . سپس سربازان در سه صف ایستادند و در هر صف دویست و پنجاه نفر و هر سه صف یکی پس از دیگری شلیک کردند . بعد از اینکه دود هفتصدو پنجاه گلوله شلیک شده فرونشست جمعیت صحنه ای را دیدند که بسختی می توانستند باور نمایند. جناب انیس را دیدند که ایستاده و اصلاً اثری از جراحت در بدنشان نیست و حضرت باب را غائب و از نظر پنهان دیدند . گلوله ها فقط طنابها را پاره کرده بودند. سپس شروع به جستجو نمودند و عاقبت ایشان را در حجراه ای که محبوس بودند جالس یافتند که لا کاتب مطالب ناتمام شده خود را بیان می دارند و فرمودند: « من صحبت خود را تمام نمودم. حال هر چه می خواهید بکنید که به مقصود خواهید رسید.»<br /><br />سامخان از دیدن این امر متحیر و اجازه نداد سربازان او مجدداً شلیک نمایند بلکه آنها را برداشت و از محوطه بیرون رفت . لذا فوج دیگری برای ادامه این کار آورده شد و باردیگر حضرت باب و جناب انیس را در محوطه بیاویختند و سربازان شلیک نمودند . این بار تیرها به هدف خورده و بدن مطهّر حضرت باب و انیس را به یکدیگر مصلق نمود و فقط صورت آن دو آسیبی ندید. در حینی که سربازان بار دوم خود را برای شلیک آماده می نمودند حضرت اعلی رو به جمعیت که خیره شده بودند آخرین کلمات را بیان فرمودند:<br /><br />« ای مردم اگر مرا می شناختید مثل این جوان که اَجَلّ از شماست در این سبیل قربان می شدید. روزی خواهد آمد که مرا بشناسید،ولکن در آن روز من درمیان شما نخواهم بود.»<br /></div>Unknownnoreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-9032381158929046154.post-25916598064642450902010-03-22T12:31:00.000-07:002010-03-22T12:49:02.158-07:00زندگینامه جناب احمد (لوح احمد)<div dir="rtl" style="text-align: right;">شعلةالنّار ، حکایت لوح احمد<br /><br /> در میان آثار مبارکه دو لوح بنام احمد وجود دارد : یکی از این دو لوح به زبان فارسی و دیگری به لسان عربی است و همین لوح اخیر است که در سراسر عالم بهائی در دسترس احباء قرار داشته ، زیارت و تلاوت می گردد و حضرت ولی محبوب امرالله آن را مشحون از قدرتی خاص و بی نظیر دانسته اند .<br /><br /> لوح احمد فارسی ، لوحی است مفصّل که خطاب به احمد کاشانی نازل شده است [i]. حاجی میرزا جانی اوّل مَن آمَن به امر حضرت باب در کاشان ، کسی که طلعت اعلی چند یومی را در منزل وی سکونت اختیار فرمودند و سرانجام در طهران به شهادت فائز گردید ، دارای سه برادر بود . یکی از این سه ، علیرغم تلاشهایی که حاجی برای تبلیغ و هدایتش به عمل آورد ، اقبال نکرد و همه ایام حیات را در انکار بماند . دومین برادر اسمعیل بود که از قلم جمال قدم به ذبیح و انیس ملقب گردید [ii]. و سومین برادر ، احمد بود که به بغداد رفت ، در کنار جمال قدم باقی ماند و این افتخار را یافت که از جمله ملازمین منتخب هیکل اطهر در تبعید به اسلامبول باشد ؛ لکن متأسفانه در طوفان امتحانات و افتتانات ، این احمد ، از صراط مستقیم به دور افتاد و به یحیی ازل پیوست . او بعدها باعث زحمتهای فراوان برای جمال مبارک ، اهل بیت و یاران ایشان شد . حضرت بهاءالله لاَجل بر حذر داشتن این شخص از اعمال شیطانی و شریرانه و عواقب مضرّه آن برای امر جدید الولاده ، این لوح مفصّل فارسی را که مشحون از نصایح و نیز تشریح قدرت الهی و توصیه هایی در باب نحوه رفتار و روشی که متحرّی واقعی باید از آن برخوردار باشد برای وی ارسال فرمودند . احمد بی اعتنا باقی ماند . نه منقلب شد و نه تغییری در وی به ظهور رسید . لکن وقتی متوجه شد که دیگر نمی تواند در ترکیه زندگی کند ، به عراق رجوع نمود . در آنجا اقران و اعوان قدیم خود را یافت و حیات شریرانه اش را دیگر بار شروع کرد . یکی از عادات دَنیّه او اهانت و بی احترامی به ناس و لعن و طعن به آنها بود . در یکی از همین مجادلات ، اقران شرورش را زیر ضربات تازیانه زبان تند و تیزش قرار داد و آنان نیز در یکی از لیالی او را به قتل رساندند .<br /><br />· احمد جستجویش را آغاز می کند .<br /><br /> و اما آن احمد که لوح احمد عربی معروف به افتخارش عزّ نزول یافته است ، در یزد ( در حدود سال 1805 میلادی ) [iii] در خانواده ای شریف و اصیل و ثروتمند ولادت یافت . پدر و عمو هایش از نجبا و بزرگان شهر بودند . لکن احمد حتی در چهارده سالگی تمایلی عظیم به تصوّف و عرفان نشان می داد و سعی می کرد تا طریقی جدید به صوب حقیقت بیابد . هنوز پانزده سال نداشت که جستجویش را آغاز کرد . از بعضی از نفوس شنیده بود که رجال مقدسی هستند که به ادعیه و اوراد خاصی وقوف دارند و اگر آن ادعیه طی مراسم خاصی قرائت و بارها تکرار شود بطور حتم خواننده را به لقای قائم موعود قادر خواهد ساخت . این مسموعات آتش اشتیاق دائم التّزایدش را اشتعالی دیگر داد . حیات توأم با ریاضتی را با ذکر ادعیه طولانی و ایام متوالی صوم و عزلت از ناس شروع کرد . والدین و اقوام وی که هرگز با این قبیل امور موافقت نداشتند ، این تداوم عزلت را که مباین طریق زندگی و آمال و امیال آنان بود مجاز نمی شمردند . چنین مخالفتی از برای نفسی چون احمد که از عمق دل و جان به تحرّی پرداخته و سعی می کرد به آرزوی قلبی اش که وصول به محبوب ابدی بود تحقق بخشد ، قابل تحمل نبود . لذا در یومی از ایام علی الصباح ، بسته کوچکی از البسه و متعلقاتش ترتیب داد و به بهانه ی عزیمت به حمام ، از بیت پدر خارج شده برای وصول به مظهر ظهور الهی به راه افتاد .<br /><br /> در کسوت درویشان از قریه ای به قریه دیگر می رفت و هر کجا پیر و مرشدی می یافت و رایحه صداقت و خلوصی به مشامش می رسید به امید یافتن راهی به سوی عوالم مرموز حقیقت ، پای صحبت او می نشست . از این قسم نفوس همواره ادعیه مخصوصی را طلب می کرد که قرائت آنها او را قرین ساحت محبوبش سازد . به اندازه ای مشتعل بود که هرگاه نفسی انجام عملی را به او پیشنهاد می کرد ، بدون ادنی تردیدی با خلوص و صمیمیت مطلق بدون توجه به اینکه این عمل چقدر متلف وقت و یا پر زحمت است به آن می پرداخت . لکن از این همه ، هیچ ثمری عایدش نگردید .<br /><br /> سرانجام از این پیگیری ها سلب امید و ایمان کرده راهی هندوستان شد . سرزمینی که بخاطر معلمین روحانی و زاهدان و مرتاضانش ، شهره آفاق بود . به بمبئی رسید و در آنجا سکونت اختیار کرد . هنوز در جستجوی نفسی بود که برای ورود به ساحت پر جلال شخص موعود روزنه ای به وی نشان دهد .<br /><br /> در آنجا شنید که اگر کسی غسل مخصوصی انجام داده ، البسه سفید پاک و بدون لکه در بر نماید و در حال عبادت بر خاک افتاده دوازده هزار مرتبه " لا اله الا الله " بگوید ، بی تردید به هدف و آرزوی قلبی اش واصل و نائل خواهد شد . نه یک مرتبه ، بلکه بارها ، سر بر تراب نهاد و به سجده رفت و آیه را خواند ، ولکن باز هم خویشتن را در ظلمت نومیدی مستغرق یافت .<br /><br /> مأیوسانه به ایران مراجعت کرد ، لکن به موطنش ، یزد ، رجوع ننمود . در کاشان رحل اقامت افکند و به حرفه خویش که دوزندگی [iv] بود و در آن مهارتی بسزا داشت پرداخت . در مدتی کوتاه کارش رونق یافت ، لکن هنوز در اعماق قلبش بطور خستگی ناپذیری در طلب مقصود بود .<br /><br /><br /><br />· غریبه ای ارائه طریق می کند<br /><br />حضرت مسیح می فرمایند :<br /><br /> " بطلبید که خواهید یافت ، بکوبید که برای شما باز کرده خواهد شد [v]."<br /><br />هیچ " جوینده " واقعی از باب رحمت او محروم و بی خواب باز گردانده نخواهد شد .<br /><br /> در کاشان بود که شنید فردی مدعی قائمیت شده است . با تلاشی بی وقفه و خلوص تام برای یافتن وی ، به طرق مختلف و از نفوس متعدد سؤال کرد ، اما هیچ کس سر نخی به او نشان نداد .<br /><br /> روزی مسافری ناشناس به شهر وارد شد و در همان کاروانسرای محل کسب و کار احمد اقامت گزید . اشتیاقی درونی ، احمد را به مرد ناشناس نزدیک کرد و از شایعات مربوط به ظهور موعود از او سؤال کرد . مسافر مزبور پرسید " چرا این سؤال را مطرح می کنید ؟ " احمد جواب داد " می خواهم بدانم که این خبر واقعیت دارد یا نه ؟ " اگر واقعیت داشته باشد با همه قدرتم درباره آن تحقیق خواهم کرد ." <br /><br /> مسافر با تبسمی حاکی از پیروزی و کامیابی ، از وی خواست که به خراسان برود و فاضل شهیری را که ملا عبدالخالق یزدی نام دارد بیابد . او تمام حقیقت را به وی خواهد گفت .<br /><br /> صبح روز بعد احمد به طرف خراسان به راه افتاد . صاحبان دکانهای مجاور ، وقتی که احمد را حسب المعمول بر سر کار نیافتند متحیّر شدند . از یکدیگر می پرسیدند" بین او و مسافر ناشناس چه گذشت ؟" اما هیچ کس از جواب صحیح آگاه نبود .<br /><br /> احمد پیاده از جبال و صحاری گذشت . قلبش مالامال از نشاط و اشتیاق بود . هر قدمی که بر می داشت خود را به زمانی که در آن تمام مساعی اش به ثمر می رسید نزدیکتر می دید . یعنی زمان وصول به محبوبی که برای جستجوی او و درک محضرش از هیچ تلاش و ایثاری فروگذار نکرده بود .<br /><br /> به شهر مشهد رسید . خسته بود و آنچنان مریض که ملازم بستر شد . پس از دو ماه تقلّا برای غلبه بر ضعفش ، آخرین تتمّه قوا و شهامت خویش را فرا خواند و مستقیماً به خانه ملا عبدالخالق رفت . خود وی داستان آن ایام را برای دوستانش چنین باز می گوید :<br /><br />" وقتی به در خانه رسیدم ، دق الباب کردم .مستخدم خانه پیش آمد . در را نیمه باز نگه داشته از من پرسید چه می خواهی ؟ " جواب دادم باید اربابت را ببینم . مرد به داخل خانه بازگشت و بعد از زمانی خود ملّا بیرون آمد و مرا به داخل خانه اش برد . چون رو در رو قرار گرفتیم ، هر آنچه را اتفاق افتاده بود برایش شرح دادم . چون کلام آخر را ادا کردم ، ناگهان دستهایم را محکم گرفت و گفت اینجا این حرفهارا نزن و مرا با تغیّر ، از خانه اش بیرون کرد . حزن مرا انتهائی نبود . با قلبی شکسته و شدیداً سرگشته و حیران بخود گفتم آیا تمام مساعی من بیهوده بوده است ؟ به چه کسی باید رو کنم ؟ به که پناه برم ؟ ... ولی من این مرد را هرگز رها نمی کنم . آنقدر اصرار خواهم کرد تا دریچه قلبش را برویم بگشاید و مرا به سبیل حقیقی الهی هدایت کند . بر هر نفسی که در حال جستجو باشد واجب است که جام تلخ سختی ها را سر کشد . صبح روز بعد ، در آستانه ی همان خانه بودم . محکمتر از یوم قبل دق الباب کردم . این بار ملّا بنفسه در را گشود . در آن لحظه که فتح باب کرد گفتم : من از اینجا نمی روم ، تا زمانی که حقیقت تام و تمام را برای من نگوئی ، تو را ترک نخواهم کرد . این مرتبه او مرا مشتاق و صادق یافت . اطمینان پیدا کرد که من برای تفتین و جاسوسی و ایجاد مشکلات برای او و یارانش بر آن در نایستاده ام ."<br /><br /> قرار بر آن شد که احمد همان شب در مراسم صلوه عشاء در مسجدی که ملا عبدالخالق بعد از ایراد خطبه ای امامت نمازگزاران را بر عهده داشت حضور یابد[vi] و پس از انجام مراسم ، ملّا را تعقیب کند . شب هنگام احمد حداکثر سعی خود را بکار برد تا ملّا را پس از خطبه و صلوه بیابد ، ولکن بواسطه ازدحام ناس ، موفق به ملاقاتش نشد .<br /><br /> یوم بعد که آن دو مجدداً یکدیگر را ملاقات کردند ، به احمد گفته شد که شب هنگام به مسجد دیگری مراجعه نماید[vii]. شخص دیگری در آنجا خواهد بود و او را هدایت خواهد کرد . احمد شامگاهان در مسجد حاضر بود و همانگونه که مقرر شده بود ، شخصی به او نزدیک شد و با دست اشارتی کرد تا او را تعقیب کند . احمد بدون تأمل و خوف او را دنبال کرد . اکنون سه مرد ، درون ظلمت شب ، در میان کوچه های تنگ و تاریک همانند سایه هایی راه می پیمودند . احمد که در این شهر کاملاً غریبه بود ، ابداً تأمل نکرد ، فتور به خود راه نداد و فرار اختیار ننمود . با عزمی جزم قدم بر می داشت و آماده قبول هر پی آمدی بود .<br /><br /> بالاخره به خانه ای رسیدند . خیلی آرام در را کوبیدند . در بلا فاصله باز شد . تازه واردان به سرعت داخل شدند . از دالان سرپوشیده ای گذشتند و به حیاط کوچکی رسیدند . از چند پله بالا رفتند و به اطاقی رسیدند که بالاتر از سطح حیاط قرار داشت . شخص بسیار محترم و موقری در اتاق نشسته بود . ملّا عبدالخالق که در کنار در ایستاده بود با تواضعی عظیم و احترامی کامل به آن شخصیت محترم نزدیک شده ، با ادب فراوان زیر لب گفت :" این همان مردی است که درباره اش با شما صحبت کردم " و به احمد اشاره کرد . احمد در آستانه در با احترام کامل و انتظاری بی حد ایستاده بود . مرد گفت :" خوش آمدید . خواهش می کنم داخل شوید و بنشینید ." احمد وارد اطاق شد و بر روی زمین نشست .<br /><br /> میزبان ، ملا صادق خراسانی ، یکی از مومنین اولیه زمان حضرت باب بود که بخاطر علم و دانائی ، شهامت و استقامتش ، بسیار شاخص و متمایز از دیگران بود . در عهد ابهی ، همین ملا صادق آنچنان حرارت و انجذابی از خود نشان داد که حضرت بهاءالله او را به لقب " اصدق " ملقب فرمودند .<br /><br />· گنجی یافت می شود<br /><br />احمد که مدت بیست و پنج سال در صحراهای جستجو و طلب حیران بود و در هیچ مکانی قطره ای برای تسکین عطش خویش نمی یافت ، اینک راهی به سرچشمه یافته بود . او اکنون با لبان تشنه و اشتیاقی سیری ناپذیر ، آب عذب فرات آیات الهی را از طریق مظهر ظهور جدید می نوشید . سه جلسه کافی بود که او با تمام دل و جان ، به آغوش امر وارد شود . آنقدر به شور و شوق آمده و منجذب و مشتعل به نظر می رسید که جناب اصدق او را تشویق فرمود که به نزد خانواده اش در کاشان عزیمت نماید و تأکید نمود که نباید درباره امر مبارک با احدی حتی همسرش سخن گوید .<br /><br /> آن ایام ، روزهایی پر خطر برای امر نوزاد الهی بود . پیروان معدود امر که در زمره فقرای عالم بودند ، همواره در معرض شرارتهای فراوان قرار داشتند . رائحه ی سوء ظن و افتتان در انتشار بود لهذا یاران می بایست بسیار دقیق و مراقب باشند که مبادا کوچکترین عمل نابخردانه یا حتی کلمه ی نابجائی باعث اشتعال شعله ای خاموش نشدنی گردد و مومنین را در شراره های سوزانش بسوزاند .<br /><br /> جناب اصدق که می دانست احمد متحمل چه رنج و عذابی شده است و احساس می کرد که توشه ای برای معاودت ندارد ، هدایای کوچکی برای عائله اش در نظر گرفت و مبلغ سه تومان نیز به وی داد و مجدداً توصیه کرد که بسیار حکیمانه رفتار نماید .<br /><br /> احمد درباره ی بازگشتن به کاشان ، چنین می گوید :" وقتی به کاشان رسیدم ، همه پرسیدند چه اتفاقی افتاد که ناگهان همه چیز را ترک کردی . به آنها گفتم ، شوق من به زیارت نه آنقدر بود که مقاومت توانم . و حق با من بود . چه چیزی دیگر غیر از اشتیاق باطنی من می توانست مرا از کارم ، خانه ام و خانواده ام دور سازد ؟ زمانی که آن کلمات را از مسافر ناشناس شنیدم ، دیگر صبر و قراری در من نمایند . "<br /><br /> در کاشان کارش را از سر گرفت ، ولکن مشتاق تبلیغ امر بود . شایعاتی به سمعش رسید حاکی از آنکه مردی مسمّی به حاجی میرزا جانی دیانتش را تغییر داده و پیرو دیانت جدید مجهولی شده است . به جستجوی او پرداخت و زمانی که آن دو یکدیگر را یافتند ، سرور و هنجانشان را انتهائی نبود . این دو یار وفادار و ثابت قدم ، اولین و تنها بابیان شهر در آن زمان بودند .<br /><br /> روزی حاجی میرزا جانی به نزد احمد رفته با انجذابی زیاده از حد و هنجانی مهار ناپذیر از وی پرسید " دوست داری به لقای محبوبت نائل گردی ؟" قلب احمد به طپش در آمد . با سرور و انجذابی وصف ناپذیر بلافاصله از جای برخاست و پرسید " چگونه و کی ؟" حاجی برای وی توضیح داد که با فراشان حکومتی صحبت کرده و ترتیبی داده است که حضرت باب به مدت دو یا سه شب در خانه وی مهمان باشند . لهذا در ساعت مقرر احمد به خانه حاجی رفت . وقتی که وارد شد چشمانش به سیمائی افتاد که جمالش را آسمان و زمین به خاطر نداشتند . سیدی جوان ، با وقار و متانت و عظمتی تمام ، در صدر اتاق جالس و نور الهی از چهره ملکوتیش ساطع بود . بعضی از روحانیون و متشخصین شهر نیز بر روی زمین در اطراف وی نشسته و نوکران بر در ایستاده بودند .<br /><br /> یکی از ملاها حضرت باب را مخاطب قرار داده گفت :" شنیده ایم جوانی در شیراز مدعی بابیت شده است . آیا حقیقت دارد ؟ حضرت باب جواب فرمودند " بلی . حقیقت دارد ." آن مرد پرسید " آیا آیاتی هم نازل می کند ؟ " حضرت باب جواب فرمودند " ما آیات هم نازل می کنیم ."[viii]<br /><br /> احمد دنباله کلام را چنین بیان می کند " این جواب واضح و شجاعانه کافی بود تا هر نفسی که گوشی داشت بشنود و هر که چشمی داشت ببیند و حقیقت تام و تمام را فوراً دریابد . سیمای زیبا و محضر و کلام مهیمنش همه چیز را تکافو می کرد . وقتی چای گردانده شد ، حضرت باب آن را برداشته و مستخدم همان ملّا را فرا خوانده و با عنایت تمام چای را به او مرحمت فرمودند . روز بعد آن مستخدم نزد من آمد و با حزنی عظیم از عمل اربابش ، اظهار تأسف کرد . توضیحی مختصر درباره مقام حضرت باب او را به جمع ما کشاند و تعداد بابیان به سه تن رسید ."<br /><br /> این بذر کوچک شروع به رشد کرد و تعداد مومنین ازدیاد یافت . این امر موجب خشم و غضب روحانیونی گردید که از تمام مهارت و سیاست خویش برای متوقف کردن این جریان که اکنون به نهری خروشان بدل شده بود ، استفاده می کردند . اراذل و اوباش را تحریک می کردند تا جمیع منتسبین به اسم مبارک حضرت باب را غارت و چپاول کرده ، اموالشان را مصادره و آنان را به قتل برسانند . چنان شده بود که این جماعات هر روز با خشم و غضبی مهار ناپذیر و دیوانه وار به خانه ها هجوم می بردند ، درها و پنجره ها را می شکستند ، ساختمان را ویران ساخته ، اموال را غارت و چپاول می کردند و شب هنگام ، مردم ، اجساد بستگان خود را در خیابان ها و کوچه ها و حتی در کوه ها و بیابانهای مجاور می یافتند . این وضع مدتها ادامه داشت و خانه ی احمد نیز از این تطاول ها بی نصیب نماند . لذا مجبور شد به مدت چهل روز خود را در بادگیر خانه ای پنهان سازد و در این مدت دوستانش نان و آبی به او می رساندند .<br /><br /><br /><br />· سفر به دار السلام<br /><br /> احمد که از زندگی در کاشان به تنگ آمده بود ، شنید که بغداد مأمن و مطاف یاران الهی شده است . پس تصمیم گرفت که بآن صوب عزیمت کند .<br /><br /> " وَاللهُ یَدعُوا إلی دارِ السَّلامِ[1] وَ یَهدی مَن یَشاء إلی صِراطٍ مُستقیمٍ "[ix] <br /><br />در ظلمت شب ، از مخفیگاهش خارج شد . از دیوار شهر بالا رفت تا به طرف بغداد عزیمت کند . پیاده ، مالامال از عشق و انجذاب و اشتیاق به زیارت حضرت من یظهره الله طی طریق می کرد . در ضمن راه با مسافری ناشناس که در همان جهت حرکت می کرد مواجه شد . از خوف آنکه مبادا متحمل رنج و عذاب بیشتری شود سعی کرد او رانادیده انگارد و با او تکلّم نکند . لکن مرد مزبور مصرّانه پا به پای او حرکت می کرد . احمد که دقت می کرد حتی اشاره ای به امر مبارک یا هدفش از مسافرت ننماید ، بناچار به نحوی با او کنار آمد تا آنکه هر دو به مقصد رسیدند . به محض رسیدن به بغداد آن دو از یکدیگر جدا شدند و احمد فوراً شروع به جستجوی بیت حضرت بهاءالله نمود . وقتی که بیت را یافت و وارد شد ، در کمال حیرت مشاهده کرد همراه و همسفرش نیز در آنجا ست . آنگاه دریافت که وی نیز بابی است و قصد او نیز آن بوده است که به فوز لقای جمال مبارک نائل شود .<br /><br /><br /><br />· احمد در حضور حضرت بهاءالله<br /><br /> برای مردی چون احمد که تمام ایام حیاتش را در جستجوی این سرچشمه عظیم روحانی بود ، تشرف به حضور جمال مبارک تجربه ای خطیر و مهیج بشمار می رفت . وقتی که برای اولین بار به وجه منیر حضرت بهاءالله ، سیمائی که آکنده از جذابیت ، طراوت و قدرت و نفوذ بود ، نظر افکند ، حیران و از خود بیخود شد و تنها پس از استماع این ندای بهجت افزای جمال قدم بود که به خود آمد . ایشان فرمودند " آدمی که بابی می شود می رود در بادگیر خانه مخفی می شود ."[x]<br /><br />حضرت بهاءالله به وی اجازه فرمودند در بغداد بماند و محل اقامتش را در جوار بیت مبارک قرار دهد . احمد هم بلافاصله به کار در دوزندگی مشغول شد و به سعادتمند ترین انسان روی زمین مبدّل گردید . انسان بیش از این دیگر چه می خواهد ؟ : در زمان مظهر کلی الهی زندگی کند ، او را بپرستد . مورد محبت و تفقّد حضرتش واقع شود و این چنین از لحاظ قلب و روح و حتی مسکن و مأوی به معبودش نزدیک باشد .<br /><br /> یک بار ، هنگامی که درباره وقایع سالهای اقامتش در جوار بیت مبارکک حضرت بهاءالله از وی سوال کردند ، در حالیکه اشک در چشمانش حلقه زده بود ، گفت :" وقایع آن ایام ، براستی وصف ناپذیر و عظیم و مهیمن بود و ایام و لیالی ما آکنده از حوادث و تجارب تلخ و شیرین ، خاطرات و تجاربی که توصیفشان در توان هیچ کس نیست . فی المثل یومی از ایام ، هنگامی که جمال مبارک مشی می فرمودند ، یک مأمور دولت به ایشان نزدیک شده ، اطلاع داد که یکی از پیروانشان به قتل رسیده و جسدش در ساحل شط پیدا شده است .[xi] لسان عظمت جواب فرمودند :" کسی او را نکشته است ؛ در پس هفتاد هزار حجاب نور ، به مقدار چشمه سوزن ، خویش را به او نمودیم ، لهذا تاب نیاورده ، خود را فدا نمود ."[xii]<br /><br /> وقتی که حکم سلطان دائر بر ترک بغداد و عزیمت به اسلامبول واصل شد ، حضرت بهاءالله بغداد را در یوم سی و دوم نوروز به سمت باغ نجیب پاشا پشت سر گذاشتند . در همان یوم رودخانه طغیان کرد و در روز نهم بود که عائله مبارکه توانستند در باغ مزبور به ایشان بپیوندند . پس از آن مجددا رود طغیان کرد و در روز دوازدهم فروکش کرد و همه به سوی حضرتش شتافتند . احمد ، ملتمسانه مستدعی شد که در سرگونی به اسلامبول ، از همراهان هیکل اطهر باشد ، لکن حضرت بهاءالله با این تقاضا موافقت نفرمودند . عده معدودی را به منظور همراهی انتخاب فرمودند و بقیه را امر به اقامت در همانجا فرمودند ، تا امر را تبلیغ و حراست کنند . و تأکید فرمودند که این کار برای حفظ و صیانت امرالله است . در هنگام جدائی بازماندگان گرد هم جمع شدند و تحت غلبه جنود احزان ، دموع از عیون جاری ساختند . حضرت بهاءالله مجدداً به ایشان نزدیک شده ، با این بیان آنها را تسلّی دادند :<br /><br /> " برای امر اینطور بهتر است . بعضی از این نفوس که مرا همراهی می کنند مستعد فساد و فتنه هستند . لذا آنها را با خود می برم ."[xiii]<br /><br />یکی از یاران که به سختی می توانست حزن و اندوه خویش را پنهان دارد ، این بیت سعدی راخواند .<br /><br /> بگذار تا بگرییم چون ابر در بهاران کز سنگ ناله خیزد روز وداع یاران[xiv]<br /><br />آنگاه حضرت بهاءالله فرمودند :" فی الحقیقه این شعر برای چنین یومی گفته شده است . " بعد بر اسب خویش سوار شدند . یکی از یاران کیسه ای سکه به حضور مبارک تقدیم کرد .[xv] حضرت بهاءالله شروع به پخش کردن سکه ها بین فقرای نالان و گریانی فرمودند که در کنار ایشان ایستاده بودند . و چون اینان برای اخذ عطا هجوم آوردند ، حضرتش دست مبارک را درون کیسه فرو برده ، تمام سکه ها را بیرون ریختند و فرمودند :" خودتان جمع کنید ."<br /><br /> احمد می دید که محبوبش دارد از نظر پنهان می شود و به سوی مقصدی نامعلوم عازم می گردد . نمی دانست که حضرتش بمثابه شمسی است که بسوی اوج آسمان قدرت و درخشش صعود می نماید . با قلبی غمگین و روحی در کمال افسردگی به بغداد مراجعت کرد . اکنون این شهر برای او خالی از هر جاذبه ای بود . سعی کرد با جمع کردن یاران و تشویق کردن آنها به تفرّق و تشتّت به جهت تبلیغ امرالله که تازه اعلان شده بود ، خاطرش را مسرور سازد . اما علیرغم خدمت فعالانه به امر مسرور نبود . تنها چیزی که می توانست او را مسرور سازد ، تقرّب به حضور محبوبش بود .<br /><br /><br /><br />· لوح نازل می شود<br /><br />پس از چند سال ، دیگر بار احمد خانه و کارش را ترک کرده پای پیاده ، بسوی ادرنه ، شهر عشق و آمالش ، حرکت کرد . وقتی به اسلامبول رسید ، لوح مبارکی را که در ادرنه به افتخارش نازل شده بود ( و اکنون به لوح احمد اشتهار دارد ) دریافت کرد . احمد وصول این لوح را چنین شرح می دهد : " لوح مبارک " هذه وَرقةُ الفِردَوس " که به افتخار این عبد نازل شده بود ، در اسلامبول واصل شد ، آن را بارها و بارها زیارت کردم و از آن جهت که در این لوح ، به تبلیغ و تبشیر امر الهی مأمور شده بودم ، اطاعت از امرش را بر تشرّف حضورش ترجیح دادم ."<br /><br /> او بطور اخص مأموریت داشت که به سراسر ایران سفر کند ، خانواده های بابی را بیابد و پیام بدیع این لوح منیع و اشارات مهیمن آن را به حضرت باب ، به ایشان ابلاغ کند . عمل به وظیفه مزبور به نحوی وصف ناپذیر مشکل و محتاج قوت و قدرتی عظیم می نمود . لذا با چنین تشویق و ترغیبی همراه بود :" کُن کَشُعلهِ النّارِ لِاَعدائی وَ کوثرِ البَقاءِ لِأحبّائی و لا تِکُن مِنَ المُمتَرین " راهی که می بایست طی کند مملو از مصائب و آلامی بود که ناگزیر از تحمل آنها بود . لکن این راه با وعده فتح و ظفری چون " إن یَمَسَّکَ الحُزنُ فی سبیلی اَوِ الذلَّهُ لِاَجلِ اسمی لا تَضطَرِب " ادامه می یافت .<br /><br /> احمد با این حرز معنوی ربّانی که در تملّک خویش داشت _ لوحی در قطعه کاغذی کوچک که از قلم حضرت بهاءالله با قدرت و هیمنه خاص و بی نظیری صادر شده بود _ در کسوت درویشان از طریق آذربایجان ، منطقه ای که حضرت باب در آن مسجون و شهید شده بودند ، به ایران وارد شد و چون نسیم حیات بر آن ناحیه مرور کرد . بسیاری از بابیان ، بر اثر اقدام وی قادر به رؤیت شمس حقیقت که در آن زمان از افق ادرنه طالع شده بود ، گشتند و حتی بسیاری از مسلمین نیز از صمیم قلب به آغوش امر الهی وارد شدند .<br /><br />· تُبَشِّرُ المُخلصینَ اِلی جِوارِ اللهِ<br /><br />احمد مَثَل کامل لوح خویش شد . نظیر چنان استقامت ، شهامت و شجاعت ، ثبات قدم و پایمردی را نمی توان به سادگی در تاریخ امر یافت . وقتی با کسی ملاقات می کرد و لو آنکه مورد آزار و تحقیر قرار می گرفت ، آنقدر مراجعات مکرر می نمود تا نکته ای را نگفته نگذارد . مثلاً موقعی که در خراسان به سیر و سفر مشغول بود ، به منزل ملا میرزا محمد فروغی از بقیة السیف قلعه ی شیخ طبرسی رسید . وارد خانه شد و تدریجاً بحث را شروح کرد . بسیار صریح و با قدرت و با کلامی مؤثر توضیح داد که من یظهر الله موعود بیان ، کسی جز حضرت بهاءالله که نورشان هم اکنون از افق " سجن بعید " _ ادرنه _ طالع است نمی باشد .<br /><br /> جناب فروغی که در قلعه شیخ طبرسی آنچنان شجاعانه جنگیده بود ، در اینجا نیز نبرد را آغاز کرد . با گذشت ساعات ، بحث شدت گرفت . جناب فروغی خشمگین شده بسوی احمد هجوم برد . یکی از دندانهایش راشکست و او را از خانه بیرون انداخت . احمد ، دل شکسته ، آنجا راترک کرد ، ولکن بدون هیچ خوفی مجدداً مراجعت کرد . دق الباب نمود و گفت تا زمانی که به نتیجه نرسد ، آنجا را ترک نخواهد کرد .<br /><br /> باید بخاطر داشته باشیم که در آن زمان ، بابیان در معرض خطر عظیمی بودند ، به نحوی که وجود یک قطعه کاغذ که آیات حضرت باب بر روی آن نوشته بود ، در خانه ای و در نزد کسی کافی بود آن خانه به ویرانه ای بدل شود و ساکنین آن به زندان و حتی میدان شهادت فرستاده شوند . لهذا بسیاری از یاران ، کتابها و الواح را در میان دیوارهای خانه هایشان مخفی ساخته بودند . وقتی احمد برای مرتبه دوم به خانه جناب فروغی رفت تا بحث را از سر بگیرد ، مؤکدّانه گفت که حضرت ربّ اعلی اسم اعظم " بهاء " را بکرّات در آثارشان مذکور داشته اند و فرموده اند که من یظهره الله به اسم " بهاء " ظاهر خواهد شد . جناب فروغی صدق این مدعا را منکر شد و برای اثبات اشتباه احمد ، دیوار خانه را شکافت و بسته ای از الواح حضرت باب را بیرون آورد و قول داد که در مقابل نصّ صریح سخنی بر خلاف بر زبان نراند . احمد می گوید :" اولین لوحی که گشوده شد ، به نام بهاء مزیّن بود . لذا جناب فروغی و جمیع اعضاء عائله شان حسب الوعده به امر حضرت بهاءالله ایمان آوردند و از مبلغین غیور و مشتعل گشتند و در تبلیغ و حراست امر مبارک مقام برجسته ای یافتند .<br /><br /><br /><br />· شعله النّار<br /><br />بعد از طی جمیع مناطق خراسان ، احمد تصمیم گرفت یک بار دیگر به بغداد برود تا پیام محبت و تحیت و تکبیر حضرت بهاءالله را به جمیع یاران مقیم آن مدینه ی مهمّه برساند .[xvi] لکن در ضمن راه مریض شد و نتوانست به بغداد برسد . بعلاوه ، در طهران بعضی از روحانیون کاشان ، او را شناخته و از او به دربار شاه – که همیشه مهیای آن بود تا انواع ناملایمات را بر مؤمنین امر جدید تحمیل کند – شکایت کردند . متعاقب آن ، وی دستگیر و به دست صاحب منصبی جوان سپرده شد که دستور داشت موضوع را بررسی و تحقیق نموده و چنانچه از ایمان او به امر جدید اطمینان حاصل کرد ، او را به قتل رساند .<br /><br /> مأمور جوان که نمی خواست احمد را بیازارد ، به او اصرار کرد که از امر مبارک تبرّی کند . احمد می گوید :" در آن لحظه ، من در اوج ایمان و انجذاب بودم و هرگز ، حتی یک لحظه ، تصور تبری را هم نمی کردم . " او که همیشه آماده بود تا جانش را در راه امر مبارک فدا کند و با ایثاری تمام به خدمت پردازد ، تأکید کرد که بابی نیست ، بلکه بهائی و پیرو مظهر ظهور کلی الهی است . بنابراین محبوس بماند . زمانی که در محبس بود از بیماری شدید ناگهانی همسر صاحب منصب مزبور آگاه شد . وی با خوفی عظیم و حزنی شدید نزد احمد آمده گفت " اگر همسرم شفا یابد ، تو را رها خواهم کرد ." پس از سه روز آن زن شفا یافت و صاحب منصب جوان ، بی اعتنا به عواقب وخیمی که ممکن بود در انتظارش باشد ، احمد را به دروازه طهران رسانید و مستخلص ساخت .<br /><br /><br /><br />· کوثر البقاء<br /><br /> احمد که بمثابه طیری از قفس گریخته بود ، در خارج از شهر نخست به سراغ چند نفر از گندم پاک کن های صحرا گرد که مؤمن به امر حضرت باب بودند ، رفت .[xvii] آنها او را در نهایت محبت و تکریم پذیرفتند و گرامی داشتند و احمد نیز آنان را به سبیل حقیقی الهی هدایت کرد و پس از آن ، با سروری غیر قابل توصیف ایشان راترک کرده ، عازم فارس شد .<br /><br /> به مدت 25 سال در سروستان سکنی گزید .[xviii] انیس همیشگی مظلومان و ستمدیدگان بود . آنان را موقعی که تحت ظلم و عذاب بودند ، تسلّی می داد و امید می بخشید و آفاق دائم الاتساع فتح و ظفر را در انظارشان مجسّم می ساخت .<br /><br /> این عبد ، راقم سطور ، از طریق معمّرین این ناحیه از ایران ، انعکاس دور دست ندای درویشی نورانی را استماع کردم که در میان روستائیان می زیست و برای آنان بمثابه فرشته رحمت و حمایت و هدایت بود . چنین مسموعاتی مرا بر آن داشت تا درباره ی او به تحقیق پردازم . بعدها دریافتم که این فرد قابل ستایش احمد ، احمد عزیز و جلیل ما بوده . نامی که اکنون در سراسر عالم با چنان عشق و ایثاری ذکر می گردد .<br /><br /> احمد مبلغین سیار بسیاری را که از این قسمت از ایران عبور می کردند ، در نهایت محبت می پذیرفت و در منزل محقرش آنها را میهمان کرده ، برایشان به ذکر آیات الهی و خاطراتش از امر مبارک می پرداخت و از تجارب مبلغین بسیاری که در آن ایام به تبشیر نفوس می پرداختند ، حکایتها می کرد . از جمله ی خاطراتش یکی نیز این بود :" روزی مردی خسته و فرسوده ، پیاده وارد سروستان شد و به منزل من آمد . گیوه کهنه ای در پا و قبای نیمدار قدکی در برداشت . جامه اش آمیخته به خاک و عرق تن بود و از کثرت استعمال و شدت کهنگی بی رنگ می نمود . این شخص حاجی میرزا حیدرعلی اصفهانی بود . بی درنگ به یاری او شتافتم و جامه از تنش بدر آوردم . هنگامی که چشم به راه یارانی که برای دیدارش می شتافتند بود جامه هایش را شستم و در آفتاب گستردم تا خشک شود ."<br /><br />· کُن مُستقیماً فی حُبّی<br /><br /> سالها مملو از ایام پر حادثه گذشت و امواج فتنه و آشوب سراسر ایران را فرا گرفت . یاران الهی بخاطر احساس عشق و تکریمشان نسبت به احمد ، کوشیدند تا او را در مقابل حملات مهلک حفظ کنند . از اینرو پس از مشورتهای طولانی به وی پیشنهاد کردند که آن گوشه ی دور افتاده را بسوی محل پر جمعیت تری ترک گوید . احمد هر کجا که رفت ، یاران همین پیشنهاد را به وی کردند . در سراسر کشور آنقدر شهرت داشت که صِرف حضور وی می توانست موجب تحریک و تهییج متعصّبین شود و در آن حال بدیهی بود که اولین سهام کین آنان متوجه خود احمد می شد . بعد از بارها تغییر محل سکونت ، سرانجام در طهران اقامت اختیار کرد . هرگز متزلزل نشد و همواره مظهر " شعله النّار " و " کوثر البقاء " بود . بعد از یک قرن حیات توأم با صحت و سلامت در سال 1905 میلادی[xix] در طهران بملکوت ابهی ، نزد محبوب خود صعود کرد .<br /><br /> احمد در فرزند داشت . پسری بنام میرزا محمد و دختری بنام خانم گوهر . وقتی که خانه احمد در کاشان مصادره شد ، میرزا احمد به اتّفاق همسر و فرزندانش کاشان را بسوی طهران ترک کردند ، ولی در بین راه زن و شوهر و دختر کوچکشان جان سپردند و هیچ نشانی از آنان بر جای نماند .[xx]<br /><br /> تنها پسر آنان بنام جمال که در آن هنگام پنجساله بود ، جان به در برد و چارواداران که اغذیه از ولایات به طهران می بردند ، بی خبر از اینکه جمال فرزند خانواده ای بابی است ، بر حال طفل رها شده و بی خانمان ، رحمت آورده ، او را در میان محمولات جای داده به طهران آوردند . در آن پایتخت بزرگ ، طفل بیچاره تنها رها شد و هیچکس به او از اسلاف پر افتخارش ، یا از امری که خانواده اش در راه آن ، آنقدر ناملایمات و مشکلات را تحمل نموده بودند ، حتی کلمه ای باز نگفت . در چنین وضع وحالی بود تا عمه اش ، گوهر خانم ، به طهران رفت و او را در آنجا یافت . بعد از آن که احمد به طهران رسید ، نوه چون جان شیرینش را شناخت و او را در زیر پر و بال محبت و حمایت خویش مأوی داد . جمال در ظلّ امر بزرگ شد و به ایمان کامل نائل گشت .<br /><br /> برجسته ترین خصوصیت احمد ، عزم آهنین و نیروی خستگی ناپذیرش بود . هیچ چیز هرگز نمی توانست او را از صراط مستقیم الهی منحرف سازد ، گو اینکه این سبیل همیشه برای او راهی تنگ و باریک و پوشیده از خار و خون و شداید و بلایای لاتعد و لاتحصی بود . احمد که حیاتش رو به انتهی می رفت ، اصل لوح مبارک را به نوه ی دلبندش جمال سپرد و او نیز بنوبه ی خود از روی خلوص قلب و تعلق تام به امر الهی ، آن را به ایادی امرالله ، امین حقوق الله ، جناب ولی الله ورقا اهداء کرد . وقتی جناب ورقا بر طبق نظر و هدایت حضرت ولی محبوب امرالله در مراسم افتتاحیه مشرق الاذکار ویلمت [xxi] طی کنفرانس بین القارات سنه 1953 حضور یافت ، این لوح نفیس و منیع مبارک را به عنوان هدیه به محفظه آثار امری ایالات متحده تقدیم کرد . اکنون یاران محبوب آن سامان امانت دار این موهبت و هدیه عظیم الهی هستند .<br /><br /> ( نوشته ی ایادی امرالله جناب ابوالقاسم فیضی ) <br /><br /> <br /><br /><br /><br /><br /><br /> <br /><br />[1] بغداد<br /><br />[i] این لوح مبارک در " مجموعه الواح مبارکه " طبع مصر ( 1338 ه . ق _ 1920 م ) ، ص 315 ، مندرج است .<br /><br />[ii] منظور حاجی اسمعیل ذبیح کاشانی است .<br /><br />[iii] سال 1184 هجری شمسی ، مطابق با 1220 هجری قمری<br /><br />[iv] بر وفق شرح مندرج در محاضرات ( ج 2 ، صفحات 657_654 ) حرفه احمد شعر بافی و چادر بافی بوده است .<br /><br />[v] انجیل متی ، باب هفتم ، آیه 7 .<br /><br />[vi] منظور مسجد گوهرشاد است . ( محاضرات ، ج2 ، ص655 )<br /><br />[vii] این مسجد نیز مسجد " پیرزن " خوانده می شده است . ( همان مأخذ ، همان صفحه )<br /><br />[viii] شرح مندرج در محاضرات نیز با تفاوتی اندک ، به همین صورت است . ( همان مأخذ ، ص 656 )<br /><br />[ix] قرآن ، سوره ی یونس ، آیه 25.<br /><br />[x] این بیان مبارک ، عینا از مندرج در محاضرات ( ج2 ، ص 657 ) نقل شده است .<br /><br />[xi] منظور سید اسمعیل زواره ای است که از لسان جمال قدم به لقب ذبیح ملقب شد .<br /><br />[xii] این بیان مبارک در ، درباره ی شهادت سید اسمعیل زواره ای عینا از شرح مندرج در محاضرات ( ج 2 ،ص 657 ) نقل شده است .<br /><br />[xiii] بیان مبارک بر طبق شرح مندرج در محاضرات ( ج 2 ، ص 658 ) چنین است :" شما اینجا بمانید بهتر است ... بعضی را برای آنکه فساد نکنند و فتنه ننمایند می برم ."<br /><br />[xiv] در شرح مندرج در محاضرات ، این بیت چنین ضبط شده است :<br /><br /> برخیز تا بگرییم چون ابر در بهاران کز سنگ ناله خیزد روز وداع یاران ( همان مأخذ ، همان صفحه )<br /><br />[xv] " دستمالی قران نقره " ، بر طبق همان شرح .( همان مأخذ ، همان صفحه )<br /><br />[xvi] در ابلاغ پیام محبت و تحیت و تکبیر حضرت بهاءالله به احبای مقیم بغداد ، احمد ناظر به این بیان جمال قدم در آن لوح منیع بوده است :" ثمّ ذکّر من لدنا کل من سکن فی مدینه الله الملک العزیز الجمیل ". در خاطرات احمد که در ضمن شرح مندرج در محاضرات نقل شده است ، نیز به همین نکته اشاره شده است . به همان مأخذ ، صفحه 659 ، نگاه کنید .<br /><br />[xvii] در شرح مندرج در محاضرات ، بجای گندم پاک کن های صحرا گرد ، غربال بندهای صحرا گرد مذکورند . به همان مأخذ ، صفحه 660 ، نگاه کنید .<br /><br />[xviii] در متن حاضر ، تنها به اقامت احمد در ایالت فارس اشاره شده و ذکری از سروستان به میان نیامده است . اما از مرقومه او ، که در ضمن شرح مندرج در محاضرات گذرانیده باشد :" ناچار به جانب فارس و بعداً به سروستان رفتم و 25 سال در آن مکان با احبا بسر بردم و اغلب مبلغین و قدمای امر را دیدم ... " به همان مأخذ ، صفحه 660 ، نگاه کنید .<br /><br />[xix] سال 1284 هجری شمسی ، مطابق با 1320 هجری قمری<br /><br />[xx] درباره چند وچون واقعه ای که منجر به مرگ این سه تن شد ، در هیچ یک از این دو شرح ، مطلبی ذکر نشده است .<br /><br />[xxi] واقع در ایالت شیکاگو ، ایالات متحده امریکا .<br /></div>Unknownnoreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-9032381158929046154.post-35292560955604013802010-03-22T10:28:00.000-07:002010-03-22T10:31:30.546-07:00پیام مرکز جهانی بهائی مورخ 21 مارس 2010 ( نوروز 1389 )<div dir="rtl" style="text-align: right;">۱ شهرالبهاء ۱۶۷<br />۲۱ مارس ۲۰۱۰<br /><br />پیروان حضرت بهاءالله در کشور مقدّس ایران ملاحظه فرمایند:<br /><br />ای سرمستان جام محبّت الله،<br />یوم مبارک نوروز است و قلوب این مشتاقان بیش از پیش متوجّه آن شیفتگان جمال جانان. ایّامی بس پرشور و طربانگیز است و دشت و دمن لالهخیز و مشکبیز. در اقالیم شمالیّۀ کرۀ ارض طبیعت جانی تازه یابد و جلوهای بیاندازه نماید، حشر و نشری بدیع رخ بگشاید و جوشش و حرکتی جدید در کائنات مشاهده گردد، به خصوص خاک پاک ایرانزمین که رشک فردوس برین است و به فرمودۀ مرکز میثاق «کشورش مهرپرور و دشت بهشتآسایش پر گل و گیاه جانپرور». ایرانیان پاکنهاد این عید فرخندۀ ملّی را بر حسب سنّت دیرینۀ چندین هزار سالۀ خود گرامی داشته در این روز فیروز و آغاز بهار دلافروز به سرور و شادمانی میپردازند، از کدورتها میگذرند و به الفت و محبّت رو میآورند. بهائیان جهان نیز از همۀ ملل و اقوام، این عید سعید را که منصوص کتاب مستطاب اقدس است با شکوه و جلالی خاصّ جشن میگیرند و این ایّام خجسته را فرصتی برای ایجاد دوستی و آشتی بین نوع بشر و ترویج اتّحاد و اتّفاق در میان عالمیان میشمرند.<br /><br />سالی که گذشت شاهد وقایع اسفانگیز و اندوهناکی برای شما عزیزان و دیگر شهروندان آن سرزمین بود و شاید در این برهه از زمان، با سرور و شادمانی از نوروز باستانی استقبال کردن چندان آسان نباشد. ولی شما دلباختگان جمال ابهی به آیندۀ درخشان ایران مطمئن هستید و به یقین مبین میدانید که عالم آبستن وقایع عظیمه است و این درد و الم عمومی و آشوب و هیجان همهجانبه صرفاً رنج سفر در مسیر تحقّق وحدت عالم انسانی و تأسیس مدنیّت جهانی مورد نظر حضرت بهاءالله است. شما که به اهمّیّت اجتناب از هر نوع تعصّب و خشونت و نفاق واقفید و به قدرت معجزهآسای اتّحاد و یگانگی که قادر است عالم را به نور خود منوّر سازد ایمان دارید، و اثرات آن را در جوامع خود دیده و تجربه کردهاید، میتوانید در کاستن رنج و درد دیگر هموطنان عزیز نقشی مؤثّر ایفا نمایید.<br /><br />استقامت سازنده و پشتکار شما عزیزان دل و جان، از پیر و جوان، در تحمّل تضییقات بیشمار سالهای اخیر مورد قدردانی و ستایش این مشتاقان و تحسین مردم جهان است. الحمد لله با توجّه کامل به رسالتی که حضرت بهاءالله به پیروان فداکار خود در مهد امر الله عنایت فرموده، به وظایف روحانی خود واقف و به انجام آن قائمید. پس به تسبیح و تقدیس ربّ الجنود پردازید و با شور و اشتیاق به این تاج وهّاجی که بر سر دارید افتخار نمایید و از رشتهای که دوست حقیقی بر گردنتان افکنده همواره شاکر و خشنود باشید.<br /><br />در اعتاب مقدّسۀ علیا به یاد همۀ مردم شریف ایران به دعا مشغولیم و موهبت آسایش و رخا و صلح و صفا را برایتان صمیمانه مسئلت مینماییم.<br /><br />[امضا: بیت العدل اعظم]<br /></div>Unknownnoreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-9032381158929046154.post-30156872301660745092009-12-08T02:40:00.000-08:002009-12-08T03:09:36.982-08:00اشکالات نوشتاری کتب بهائی؟!<a onblur="try {parent.deselectBloggerImageGracefully();} catch(e) {}" href="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEimzx5WsAUW2kq8hr5LI2BtdNZxVdLWEVnl_NSPHrgnQpBJzuslaJFNe5_fbtQYdp8lFJmf5_Qy5-6BrKaChR1zl2x80jkGIy5cHZla__iwTSMomzyI3WAwMd-z4HD6L6SPVCG3SvAlOtKB/s1600-h/question.jpg"><img style="margin: 0px auto 10px; display: block; text-align: center; cursor: pointer; width: 400px; height: 300px;" src="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEimzx5WsAUW2kq8hr5LI2BtdNZxVdLWEVnl_NSPHrgnQpBJzuslaJFNe5_fbtQYdp8lFJmf5_Qy5-6BrKaChR1zl2x80jkGIy5cHZla__iwTSMomzyI3WAwMd-z4HD6L6SPVCG3SvAlOtKB/s400/question.jpg" alt="" id="BLOGGER_PHOTO_ID_5412820107577628674" border="0" /></a><br /><div dir="rtl" style="text-align: right;">سوال: « و لتستقرن الصبایا علی سریر اوعرش او کرسی فان ذلک لم یحسب من عمر هم و لتاذنن لهم بما هم یفرحون و لتعلمن <b><span style="color:red;">خط الشکسته</span></b>»<br />کودکان را روی صندلی یا کرسی یا تخت بنشانید که از عمرشان حساب نشود و بهر چه خوشنود شوند آزادشان گذارید و به آنها خط شکسته بیاموزید.« بیان عربی صفحه ی 26 »<br />کلمه ی شکسته فارسی است که حضرت باب با الف ولام عربی استعمال کرده وغلط است ، مثل اینکه ما کلمه ی دوچرخه را که فارسی است با الف و لام عربی ترکیب کنیم و بنویسیم الدوچرخه<br /><br /><br /><span style="font-weight: bold; color: rgb(0, 153, 0);">پاسخ:</span> حضرت باب کلمه "شکسته" که فارسی هست را با "الف و لام" عربی جمع زده و شده "الشکسته" که غلط است.<br />بله حق با شماست این جمله از نظر دستور زبان عربی و علم قواعدی که <b>"بشر"</b> ایجاد کرده غلط است.اما شما با کدام مجوز علم محدود خود را با علم نا محدود خداوند مقایسه کرده اید؟<br />این ردیه ای هم که بیان کردید قبلا در سایت دانشجو توسط دوست عزیز "میلیونر" پاسخ داده شده اند و این ردیه نشان از بی سوادی و <b>"کافر"</b> بودن نویسنده میدهد چون اگر به قرآن و حضرت محمد اعتقاد داشت چنین مزخرفاتی را نمی نوشت و اگر کمی قرآن خوانده بود میدانست که در قرآن بارها و بارها از کلمات فارسی استفاده شده است و تمامی جملات شما توهین به ساحت مقدس حضرت محمد است.<br /><br />این 2 نمونه:<br />إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ كَانَتْ لَهُمْ جَنَّاتُ <span style="color:red;">الْفِرْدَوْسِ</span> نُزُلًا (کهف آیه 107)<br />الَّذِينَ يَرِثُونَ <span style="color:red;">الْفِرْدَوْسَ</span> هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ (مومنون آیه 11)<br /><br />قرآن که دیگه تو خود عربستان و در مهد عرب نازل شده از کلمات فارسی استفاده کرده و احتمالا اون زمان ایراد نداشته و حالا به یکباره مشکل دار شده!<br />دوست عزیز اگه خدا بگه الفارسی شما باید قبول کنی چون اونی که اون میگه درسته نه اونی که تو با علم محدود خودت فکر میکنی.<br />اینم برخی از کلمات فارسی دیگه که تو قرآن اومده و در سایت دانشجو قرار داده شده.<br /><br />ابریق، استبرق، برزخ، برهان، تنور، جزیه، جناح، درهم، دین، رزق، روضه، زبانیه، زرابی، زنجبیل، زور، سجیل، سراج، سرادق، سربال، سرد، سندس، سوق، عبقری، عفریت، فرات، فردوس، فیل، کافور، کنز، مائده، مرجان، مسک، نسخه، هاروت و ماروت، ورده، وزیر، یاقوت و......<br /><br />منبع: <a target="_blank" href="http://www.p30data.com/forum/index.php">سایت پی سی دیتا</a><br /><br /></div>Unknownnoreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-9032381158929046154.post-7902973645126395252009-12-02T12:04:00.000-08:002009-12-02T12:18:43.848-08:00پیام بیت العدل اعظم مورخ 3 آذر 1388<a onblur="try {parent.deselectBloggerImageGracefully();} catch(e) {}" href="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEiZtdPAJ7Ir921nZBrMeUArxl3GRw9vGcGdQdPuj6mqKuwagowf3AEFenqYFPDZF7HtcS4VYVwMMUgmZW9Rv0-36B3BBlVsBsRmeCXQJQKkPIQSQqHaE2t-3IAvJ5e6WwwnlFv6jbl3LyAO/s1600-h/bb.jpg"><img style="margin: 0px auto 10px; display: block; text-align: center; cursor: pointer; width: 400px; height: 293px;" src="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEiZtdPAJ7Ir921nZBrMeUArxl3GRw9vGcGdQdPuj6mqKuwagowf3AEFenqYFPDZF7HtcS4VYVwMMUgmZW9Rv0-36B3BBlVsBsRmeCXQJQKkPIQSQqHaE2t-3IAvJ5e6WwwnlFv6jbl3LyAO/s400/bb.jpg" alt="" id="BLOGGER_PHOTO_ID_5410735756319098418" border="0" /></a><br /><div dir="rtl" style="text-align: right;"><br /><span style="font-weight: bold;">شهرالقول ۱۶۶</span><br /><span style="font-weight: bold; color: rgb(255, 0, 0);">۲۴ نوامبر ۲۰۰۹</span><br /><br />ستایندگان اسم اعظم در کشور مقدّس ایران ملاحظه فرمایند<br />دوستان عزیز و محبوب،<br />بر اساس اطّلاعات واصله، اخیراً ترجمۀ فارسی مجموعۀ جدیدی از آثار بهائی در بارۀ حیات خانواده که در مارس ٢٠٠٨ به زبان انگلیسی منتشر گردید به دست آن عزیزان درگاه الهی رسیده و مشغول مطالعه و مشورت در مورد اندرزهای ارزشمند آن هستید. توجّه شما به این مسئلۀ مهم موجب مسرّت قلبی این جمع شد و ما را بر آن داشت که نکات ذیل را با شما در میان گذاریم.<br /><br />پیروان حضرت بهاءالله در سراسر عالم از زن و مرد و از هر قوم و نژاد میکوشند تا همگام با دوستان و همکاران خود قدمی مثبت در راه تأسیس جامعهای بر اساس عدالت و دنیایی بر پایۀ وحدت بردارند، دنیایی که در آن افراد بشر تفاوتهای ظاهری خود را جلوهای از زیبایی و کمال بوستان عالم انسانی بدانند و با روحیّهای مبتنی بر یادگیری و الهام از تعالیم الهی و به مدد استعدادهای متنوّع خدادادی با اتّحاد و اطمینان در جهت استقرار مدنیّتی پیشرو تلاش نمایند. بهائیان فرصت مشارکت در چنین مشروع عظیمی را موهبتی ربّانی میشمارند و معتقدند که از جمله شرایط لازم برای موفّقیّت در این امر شکوهمند، کسب فضایل اخلاقی است. خانواده در مقام یک واحد انسانی و هستۀ اصلی اجتماع بشری کانونی است که فضایل اخلاقی و توانمندیهای بنیادی لازم باید در آن شکل گیرد، زیرا عادات و رفتاری که در خانواده پایهریزی میگردد از خانه به محلّ کار و حیات اجتماعی و سیاسی هر ملّت و سرانجام به روابط بینالمللی تعمیم مییابد.<br /><br />از جمله نشانههای سقوط اخلاقی در نظام اجتماعی کنونی جهان، ضعف پیوند روحانی در روابط خانوادگی است. عدم رعایت کامل تساوی زن و مرد و بیتوجّهی به حقوق کودک در خانواده موجب رواج فرهنگی میگردد که از خصوصیّات بارز آن تحقیر زن و فرزند، تحمیل ارادۀ شخصی به دیگران و سرانجام اِعمال زور و خشونت، ابتدا در خانواده و سپس در مدارس و محلّ کار و نهایتاً در کوی و برزن و صحنۀ اجتماع، میباشد. در چنین جوّی، خانواده که بهترین محیط برای آموختن اصل مشورت و تصمیمگیری جمعی است خود عاملی در جهت پرورش و تداوم استبداد در جامعه میگردد.<br /><br />نکتۀ اساسی که در زمینۀ استحکام خانواده باید مورد توجّه خاصّ قرار گیرد این است که اگرچه اهمّیّت خانواده در بسیاری از فرهنگها مورد تأکید میباشد و چه بسیار شواهدی که گویای نقش مثبت خانواده در پیشرفت عمومی است ولی مواردی نیز وجود دارد که توجّه بیش از حدّ به مصالح خانوادگی، خواه و ناخواه، موجب بروز نوعی تنگنظری اجتماعی گردیده و در نهایت به حال دیگران مضر واقع شده است. چه بسا خانوادههای باثبات و متّحدی که بر اثر دید تعصّبآمیزی که نسبت به بخشی از اجتماع دارند به کودکان خود مفهوم "خودی و بیگانه" را القا میکنند، غافل از اینکه تلقین چنین افکار مسموم کنندهای حسّ نوعدوستی و عدالتخواهی را در وجود آنان ضعیف میکند. جای تعجّب نیست اگر کودکانی که در چنین محیطی پرورش مییابند در سنین بلوغ یا در مقابل رنج و درد انسانها بیتفاوت شوند، یا ظلم و ستم به دیگران را عملی جایز و مشروع شمرند و یا خود نیز احتمالاً به رواج آن کمک نمایند. به علاوه از آنجایی که در جوامع سرکوبگر و خشن دفاع از حقوق بشر و حمایت از ستمدیدگان امر دشواری است این قبیل افراد به جای ترویج عدالت و حمایت از مظلومان راه آسانتر یعنی سکوت و یا سازش با ستمگر را برگزیده، نادانسته سدّ راه پیشرفت روحانی و معنوی خود و ترقّی ملّت خویش میگردند.<br /><br />تعلیم عدل و انصاف در خانواده اقدامی اساسی در جهت رفع این نارسایی بزرگ اجتماعی است. فرزندان باید آن چنان تربیت شوند که هر انسانی را بدون در نظر گرفتن دین، قوم و یا هر گونه تعلّق دیگری همنوع خود دانسته گرامی شمرند و به این بیان که نمایانگر روح این زمان است ناظر باشند: "سراپردهٴ یگانگی بلند شد به چشم بیگانگان یکدیگر را مبینید همه بار یک دارید و برگ یک شاخسار." ملاحظه فرمایید که چطور کودکان بر اثر تربیت فرا میگیرند که به فکر حقوق افراد خانوادۀ خویش باشند. با تربیت بیشتر میآموزند که رعایت حال همسایگان و خدمت به آنان را نیز واجب شمرند. در سطحی برتر، تربیت درست میتواند به آنان یاری دهد تا با بینشی وسیعتر عزّت وطن و ملّت خویش را مدّ نظر قرار دهند و هنگامی که این وسعت بینش به منتهی درجۀ کمال رسد البتّه پیشرفت نوع انسان و خیر و صلاح تمامی مردم جهان را یکی از اهداف زندگی خود قرار خواهند داد. خانواده محیطی است که در آن، این افکار بلند و شکوهمند جهانشمول میتواند پرورش یابد و بدین ترتیب نسلهای برومندی تربیت شوند که ترقّی و پیشرفت خود را در سعادت و عزّت دیگران بینند.<br /><br />ای حبیبان باوفا، در این ایّام پرآلام که خود با انواع مشکلات ناشی از ظلم و بیعدالتی مواجه هستید و در زمانی که ملّت شریف ایران در جهت یافتن راه حلّی مناسب برای مسائل پیچیدۀ خود در تکاپو و تلاش است، به مطالعه و تعمّق در مورد حیات خانواده ادامه دهید و در بارۀ دستآوردهای جامعۀ اسم اعظم در این زمینه تأمّل کنید. برداشت خود از این مسائل را با همسایگان، دوستان و همکاران در میان نهید تا از تجارب همدیگر بهرهمند شوید. در مشورت با آنان بیاندیشید که چگونه در عمل، هر یک از اعضای خانواده میتواند در ایجاد جوّی مثبت نقشی سازنده ایفا کند و چطور میتوان اطمینان حاصل نمود که در این راه، هر نسل پیشرفت چشمگیرتری نسبت به نسلهای گذشته داشته باشد. شاید از این طریق به انجام خدمتی به وطن مألوف موفّق گردید.<br /><br />در اعتاب مقدّسۀ علیا به یاد آن برگزیدگان حضرت کبریا به دعا مشغولیم.<br /><br />منبع از http://www.uhjmessages9.org/<br /></div>Unknownnoreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-9032381158929046154.post-59025914115845686362009-11-29T14:42:00.000-08:002009-12-02T11:46:02.582-08:00ایّام محرمه در تقویم بهائی<a onblur="try {parent.deselectBloggerImageGracefully();} catch(e) {}" href="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEgmpadeQlIwhwHNkMpJOeRMjjj7nU0QrcLuK1D6TM4oitFvltGJlWz_bY95B34lu0RLEDCM4AX0LipXMnoAk7RDKAnguL5_bvqmzgxr5rICTtObdMhLacAd8Ya9B8QD_s8clheaWDftiipA/s1600/ayyam.jpg"><img style="margin: 0px auto 10px; display: block; text-align: center; cursor: pointer; width: 300px; height: 301px;" src="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEgmpadeQlIwhwHNkMpJOeRMjjj7nU0QrcLuK1D6TM4oitFvltGJlWz_bY95B34lu0RLEDCM4AX0LipXMnoAk7RDKAnguL5_bvqmzgxr5rICTtObdMhLacAd8Ya9B8QD_s8clheaWDftiipA/s400/ayyam.jpg" alt="" id="BLOGGER_PHOTO_ID_5409661578233776898" border="0" /></a>در هر سال بهائی ۹ روز به نام ایّام محرّمه وجود دارد که در آن روزها بهائیان کار اداری، مالی و تجاری را تعطیل میکنند. این روزها یادبود مهمترین روزها و وقایع تاریخ امر بهائی هستند که از این ایّام میتوان عید رضوان که سلطان اعیاد است را نام برد و همچنین عید نوروز که آغار گر سال جدید بهائی است.<br /><div dir="rtl" style="text-align: right;">دوستان گرامی توجه داشته باشند بجز عید نوروز، بعضی از ایام با تاریخ قمری و بعضی دیگر با تاریخ میلادی میباشند (بخاطر بشارات کتب مقدس مسلمانان و دیگر کتب سایر ادیان) ایامی که داخل پرانتز روبروی تاریخ قرمز رنگ هستند ، لحاظ میشوند.<br /><br />خود این تقویم یکی از نشانه های الهی بودن این امر مقدس میباشد، از آنجا که تمامی این ایام در کتب مقدسه ادیان ابراهیمی بشارت داده شده اند با وجود تفاوت هایی که بین تقویم میلادی و تقویم قمری وجود دارد... همه نشان از قدرت خداوند دارد که نه تنها اسلام و مسیحیت و گاه نامه هایشان معجزه خداوندی هستند بلکه در این دور عظیم ، هردو اختلاف بین روزهای این دو دیانت مقدس تبدیل به نقطه ی مشترکی شده... حتی این در مورد تقویم باستانی ایران صدق میکند (تقویم خورشیدی)<br />و اینجاست که به مقدس بودن عدد 19 پی میبریم.شاید بسیاری از اینها برای شما که اولین بار به این تقویم برخورد میکنید عجیب باشد.<br />برای رفع شک خودتان میتوانید به بعضی از کتب مقدس مانند کتاب "ایقان" نازله از قلم حضرت بهاءالله و کتاب "بهاءالله،موعود کتابهای آسمانی" نازله از قلم حضرت ولی امرالله مراجعه فرمایید.<br /><br /><br /><span style="font-weight: bold; color: rgb(255, 0, 0);">۱ فروردین (یوم محرمه)</span> <span style="font-weight: bold;"> (اول فروردین، ۲۱ مارس)</span><br />عید نوروز<br /><br />عید صیام یا نوروز یکی از ایام محرمه در دیانت بهائی است که حضرت باب آنرا در کتاب بیان به عنوان عید مقرر کرده اند و حضرت بهاءالله نیر در کتاب اقدس این مسئله را تائید کرده اند. تقویم بهائی دارای ۳۶۵ و یا ۳۶۶ روز در سالهای کبیسه است که عید نوروز آغاز کننده سال جدید بهائی میباشد.<br /><br /><span style="font-weight: bold; color: rgb(255, 0, 0);">۱ اردیبهشت، ۱۲۴۲ (یوم محرمه)</span> <span style="font-weight: bold;">(اول اردیبهشت، ۲۱ آوریل)</span><br />اظهار امر حضرت بهاءالله در باغ رضوان بغداد عید اعظم رضوان<br /><br />در ۲۱ آوریل سال ۱۸۶۳ میلادی پیش از آنکه حضرت بهاءالله را از بغداد به اسلامبول تبعید کنند ایشان در خارج شهر بغداد در باغی به نام نجیبیه رسالت روحانی خویش را به عموم همراهانشان اعلام فرمودند و گفتند موعودی هستند که حضرت باب و جکیع انبیاء پیشین به ظهورشان بشارت دادند. حضرت بهاءالله به همراه ۱۱ نفر از خانواده شان و ۲۶ نفر از مؤمنین ۱۲ روز را در باغ رضوان ماندند که اوّلین روز آن را روز اوّل عید رضوان یا عید گل مینامند و روزهای نهم و دوازدهم آن هم از ایام محرمّه میباشد، پس از ۱۲ روز ماندن در باغ نجیبیه (رضوان) آنجا را به طرف استانبول ترک میکند.این ایّام سرور انگیزترین ایّام متبرکه و تعطیلات دینی بهائی است.<br /><br /><span style="font-weight: bold; color: rgb(255, 0, 0);">۹ اردیبهشت، ۱۲۴۲ (یوم محرمه)</span> <span style="font-weight: bold;">(۹ اردیبهشت، ۲۹ آوریل)</span><br />نهم عید رضوان<br /><br />در نهمین روز عید رضوان مطابق با نهم اردیبهشت ماه ۱۱ نفر از عائلهء حضرت بهاءالله و ۲۶ تن از پیروانشان به باغ نجیبیه خارج شهر بغداد در ساحل رود دجله وارد شدند و این ایام که از ۲۱ آوریل (اوّل اردیبهشت) آغاز و تا ۲ می (دوازدهم اردیبهشت) ادامه دارد سرور انگیزترین ایّام متبرکه و تعطیلات دینی بهائی است که جشن گرامیداشت ایام اظهار امر جمال مبارک است.<br /><br /><span style="font-weight: bold; color: rgb(255, 0, 0);">۱۲ اردیبهشت، ۱۲۴۲ (یوم محرمه)</span> <span style="font-weight: bold;">( ۱۲ اردیبهشت، ۲ می)</span><br />دوازدهم عید رضوان<br /><br />در عصر ۲ می سال ۱۸۶۳ میلادی پس از ۱۲ روز اقامت در باغ نجیبیه (رضوان) حضرت بهاءالله به همراه ۱۱ نفر از خانواده شان و ۲۶ نفر از مؤمنین آن مکان را به سمت اسلامبول ترک نمودند.<br /><br /><br /><span style="font-weight: bold; color: rgb(255, 0, 0);">۲ خرداد، ۱۲۲۳ (یوم محرمه)</span> <span style="font-weight: bold;">(پنجم جمادی الاول)</span><br />اظهار امر حضرت باب<br />اظهار امر حضرت اعلی جل ذکره نزد باب الباب (جناب ملّاحسین) در شب چهارشنبه<span style="font-weight: bold;"> </span>پنجم جمادی الاولی مطابق ۲۳ می ۱۸۴۴<br /><br /><br /><span style="font-weight: bold; color: rgb(255, 0, 0);">۸ </span><span style="font-weight: bold; color: rgb(255, 0, 0);">خرداد، ۱۲۷۱ (یوم محرمه)</span><span style="font-weight: bold;"> (10 خرداد)</span><br />صعود حضرت بهاءالله<span style="font-weight: bold;"></span><br /><br /><span style="font-weight: bold; color: rgb(255, 0, 0);">۱۸ تیر، ۱۲۲۹ (یوم محرمه)</span><span style="font-weight: bold;"> (۲۸ شعبان)</span><br />شهادت حضرت باب در تبریز<br /><br />حضرت رب اعلی و جناب انیس در زمان ناصرالدین شاه به فرمان امیرکبیر در روز ۲۸ شعبان ۱۲۶۶ برابر با ۹ ژوئیه ۱۸۵۰ و ۱۸ تیر ۱۲۲۹ در میدان سربازخانه تبریز تیرباران شدند که در این واقعه مهم تاریخی میتوان به عدم موفقیت به کشتن حضرت باب و انیس در بار اول به وسیله فوج ناصری سامخان ارمنی با ۷۵۰ سرباز، در ۳ صف، هر صف ۲۵۰ نفر اشاره کرد که پس از تیرباران و فرو نشستن گرد و غبار و دود باروت، دیدند که حضرت باب از نظرها غایب شده اند، سامخان فوج خود را برداشته و برد و آقاجان بیک خمسهای سرتیپ فوج خاصّه، مامور این اقدام شد که منجر به شهادت حضرت رب اعلی گردید، در این بار پس از تیرباران سینه باب و محمد علی از ضرب گلولهها یکی شده بود و صورتشان اندکی آزرده شده بود.<br /><br /><span style="font-weight: bold; color: rgb(255, 0, 0);">۲۷ مهر، ۱۱۹۸ (یوم محرمه)</span><span style="font-weight: bold;"> (1 محرم)</span><br />میلاد حضرت باب در شیراز<span style="font-weight: bold;"></span><br /><br /><span style="font-weight: bold; color: rgb(255, 0, 0);">۲۱ آبان، ۱۱۹۶ (یوم محرمه) </span><span style="font-weight: bold;">(2 محرم)</span><br />میلاد حضرت بهاءالله در طهران<span style="font-weight: bold;"> </span><br /><br />حضرت بهاءالله (میرزا حسینعلی نوری) شارع دیانت بهائی در تاریخ ۱۲ نوامبر ۱۸۱۷ برابر با ۲۱ آبان ۱۱۹۶ در طهران و در خانوادهای ثروتمند متولد شدند. پدرشان میرزا بزرگ نوری از رجال دوره فتحعلی شاه و مردی ادیب و خطاط بودند که در دربار شاه ایران منصبی عالی داشتند. با ندای حضرت باب در سال ۱۸۴۴ میلادی برابر با ۱۲۲۳ شمسی در سن ۲۷ سالگی به پیروان او پیوستند و در سال ۱۸۵۱ پس از شهادت حضرت باب ایشان را به کربلا تبعید کردند و سپس از آنجا به استانبول، ادرنه و در آخر به زندان شهر عثمانی یعنی عکا واقع در اراضی فلسطین تبعید شدند. جمال مبارک درسن ۷۵ سالگی در سال ۱۸۹۲، ۷۰ روز پس از نوروز صعود نمودند و آرامگاهشان در شهر عکا به نام روضه مبارکه قبله بهائیان عالم است.<br /><span style="font-weight: bold;"></span><br /><br /><span style="font-weight: bold;">ایام محرمه امسال (سال 1388 شمسی) به ترتیب زیر میباشد (با احتساب نوع سال):</span><br />عید صیام و عید نوروز: 30 اسفند سال 1387 ( 20 مارس میلادی )<br />اول عید رضوان: 31 فروردین ( 20 آپریل میلادی )<br />نهم عید رضوان: 8 اردیبهشت ( 28 آپریل میلادی )<br />بعثت حضرت اعلی: 10 اردیبهشت ( 30 آپریل میلادی )<br />دوازدهم عید رضوان: 11 اردیبهشت ( 1 می میلادی )<br />صعود حضرت بهاءالله: 7 خرداد ( 28 می )<br />شهادت حضرت اعلی 29 مرداد ( 20 آگوست میلادی )<br />تولد حضرت اعلی: 27 آذر ( 18 دسامبر میلادی )<br />تولد جمال قدم: 28 آذر ( 19 دسامبر میلادی )<br /><br /><br />منبع (با اصلاح و تکمیل شخصی): http://bahaical.org/calendar.aspx?ln=fa<br /></div>Unknownnoreply@blogger.com2tag:blogger.com,1999:blog-9032381158929046154.post-47019667035098737162009-11-29T14:15:00.000-08:002009-11-29T14:19:40.355-08:00سید یحیی دارابی (جناب وحید)<a onblur="try {parent.deselectBloggerImageGracefully();} catch(e) {}" href="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEgQCArnD-r9qWYq9vvghfdheJz6AAMUFHplYBzdiIcxGAxQesj8pd3c1rRzz2XfRyrs1wX_O4xJrP3fcu7h8_HoJCOXvlEknYf8ihq6BdWIWFA3BwPnURMMGkfh6MylxiCquu8xT0fNQZqz/s1600/jenabe-vahid.jpg"><img style="margin: 0px auto 10px; display: block; text-align: center; cursor: pointer; width: 400px; height: 300px;" src="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEgQCArnD-r9qWYq9vvghfdheJz6AAMUFHplYBzdiIcxGAxQesj8pd3c1rRzz2XfRyrs1wX_O4xJrP3fcu7h8_HoJCOXvlEknYf8ihq6BdWIWFA3BwPnURMMGkfh6MylxiCquu8xT0fNQZqz/s400/jenabe-vahid.jpg" alt="" id="BLOGGER_PHOTO_ID_5409653713398852770" border="0" /></a>از علمای ممتاز و بنام زمان و مورد احترام مردم و دربار، عالمی متبحر و فصیح و در علم و فلسفه کم نظیر بود -- از جانب حضرت بهاءالله به" وحید عصر و فرید زمان" ملقب شد. ایشان بر معارف اسلامی و حقایق قرآن احاطه ای عمیق داشت و بمدد قوت حافظه قویش بیش از سى هزار از احاديث اسلامى را از بر داشت. بعلت همین فضل و دانش وقتی ندای حضرت باب بلند گردید محمد شاه وی را انتخاب کرد که به شیراز رود و در امر حضرت باب تحقیق بعمل آورد. محمد شاه در مکتوبی به حسین خان، حاکم فارس، در خصوص سید یحیی مینویسد: رتبه سید یحیی بسیار عالی و درجه او متعالی است، زیرا از خاندان نبوت و دارای علم و کمال و فضل و اطلاعات کامله ایست. انتهی<br /><div dir="rtl" style="text-align: right;"><br />باری، اثر و نفوذ پیام حضرت باب در مردم ایران چنان عظیم و خطیر بود که اندکی پس از مراجعت آن حضرت از مکه تمامی مملکت از تأثیر آن بحرکت و هیجان آمده بود؛ استدلال پیروان حضرت باب و تبیین علامات ظهور و تفسیر آیات که برای مردم بیان می کردند سبب حیرت نفوس می گشت و وضیع و شریف را در پایتخت ایران و سایر نقاط آن مملکت بجستجوی و بحث وادار می نمود. حتی سلطان ایران محمد شاه نیز از استماع قیام باب و اصحاب متوجه اهمیت مطلب شد و در صدد تحقیق بر آمد. برای اینمنظور سید یحیی دارابی را که مورد اعتماد خویش بود و از دانشمندان زمان و دارای فصاحت بیان بود بشیراز فرستاد تا از حقیقت حال دعوت باب اطلاع یابد و نتیجه را بدرگاه سلطنت بنویسد. باری، شهرت سید یحیی در بین عموم باندازه ای بود و احترامش بدرجه ای که چون در مجلسی ورود می فرمود و لب بسخن می گشود احدی را یارای تکلم نبود.<br /><br />شرح ملاقات وحيد با حضرت باب در شیراز از این قرار می باشد:<br /><br />وقتی سید یحیی به شیراز رسید ملا شیخ علی عظیم، که از روحانیون عالم و رفقای خراسان او بود ملاقات نمود و راجع به ادعای حضرت باب از او پرسید. عظیم در جواب گفت: " باید خودت بشخصه بروی و بحضور باب مشرف شوی و این مسئله را شخصا رسیدگی و تحقیق نمائی. دوستانه نصیحت بتو میکنم در نظر داشته باش که در اثناء محاورات جنبه احترام را همیشه مراعات کنی و گرنه در آخر کار پشیمان خواهی شد".<br /><br />سید دارابی در منزل جناب حاج میرزا سید علی خال بحضور مبارک مشرف شد و بر حسب سفارش ملا شیخ علی عظیم نهایت احترام را مراعات نمود. جلسه اول دو ساعت در محضر مبارک مشرف بود و سؤالاتی را که در نظر داشت یکایک بحضور مبارک عرض می کرد حضرت باب بیانات او را کاملا استماع می فرمودند و در مقابل هر سؤالی جواب مقنع مختصری از لسان مبارکش جاری می شد که سید دارابی را دچار تعجب و حیرت می کرد. متدرجا بضعف خود و قدرت باطنی حضرت باب پی برد. وقتیکه می خواست مرخص شود عرض کرد انشاءالله در جلسه دیگر بقیه سؤالات خودم را عرض خواهم کرد و بحث را بپایان خواهم برد. وقتیکه از منزل جناب خال بیرون آمد به ملاقات شیخ عظیم رفت و جریان حال را برای او نقل کرد و گفت من هر چه در قوه داشتم بمعرض عمل گذاشتم ولی آن بزرگوار با بیانی ساده و مختصر تمام سؤالات مرا جواب فرمودند و مشکلات مرا حل نمودند، چون چنین دیدم خود را در محضرش ذلیل و بیمقدار مشاهده کردم و همین مسئله سبب شد که زودتر از حضور مبارک مرخص شدم.<br /><br />چون جلسه دوم سید دارابی بحضور مبارک رسید از کثرت دهشت جمیع مسائلی را که میخواست از حضرتش سؤال نماید فراموش کرد ناچار مسائلی دیگر را که مربوط به موضوع جاری نبود مطرح کرد، دید که حضرت باب در نهایت فصاحت و رعایت اختصار سؤالاتی را که فراموش کرده بود یکایک جواب می فرمایند و مسائل فراموش شده پس از استماع جواب و بیان آن حضرت یکایک یادش می آمد. بعدا برای بعضی حکایت کرده بود که از مشاهده این مطلب عجیب حالت غریبی در خود احساس کردم حس مىکردم که در خواب سنگينى فرو رفتهام و جواب هر مسئلهای را که از آن مسائل فراموش شده مىشنيدم مرا از خواب بيدار مىکرد -- از طرفى متعجّب بودم از طرف ديگر فکر مىکردم که شايد اين مطلب از راه تصادف باشد. خيلی پريشان بودم ديگر نتوانستم بنشينم بىاختيار برخاستم و اجازه مرخصى خواستم. پس از خروج شيخ عظيم را ديدم چون بر حال من وقوف يافت و گفتار مرا راجع بتصادف شنيد بىمحابا ابرو در هم کشيد و گفت ايکاش آن مدرسههائيکه من و تو در آنها درس خوانديم خراب مىشد و ايکاش من و تو هرگز بمدرسه نمىرفتيم تا امروز بواسطه ضعف عقل و غرور جاهلانهايکه از آن مدرسهها بما رسيده از فضل الهى محروم نميمانديم. بهتر آنستکه بخدا پناه ببرى و قلباً از او بخواهى تا انقطاع و توجّهى بتو عطا کند و بفضل و رحمت خود ترا از اين شکّ و حيرت برهاند.<br /><br />سید یحیی در خصوص ملاقات جلسه سوم چنین نقل میکند: وقتیکه بحضور مبارک رفتم تصميم گرفتم که قلباً رجا کنم از قلم مبارک تفسيرى بر سوره کوثر مرقوم فرمايند و در نظر گرفتم که اين سؤال را قلباً بخواهم و شفاهاً چيزى در اين خصوص بمحضر مبارک عرض نکنم اگر از نيّت قلبى من مطّلع شدند و تفسير مزبور را مرقوم فرمودند بطوريکه بيانات مبارکه در تفسير سوره مزبوره با ساير کتب تفسير فرق داشته باشد بىدرنگ صحّت رسالتش را تصديق نمايم و بامر مبارک اذعان کنم وگرنه راه خود پيش گيرم و خاطر از تشويش بپردازم. چون بمحضر مبارک رسيدم خوفى عجيب و ترسى شديد سراپاى مرا فرو گرفت که سبب آنرا ندانستم با اينکه چند مرتبه بحضور مبارک مشرّف شده بودم هيچ اين حالت براى من دست نداده بود ولی اين مرتبه سرتاپا مي لرزيدم بطورى که نمىتوانستم بايستم. حضرت باب چون مرا بآن حالت ديدند از جاى خود برخاستند دست مرا گرفتند و پهلوى خود نشانده فرمودند: هرچه مىخواهى بخواه هرچه دلت مىخواهد بپرس تا جواب بدهم. من مثل طفلی که قادر بر تکلّم نباشد و چيزى نفهمد حيرت زده و بيحرکت نشسته بودم حضرت باب تبسّمى فرمودند و بصورت من نظر انداخته گفتند اگر سوره کوثر را براى تو تفسير کنم ديگر نخواهى گفت سحر است و بصحّت رسالت من اعتراف خواهى کرد؟<br /><br />از شنيدن اين مطلب گريه شديدى بمن دست داد هرچه خواستم چيزى بگويم نشد فقط اين آيه قرآن را خواندم:<br /><br />رَبَّنا ظَلَمْنا أَنْفُسَنا وَ إِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَنا وَ تَرْحَمْنا لَنَكُونَنَّ مِنَ الْخاسِرين<br /><br />حضرت باب قبل از وقت عصر از جناب خال کاغذ و قلم خواستند و بتفسير سوره کوثر مشغول شدند من هيچوقت آن منظره عجيب را فراموش نمىکنم سيل آيات از نوک قلمش با سرعت حيرتآورى جارى بود با صوتى لطيف و آوازى ظريف آيات مبارکه را تغنّى مىفرمود يکسره تا غروب آفتاب اين حال استمرار داشت و بدون تأنّى و سکون قلم آيات نازل مىشد. در هنگام غروب تفسير سوره کوثر تمام شد آنگاه قلم را بر زمين گذاشته و فرمودند چاى بياورند بعد شروع بتلاوت آيات نازله نمودند و با صوت مؤثّرى مشغول تلاوت شدند. قلب من بشدّت مىطپيد مثل ديوانه بودم ظرافت لحن مبارک سوز و گدازى در وجود من ايجاد کرده بود که نمىتوانم بيان کنم از بلندى مطالب و تابندگى جواهر ثمينهايکه در مخزن آن آيات بود نزديک بود ديوانه شوم سه مرتبه مىخواستم بيهوش شوم باب گلاب بصورت من پاشيد قواى من تجديد شد و توانستم تا آخر بآياتيکه تلاوت مىفرمودند گوش بدهم.<br /><br />پس از اينکه تلاوت تفسير کوثر تمام شد هيکل مبارک برخاستند و تشريف بردند و بجناب خال فرمودند جناب سيّد يحيى و ملاّعبدالکريم قزوينى ( از کبار تلامیذ ملا عبد الکریم ایروانی، از اعاظم علمای قزوین، بود. ملاّعبدالکريم قزوينى در شرف اخذ اجازه اجتهاد از ملا عبد الکریم ایروانی بود که بدلیل تحولات روحانی که برایش پیش می آید عازم کربلا میشود) مهمان شما هستند از آنها پذيرائى کنيد تا تفسير سوره کوثر را که اکنون نازل شد استنساخ کنند و بعد با کمال دقّت با اصل نسخه مقابله نمايند. حاج سيّد يحيى مىگويد من و ملاّعبدالکريم سه شبانه روز طول کشيد تا آنرا استنساخ کرديم و مقابله نموديم مخصوصاً در باره احاديثى که در اين تفسير از قلم مبارک ذکر شده تحقيق کامل بعمل آورديم و تمام آنها را در نهايت درجه متانت يافتيم. من از مشاهده اين مطلب بدرجه اطمينان رسيدم بطورى که اگر جميع قواى عالم جمع مىشدند ممکن نبود ايمان و اطمينان مرا سلب کنند يا تقليل دهند.<br /><br />گیلبرت رمان نویس فرانسوی در مجله آسیائی ( La Journal Asiatique ) که به سال 1873 در مارسی چاپ شده مینویسد: " ... تعجب فوق العاده پادشاه هنگامی روی داد که شنید که این مأمور عالی او که برای در هم شکستن اصول عقاید باب اعزام شده بود در سلک پیروان مخلص و جانفشان او در آمده است ...".<br /><br />جناب وحيد داستان مفصّل ملاقات خود را با حضرت باب به ميرزالطفعلی پيشکار شاه نوشت تابحضورشاه تقديم کند. مىگويند وقتى شاه از اقبال وحيد بامر حضرت باب مطّلع شد به حاج میرزا آقاسی چنين گفته بود: بطورى که اخيراً اطّلاع يافتهايم سيّديحيى دارابى بامر باب مؤمن شدهاست اگر اين خبر درست باشد امر سید باب خالی اهمیت نیست، باید شخصا در ادعای او تحقیق کنیم. جناب وحيد نامهاى نيز خطاب به اهل يزد مرقوم و آنان را از حقيقت امر حضرت باب باخبر نمود -- سپس به یزد سفر نموده و پس از ورودشان به یزد، در مصلاّى صفدرخان، در حضور هزاران نفر ظهور موعود اسلام را اعلان کرد و در همان جا گروه زيادى از مستمعين بامر حضرت باب پيوستند؛ در ميان اين نفوس شخصيّتهاى مهمّى وجود داشتند مانند ملاّمحمّد رضا معروف به رضىّالرّوح و سه برادرانش که بعداً در منشاد بشهادت رسيدند حاجى ملاّمهدى عطرى، پدر ورقا از شهداى بنام امرالله، ميرزاجعفر يزدى ... از همراهان حضرت بهاءالله در سفر بغداد به عکّا و سيّدجعفر يزدى از علماى بنام که بهمراهى وحيد به نيريز رفت. اين رجال نامدار با جمعى ديگر از نفوس فداکار ارکان امر الهى در شهر يزد شدند و با مساعى تبليغى و اخلاص و جانفشانى خويش سبب شکوفائى امر الهى در آن مدينه گشتند.<br /><br />عرفان سید یحیی بمقام حضرت باب قلبى و کامل بود؛ وى از لحظهاى که از حضور حضرت باب مرخص شد تا آخرين دقايق حيات پرحادثهاش وجود خويش را وقف خدمت بامر مبارکش نمود و با چنان شور و شوقى بانتشار امر حضرت باب قيام کرد که فىالحقيقه نمونه و در نهايت کمال بود. وحيد در سراسر مملکت سفر کرد و امر بديع را بطور علنى در ميان توده مردم تبليغ نمود. جناب وحيد سرانجام بدست دشمنانش از يزد اخراج شد و از آنجا به نيريز رفت و در آن محلّ با جرأت و شهامت و صبر و متانت به ابلاغ امرالله قيام نمود و عاقبت جان خويش را در سبيل اعلاى امر مولايش نثار کرد.<br /><p style="text-align: center;"> در مدرسه کس را نرسد دعوی توحید <br />منزلگه مردان موحد سر دار است<br /></p><p style="text-align: center;"><br /></p><p style="text-align: right;">منبع نوشته: http://aeenebahai19.info/node/720<br /></p> </div>Unknownnoreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-9032381158929046154.post-37010678832619982162009-11-20T13:08:00.000-08:002009-11-20T13:12:02.568-08:00حرکت خراسانی<a onblur="try {parent.deselectBloggerImageGracefully();} catch(e) {}" href="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEhfDMv_frdmQ9q39G9p5nWcQaWc9jDkc7sm2eOnFGoHpfN9jqpWLalugQFn0Tv2jG6RqcHMkpG3dB-0vHW93Unli70fWpCsA3ApBfoY5gKnjxPSe0bOtDWxgRBDYYystRADzTCUKZ0jMXho/s1600/2itloue.jpg"><img style="margin: 0px auto 10px; display: block; text-align: center; cursor: pointer; width: 400px; height: 305px;" src="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEhfDMv_frdmQ9q39G9p5nWcQaWc9jDkc7sm2eOnFGoHpfN9jqpWLalugQFn0Tv2jG6RqcHMkpG3dB-0vHW93Unli70fWpCsA3ApBfoY5gKnjxPSe0bOtDWxgRBDYYystRADzTCUKZ0jMXho/s400/2itloue.jpg" alt="" id="BLOGGER_PHOTO_ID_5406296393088567826" border="0" /></a><br /><div dir="rtl" style="text-align: right;">1- از روزگاران قدیم سخن ازحضرت مهدی به میان آمده، و در احادیثی که در این زمینه از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلّم و ائمّه ی طاهرین علیهم السلام رسیده است، از "رایات سود خراسان" (یعنی پرچمهای سیاه که از سوی خراسان (ایران) می آید و مردمی که با آن پرچمها حرکت می کنند)، سخن به میان آورده شده است. طبق روایات فراوانی، آنان در شمار یاران مهدی در می آیند، و او را یاری می کنند، تا حکومت جهانی عدل و داد را پی ریزد و بر سر کار آورد.<br /><br /><br />در روایتی آمده: "هر گاه دیدید که رایات سود (پرچمهای سیاه) از سوی خراسان (ایران) آمدند، خود را به آن پرچمها برسانید، اگر چه خویشتن را به روی برف بکشید، زیرا، مهدی خلیفة الله، در میان آنان است". (عقدالدرر، ص 125)<br /><br /><br />2-احمد بن حنبل به سندش از رسول خدا (ص) نقل كرده كه فرمود: "هر گاه مشاهده نمودید كه پرچمهاى سیاه از طرف خراسان مىآید به آنها ملحق شوید؛ زیرا در میان آنها خلیفه خدا مهدى است". (مسند احمد، ج 5، ص 277)<br /><br /><br />3-امام صادق علیه السلام"الا انهم انصار المهدی یوطئون له سلطانه" آگاه باشید که آنها (سپاه خراسانی) یاران حضرت مهدی هستند و زمینه جهانی او را فراهم میسازند. (غیب طوسی ص 262)<br /><br /><br />4- امام محمد باقر علیه السلام می فرمایند:"گویا میبینم گروهی از مشرق زمین (ایران) خروج کرده اند و حق را طلب میکنند، ولی حق را به ایشان عطا نمیکنند تا این که همگی قیام میکنند... " (الغیبیه ص 145)<br /><br /><br />5-امام باقر علیه السلام می فرمایند: "ولا یدفعونها الا الی صاحبکم قتلاهم شهدا"(سپاه خراسانی) پرچمها را جز به دست حضرت مهدی علیه السلام نمیدهند، کشته هایشان شهید است. (روزگاررهایی ص106)<br /><br /><br />6-امام صادق علیه السلام "اذا رایتم الریات اسود تفرج من خراسان فاتوها لو حبوا علی الفلج" هنگامی که پرچمهای سیاه از خراسان به راه افتاد به سویش بشتابید و لو با سینه خیز رفتن روی برفها. (غیب طوسی ص 262)<br /><br /><br />7-از بررسی احادیث مهدویّت معلوم می شود که سپاه جناب «سیّد خراسانی» برای ظهور حضرت بقیة الله زمینه را فراهم می کنند. (طاووس بهشتیان، ج 4، ص 177)<br /><br />8- روایت شده که امام علی علیه السّلام فرمود:<br /><br />"شروع کار مهدی (عج) از طرف مشرق است." (بحار الانوار، ج 52، ص 320)<br /><br /><br />9- "... پرچمهائی از جانب "خراسان" روی آور شود و به سرعت طیّ منازل کند و چند نفر از اصحاب قائم (عج) با آنان همراه خواهند بود." (خورشید مغرب، ص 320)<br /><br />10-حضرت محمد "به زودی بعد از من ، اهل بیتم در شهرها و سرزمینها آواره و پراکنده خواهند شد تا آنکه پرچم های سیاه از مشرق(ایران) به اهتزار در آید... آنها پرچمهای هدایتند و آن را به دست مردی از اهل بیتم که همنام من است، میسپارند.(الملاحم و الفتن ص 30 و 170)<br /><br />در این موارد هم مسلمانان شکی ندارند که یاران قائم با پرچمهای سیاه از جانب خراسان حرکت خواهند کرد.<br /><br />حضرت محمد در مورد علمای زمان حضرت قائم چنین میفرمایند: علماى آن ها خائن و فاسق هستند. آن ها و پيروان شان و آنان كه به سوى آن ها مى آيند و از آن ها كسب نور مى كنند، آنان كه آن ها را دوست دارند، بدترين مخلوقات روى زمين هستند . (الزام الناصب، ص 185)<br /><br /><br />فقهاى آن زمان، طبق هواى نفس خود فتوا مى دهند. ( بشارة الاسلام، ص 77 و الزام الناصب 195).<br /><br /><br />بررسی تطابق احادیث فوق با ظهور حضرت باب:<br /><br />"... جناب باب الباب (ملاحسین) پس از ترک اردوگاه حاکم خراسان قصد سفر به کربلا داشت ولی در آن هنگام لوحی از جانب حضرت اعلی بوی رسید و باعث تغییر این تصمیم گردید. در این لوح حضرت اعلی لقب جدید "سید علی" باو عنایت فرموده و عمامه سبز رنگ خود را نیز به ضمیمه آن لوح برای وی فرستاده و دستور داده بودند که با علم سیاهرنگی بجانب مازندران حرکت کرده و جناب قدوس را کمک و معاوت نماید.<br /><br />در مسیر بین خراسان و مازندران سایر بابی هایی که در بدشت حضور داشتند به جناب باب الباب پیوستند و هر قدر پیش میرفتند عده کسانی که به علم سیاهرنگ ملحق میشدند بیشتر میشد..."<br /><br />(برگرفته از کتاب بهاالله شمس اثر حقیقت حسن موقر باليوزى ص 67)<br /><br /><br /><br />ماخذ: سایت ساغر (www.saqar.info)<br /></div>Unknownnoreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-9032381158929046154.post-34591344300525946412009-11-20T13:03:00.000-08:002009-11-20T13:07:44.722-08:00قائم،همانند حضرت محمد (ص)، با دین و کتاب و امری جدید می آید<a onblur="try {parent.deselectBloggerImageGracefully();} catch(e) {}" href="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEii_PZbLTLU2r2Pp1iMtrfptFpeIkRHUwNTxp9DgtRHdMNE3OBBiMzZvQ6ZMW0mfV-OeLeiA5HWmeXAPW0oQrrqKnqPV0YdyEENmwM3fmmfaYiOSH1fmfkvKO6q7mGa3J-DEQD1eruns5zD/s1600/0ca3f749f0175112e877f73c5c0b6b38.jpg"><img style="margin: 0px auto 10px; display: block; text-align: center; cursor: pointer; width: 320px; height: 240px;" src="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEii_PZbLTLU2r2Pp1iMtrfptFpeIkRHUwNTxp9DgtRHdMNE3OBBiMzZvQ6ZMW0mfV-OeLeiA5HWmeXAPW0oQrrqKnqPV0YdyEENmwM3fmmfaYiOSH1fmfkvKO6q7mGa3J-DEQD1eruns5zD/s320/0ca3f749f0175112e877f73c5c0b6b38.jpg" alt="" id="BLOGGER_PHOTO_ID_5406295375981495010" border="0" /></a><br /><div dir="rtl" style="text-align: right;">در احادیث بسیاری این مسئله ذکر شده است که قائم با دین و کتاب جدید ظاهر می شود. حتی در حدیثی از حضرت امام صادق آمده است که قائم با دین و کتاب و امر جدید می آید همانطوری که حضرت محمد در بدو اسلام بود.<br /><br />تمامی این احادیث دلالت بر آن دارد که قائم با دین و کتاب جدید ظاهر می شود. حضرت باب، با دین و کتابی جدید برای هدایت مردم ظاهر شدند اما متاسفانه جهل علمای اسلامی - حتی نسبت به معارف اسلامی - و سوء برداشت ایشان از آثار حضرت باب موجب شد که آن قائم موعودی را که سالها در انتظارش بودند و همانطور که در اخادیث ذکر شده است را در آذرباییجان به شهادت برسانند.<br /><br />ذیلا بعضی از این احادیث ذکر می گردد:<br /><br />1- امام صادق علیه السلام فرمود:" هنگامی که قائم (عج) خروج می کند، فرمان نو، کتاب نو و روشی نو و قضاوت نو می آورد». (حضرت مهدی عج، فروغ ص 111)<br />((در این حدیث به صراحت تمام بیان شده قائم با کتابی جدید می آید و به روش و فرمانی نو قضاوت میکند.))<br /><br />2- در کتاب «ذخیرةالالباب»، «غیب» از نامهای حضرت قائم (عج) شمرده شده که در قرآن هم مذکور است و امام صادق علیه السّلام در تفسیر آیه شریفه:<br /><br />"ذلِکَ الْکِتابُ لا رَیْبَ فیهِ هُدیً لِلْمُتَّقینَ * الَّذینَ یُؤْمِنونَ بِالْغَیْبِ (بقره/2و3)<br /><br />آن کتاب با عظمتی است که شک در آن راه ندارد و مایه هدایت پرهیزکاران است * (پرهیزکاران) کسانی هستند که به غیب ایمان می آورند"<br />فرمود: متّقین شیعیان علی بن ابی طالب هستند و امّا غیب، پس او غائب است و شاهد بر این قول خداوند که می فرماید:<br /><br />"یَقولونَ لَوْ لا أُنْزِلَ عَلَیْهِ آیَةٌ مِنْ رَبِّهِ فَقُلْ إنَّما الْغَیْبُ لِلّه فَانْتَظِروا إنّی مَعَکُمْ مِنَ الْمُنْتَظِرینَ (یونس/20)<br /><br />"و می گویند چرا فرو فرستاده نشد بر او آیتی از پروردگارش. پس بگو نیست غیب مگر خدای را پس منتظر باشد به درستی که من با شما از منتظرانم"<br />یعنی برای آمدن آن غیب، از آیات خداوندی است. («نجم الثّاقب»، باب دوّم،ص 82)<br /><br />((در این آیه 2 مورد حائز بیشترین اهمیت هستند اولین نکته عنوان شدن کلمه ذلک است که اشاره به دور میکند که میگویند آن کتاب مایه هدایت پرهیزکاران است و دومین مورد اشاره به قائم است که آیاتی از خداوند برای او نازل میشود پس قائم باید برای آیاتی که نازل میشود کتابی داشته باشد در نتیجه به راحتی معنی ذلک مشخص میشود))<br /><br />3- یکی از القاب حضرت مهدی علیه السلام صاحب الامر است .<br /><br />4- كعب الاحبار مى گويد: «مهدى قائم(عليه السلام) كه از نسل على بن ابى طالب(عليهما السلام) است در اخلاق و اوصاف، شكل و سيما، هيبت وشكوه چون عيسى بن مريم(عليه السلام) است. خداى تعالى آنچه به پيامبران داده، به او نيز با اضافات بيشترى خواهد داد»( بحار الانوار ج 52 ص 226 ،و غيبت نعمانى ص 146)<br /><br />((این حدیث نسبت به احادیث قبل مطلب را کاملا روشن و واضح بیان میکند که آنچه به پیامبران قبل داده شده به قائم بیشتر داده خواهد شد.در این حدیث اولا مشخص میشود قائم از پیامبران قبل برتر و بالاتر است و ثانیا میتواند غیر از مقام امامت دارای مقام نبوت باشد زیرا زمانی قائم میتواند برتر از پیامبران قبل باشد که مانند آنها دارای شریعت، کتاب و نفوذ کلام باشد و همچنین مقامی اضافه تر از آنها نیز داشته باشد.پس کاملا مشخص است قائم باید دارای شریعت و کتابی جدید باشد.((<br /><br />5- ابوبصیر از امام صادق (ع) نقل مىكند كه فرمود: «... واللَّه لكأنّى أنظر إلیه بین الركن والمقام یبایع الناس على كتاب جدید ...»؛ «به خدا سوگند! گویا نظر مىكنم به مهدى در بین ركن ومقام كه با مردم بر كتاب جدید بیعت مىكند...»(بحارالأنوار ج 52 ص 294 (<br /><br />((در این حدیث امام صادق بیان میکنند قائم با مردم بر کتابی جدید بیعت میکنند یعنی باید کتابی غیر از کتب قبل و قرآن باشد تا معنی جدید در این آیه مشخص شود))<br /><br />6- امام باقر (ع) فرمود: «إذا قام قآئم آل محمّد ضرب فساطیط ویعلم الناس القرآن على ما أنزل اللَّه عزّوجلّ فأصعب ما یكون على من حفظه الیوم، لأنّه یخالف فیه التألیف»؛ «هنگامى كه قائم آل محمّد قیام كند خیمههایى برپا مىشود ومردم قرآن را آن گونه كه خداوند عزّوجلّ نازل كرده فرا مىگیرند، واین امر براى كسانى كه قرآن را امروز حفظ كردهاند بسیار دشوار خواهد بود؛ زیرا با آنچه كه الفت داشته واز قرآن مأنوس بودهاند مخالفت ومغایرت دارد.»(ارشاد مفید ص 344)<br /><br />((در این حدیث هم 2 نکته حائز اهمیت است اولا کتابی که بوسیله قائم آورده میشود میتواند خود قرآن یا مانند قرآن باشد پس یعنی عربی است و ثانیا چون در قسمت بعد عنوان شده با آنچه که افراد در حال حاضر آنرا حفظ کرده اند مغایرت دارد پس معلوم میشود کتابی جدید است که با آیات قرآن فرق میکند و یعنی قرآن نیست))<br /><br />7- امام باقر (ع) «...هر گاه مهدى خروج كند به امر جدید وكتاب جدید وسنت جدید... قیام خواهد كرد». (بحارالأنوار، ج 52، ص 230)<br /><br />8- امام باقر (ع): «...هر گاه قائم آل محمّد خروج كند به سنت جدید وقضاوت جدید قیام خواهد نمود».( بحارالأنوار، ج 52 ,ص 348)<br /><br />((در این 2 حدیث هم مطالب واضح و آشکار است که قائم با امری جدید و کتابی جدید ظاهر میشود))<br /><br />9- امام باقر (ع) فرمود: «صاحب امر، مهدى نامیده شده به جهت آنكه تورات وسایر كتابهاى آسمانى را از غارى كه در انطاكیه واقع شده خارج مىكند وبین اهل تورات به تورات واهل انجیل به انجیل واهل زبور به زبور واهل قرآن به قرآن حكم خواهد كرد»( الغیبة، نعمانى، ص 125)<br /><br />((در این حدیث هم بیان شده قائم با هر امت بر اساس کتب خودشان حکم و قضاوت میکند و در اینجا مشخص میشود قائم فردی بیطرف است که میتواند براساس کتب ادیان قبل بر آنها حکم کند و همچنین اگر قرار بود خود مروج شریعت اسلام باشد در این حدیث امام باقر میتوانستند به جای اهل قرآن به هم کیشان خود اشاره کند که در این صورت معلوم میشد قائم مروج اسلام است ولی وقتی بیان میشود اهل قرآن پس باید قائم دین دیگری داشته باشد که بیطرفانه بین هر قوم حکم میکند))<br /><br />*************************<br /><br />10- امام جعفر صادق عليه السلام:« إذا قامَ الْقائِمُ(عليه السلام) جاءَ بِاَمْر جَديد كَما دَعا رَسُولُ اللهِ (صلى الله عليه وآله) فى بَدْوِ الاْسْلامِ اِلى اَمْر جَديد.»( بحار الانوار ج 52 ص 338 حديث 82)« وقتى كه (حضرت) قائم عليه السلام قيام نمايد، چيز جديدى مى آورد، چنانچه در بدو اسلام رسول خدا صلى الله عليه و آله مردم را به سوى امر جديدى فرا مى خواندند."<br /><br />((این حدیث صریح ترین و واضح ترین حدیث در بین احادیث است و کاملا مشخص میکند قائم دارای مقام نبوت میباشد و مانند حضرت محمد که در بدو اسلام مردم را به شریعت و امری جدید دعوت میکرد قائم نیز همین کار را میکند))<br /><br />*************************<br /><br />11- ابن عباس در حدیثى از رسول خدا (ص) نقل مىكند كه فرمود: «... وجعل من صلب الحسین أئمّة یقومون بأمرى ویحفظون وصیّتى التاسع منهم قآئم أهل بیتى ومهدىّ أمّتى أشبه الناس بى فى شمآئله وأقواله وأفعاله. یظهر بعد غیبة طویلة وحیرة مضلّة فیعلن أمر اللَّه ویظهر دین اللَّه جلّ وعزّ...»( (كمالالدین، ص 256 ؛ بحارالأنوار، ج 36، ص 227) «... وازصلب حسین امامانى قرار داد كه به امر من قیام كرده و وصیت مرا حفظ خواهند نمود، نهمین از آنها قائم اهل بیت من ومهدى امت من است. او شبیهترین مردم به من در شمایل واقوال وافعال است. بعد از غیبتى طولانى وحیرتى گمراه كننده ظهور خواهد كرد، آن گاه امر خدا را اعلان كرده ودین او را ظاهر خواهد نمود..."<br /><br />((در این حدیث اولا مشخص میشود قائم از نسل حضرت محمد هستند یعنی سید میباشند و ثانیا مشخص میشود قائم دینی جدید را ظاهر میکند زیرا ادیان قبل که مشخص شده هستند پس باید قائم دینی را ظاهر کند که در قبل وجود نداشته و به راحتی مشخص میشود قائم با دینی جدید ظاهر میشود))<br /><br /><a target="_blank" href="http://www.bahai-ghaem.blogfa.com/post-5.aspx">منبع نوشته</a><br /></div>Unknownnoreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-9032381158929046154.post-90325739037715731992009-11-15T11:37:00.000-08:002009-11-15T11:38:22.200-08:00شمه ای از احکام بهائی<div dir="rtl" style="text-align: right;"><strong>شمه ای از تعالیم و احکام بهائی (قسمت اول)</strong><br /><br />دیانت بهائی، آموزه ها و احکامی برای تقویت بنیۀ ایمانی و ارتقائ روحانی انسان دارد که بر محور ارزش های والای انسانی و روحانی بنا شده اند. در این قسمت گزیده هایی از احکام بهائی که متضمن اخلاق، نوع دوستی و تنزیه و تقدیس و ... می باشند، انتخاب شده است.<br /><br /><strong>انقطاع و استقامت:<br /></strong><br />- " دَعُوا ما عِنْدَکُمْ ثُمّ طیروُا بِقَوادِمِ الاِنْقِطاعِ فَوْقَ الاِبْداعِ، کَذلِکَ یَأمُرُکُمْ مالِکُ الاِخْتِراعِ<br />(مضمون: مالک ایجاد این گونه به شما امر می کند که آنچه دارید رها کنید سپس با بالهای انقطاع بر فراز جهان هستی پرواز کنید.) (کتاب اقدس، آیه 54)<br /><br />- "مقصود از انقطاع، انقطاع نفس از ما سوی الله است. یعنی ارتقاء به مقامی جوید که هیچ شیئی از اشیاء از آنچه در بین سماوات و ارض مشهود است، او را از حقّ، منع ننماید... باری مقصود از انقطاع، اسراف و اتلاف اموال نبوده و نخواهد بود، بلکه توجه الی الله و توسّل به او بوده و این رتبه به هر قِسم حاصل شود و از هر شیء ظاهر و مشهود گردد، اوست انقطاع و مبدأ و مُنتهای آن. " (1)<br /><br />و درباره استقامت در کتاب اقدس، چنین نازل است:<br />" کُونُوا مَظاهِرَ الاِسْتِقامَةِ بَیْنَ البَریّةِ عَلی شَأنٍ لاتَمْنَعُکُمْ شُبُهاتُ الّذینَ کَفَرُوا بِاللهِ اِذْ ظَهَرَ بِسُلطانٍ عَظیم. (2)<br />(مضمون: بین مردم، مظهر استقامت باشید، به شأنی که شبهات کافرین به خدا، شما را از ایمان به او باز ندارد.)<br /><br />- "اِکلیل اعمال، استقامت است. به آن متمسّک شوید و اعظم از کلّ مقامات است، به آن ناظر باشید." (3)<br /><br />- " اَوّلُ الاَمْرِ هُوَ عِرْفانُ اللهِ وَ آخِرُهُ الاِسْتِقامَةُ عَلَیْهِ، کَذلِکَ قُدِّرَ مِنْ لَدُنْ قَویٍّ قَدیر." (4) (اولین امر، عرفان خداوند است و بعد از آن استقامت بر آن. این است آنچه از جانب خداوند قوی و قدیر مقدّر شده است.)<br /><br />- "به راستی می گویم آنچه الیوم، اعظم و اسبق کلّ اعمال است، استقامت بر امر بوده..." (5)<br /><br />- "انسان باید مانند کوه آهنین، رزین و رصین باشد و مقاومت هر مشکلات نماید و تا چنین نگردد کار به انجام نمی رسد." (6)<br /><br />- "...زیرا استقامت، شرط است و در قرآن می فرماید: اِنّ الّذیْنَ قالُوا رَبُّنَا اللهُ ثُمّ اِسْتِقامُوا تَتَنَزّلُ عَلَیْهِمُ الْمَلائِکَةُ. در امری استقامت کند، مغناطیس توفیق و تأئید شود." (7)<br /><br /><br /><strong>خلوص نیّت و دوری جستن از ریا:</strong><br /><br />- "ای پسران آدم، کلمۀ طیّبه و اعمال طاهره مقدسه، به سماء عزّ احدیّه صعود نماید. جهد کنید تا اعمال، از غبار ریا و کدورت نفس و هوی پاک شود و به ساحتِ عزِّ قبول، درآید. چه که عنقریب، صرّافان وجود در پیشگاه حضور معبود، جز تقوای خالص نپذیرند و غیر عمل پاک، قبول ننمایند. این است آفتابِ حکمت و معانی که از افق فَمِّ مَشیّت ربّانی اشراق فرمود. طُوبیٰ لِلْمُقْبِلینَ. (8)<br /><br />- "امروز هر کلمه که لِلّه به آن تکلّم شود و یا عملی که لِوَجهِ الله ظاهر گردد، هر یک به مثابهِ شمس است بین اعمال عالَم و لَدَی العَرش از سیّد اعمال محسوب و از قلم اعلی مسطور. " (9)<br /><br />- "اُسّ اساس دیانت، خلوص است. یعنی شخصِ متدیّن باید که از جمیع اغراض شخصیّۀ خود گذشته بِاَیِّ وَجهٍ کانَ در خیریّت جمهور بکوشد." (10)<br /><br />- "نیّت خیر، اساس اعمال خیریّه است... نیّت خیریّه نورِ محض است و از شوائب غرض و مَکر و خُدعه، مُنزّه و مقدّس. ولی ممکن که انسان به ظاهر، عمل مبروری مُجری دارد ولی مبنی بر اغراض نفسانی باشد... اما نیّت خیریِه مقدّس از این شوائب ... باری بعد از عرفان الهی و ظهور محبّت الله و حصول انجذاب وجدانی و نیّت خیریّه، اعمال مبروره تامّ و کامل است و الّا هر چند اعمال خیریّه ممدوح است، ولی بدون آنکه مستند به عرفان الهی و محبّت ربّانی و نیّت صادقه باشد، ناقص است. " (11)<br /><br /><br /><strong>خضوع و خشوع و احتراز از غرور و برتری جویی:</strong><br /><br />در کتاب اقدس آمده است:<br />" لَیْسَ لِاَحَدٍ اَنْ یَفْتَخِرَ عَلیٰ اَحَدٍ، کُلٌّ اَرّقاءٌ لَهُ وَ اَدِلّاءٌٌ عَلیٰ اِنّهُ لا اِلهَ اِلّا هُوَ. اِنّهُ کٰانَ عَلی کُلِّ شَیءٍ حَکیما." (12)<br />(مضمون: هیچکس حق ندارد که بر دیگری افتخار کند. همه بندگان او هستند و دلائلی هستند بر اینکه خدایی جز او نیست.)<br /><br />- "ای پسران آمال، جامۀ غرور را از تن برآرید و ثوب تکبّر از بدن بیندازید." (کلمات مکنونه فارسی، فقره 47)<br /><br />- "ای ابناء غرور، به سلطنت فانیۀ ایّامی، از جبروت باقی من گذشته و خود را به اسباب زرد و سرخ می آرائید و بدین سبب افتخار می نمائید. قَسم به جمالم که جمیع را در خیمۀ یک رنگ تُراب درآورم و همۀ این رنگ های مختلفه را از میان بردارم. مگر کسانی که به رنگ من در آیند و آن تقدیس از همه رنگ ها است." (13)<br /><br />- "اگر نفسی لِلّه خاضع شود از برای دوستان الهی، آن خضوع فی الحقیقه به حق راجع. چه که ناظر به ایمان اوست... همچنین اگر نفسی استکبار نماید، آن استکبار به حق راجع است. نَعوذُ بِالله مِنْ ذلِکَ یا اُولِی الاَلْبابِ." (14)<br /><br />- "پاکی از آلایش، پاکی از چیزهایی است که زیان آرد و از بزرگی مردمان بکاهد و آن پسندیدن گفتار و کردار خود است، اگر چه نیک باشد." (15)<br /><br />- "الیوم، تسلّی عبدالبهاء، محبّت و خضوع و خشوع احبّاء است به یکدیگر، و تا حقیقت محبّت قلبیّه و نهایت محویّت و فنا و تعلّق روحانی در قلوب احبّاء به یکدیگر جلوه ننماید، البته موهبت کُبری جهان گیر نشود." (16)<br /><br />- "خاضع و خاشع باشید، زیرا انسان تا خود را نیک نمی داند، بلکه خویش را عاجز می بیند و قاصر می داند، رو به ترّقی است ولی به محض اینکه خود را خوب دانست و گفت من کامل هستم، غرور و دُنُوّ حاصل نماید." (17)<br /><br />- "هر نفسی از برای خویش وجودی بیند و خیال تمیز و تفرّدی، آن از آثار نِعاق است و علامتِ نفاق. باید شئون خود را فراموش کرد و در مقام فنای محض آمد و الّا ملاحظۀ وجود، عاقبت سبب شِرک گردد و بادی کفر محض. خضوع و خشوع و محو و فنا و اطاعت و انقیاد محبوب. " (18)<br /><br />- "آن کس که از خود راضی است، مظهر شیطان است و آنکه راضی نیست، مظهر رحمان. خودپرست ترقی نمی کند، اما آنکه خود را ناقص می بیند، در صدد اکمال خویش بر می آید." (19)<br /><br /><br /><strong>وجوب اشتغال و کسب و کار:</strong><br /><br />در کتاب اقدس چنین نازل گشته است:<br />"یا اَهْلَ البَهاءِ، قَدْ وُجِبَ عَلی کُلِّ واحِدٍ مِنْکُمُ الاِشْتِغالِ باَمْرٍ مِنَ الاُمُورِ مِنَ الصّنایِعِ وَ الاِقْتِرافِ وََ اَمْثالِها وَ جَعَلْنا اِشْتِغالَکُمْ بِها نَفْسَ العِبادَةِ لِلّهِ الحَقّ. تَفَکّرُوا یا قَومِ فِی رَحْمَةِ اللهِ وَ اَلطافِهِ ثُمّ اشْکُرُوهِ فِی العَشّیِ وَ الاِشْراق." (20)<br />(مضمون: ای اهل بها بر هر یک از شما پرداختن به کاری از قبیل صنایع و کسب و تجارت واجب شده است و پرداختن شما را به یکی از این کارها، عین عبادت برای پروردگار قرار دادیم. ای قوم در رحمت و الطاف خداوند بیندیشید و سپس او را در هر صبح و شام سپاس گوئید.)<br /><br />- " اَبْغَضُِ النّاسِ عِنْدَاللهِ مَنْ یَقْعُدُ وَ یَطْلُبُ. تَمَسّکُوا بِحَبْلِ الاَسْبابِ مُتِوَکّلینَ عَلَی اللهِ مُسَبّبِ الاَسْبابِ." (21)<br />(مضمون: منفورترین مردم نزد خدا کسانی هستند که می نشینند (کاری نمی کنند) و ( از دیگران یا خدا) طلب می کنند. به وسایل و اسباب تمسّک جوئید در حالی که به خداوند مسبّب الاسباب توکّل کرده اید.)<br /><br />- "کلّ را به صنعت و اقتراف امر نمودیم. او را از عبادت محسوب داشتیم. در اوّل امر باید ثوب امانت را از یَدِ عطا که مقام قبول است بنوشی. چه که اوست اوّل بابِ برکت و نعمت." (22)<br /><br />- "جمعی الآن در این جهانند و به ظاهر و باطن، سرگشته و پریشان و مُهمَل و معطّل و بارِ گران بر سایر ناس. به صنعتی مشغول نشوند و به کار و کسبی مألوف نگردند و خود را از آزادگان شمرند... این گونه نفوس مهمله البته مقبول نه. زیرا هر نفسی باید کار و کسب و صنعتی پیش گیرد تا او بار دیگران را حمل نماید نه اینکه خود حمل ثقیل شود و مانند علّت کابوس مُستولی گردد." (23)<br /><br /><br /><strong>خدمت به عموم بشر:</strong><br /><br />- "نُوصیکُمْ بِخِدْمَةِ الاُمَمِ وَ اِصْلاحِ الْعالَم" (24)<br />(شما را وصیّت می کنیم به خدمت امم و اصلاح عالم.)<br /><br />- "طُوبیٰ لِمَنْ اَصْبَحَ قائِماً عَلی خِدْمَةِ الاُمَم." (25)<br />(خوشا به حال کسی که صبحش را آغاز کند در حالی که به خدمت امم به پا خاسته است.)<br /><br />- "ان شاءالله برق شوق در بدن عالم به مثابه رگ شریان به حرکت آید و جمیع از آن حرکت که سبب و علّت اِحداث حرارت است، به حرارت محبّت الله فائز شوند تا جمیع متحداً به افق الله ناظر و به خدمتش قائم گردند و خدمتِ حق امری است که سبب اصلاح عالم است نه نزاع و جدال." (26)<br /><br />- "انسان را عزّت و بزرگواری به راستی و خیرخواهی و عفّت و استقامت است نه به زخارف و ثروت. اگر نفسی موفق بر آن گردد که خدمت نمایان به عالم انسانی علی الخصوص به ایران نماید، سَروَر سروران است و عزیزترین بزرگان." (27)<br /><br />- "بهائیان جان فدای جهانیان نمایند و پرستش نوع انسان کنند ولی به نصّ قاطع مأمور به آنند که در هر مملکتی که هستند به حکومت آن مملکت در نهایت صدق و امانت باشند." (28)<br /><br />- "امروز انسان کسی است که به خدمت جمیع من علی الارض قیام نماید." (29)<br /><br /><br /><strong>نهی از اعتراض بر عقاید دیگران:</strong><br /><br />- "باری ای سلمان، بر احبّای حق، القا کن که در کلمات احدی به دیدۀ اعتراض ملاحظه ننمایید. بلکه به دیدۀ شفقت و مرحمت مشاهده کنید. مگر آن نفوسی که الیوم در ردّالله، الواح ناریه نوشته." (30)<br /><br />- "ابداً نفسی تعرّض به نفسی ننماید و بر محاربه قیام نکند. شأن اهل حق، خضوع و اخلاق حمیده بوده و خواهد بود. دنیا قابل آن نه که انسان مرتکب امورات قبیحه شود و از مالک احدیّه بعید ماند." (31)<br /><br />- "اجتناب و احتراز و خشونت، سبب اشمئزاز قلوب و نفوس گردد... اگر شخصی از مومنین موحّدین در حین ملاقات با نفْسی از ملل اجنبیّه اظهار احتراز نماید... آن شخص اجنبی از این کلمه چنان محزون و مکدّر گردد که اگر شقّ القمر نیز ببیند، اقبال به حق ننماید و ثمرۀ اجتناب این باشد که اگر در قلب آن شخص، توجّه قلیلی الی الله بوده از آن نیز پشیمان گشته، به کلّی از شاطی بحر ایمان به بادیۀ غفلت و بطلان فرار نماید..." (32)<br /><br /><br /><strong>پاکی از کینه و رشک و آز:<br /></strong><br />حضرت بهاءالله در کلمات مکنونه می فرمایند:<br />"ای ساذِج هوی، حرص را باید گذاشت و به قناعت قانع شد، زیرا که لازال حریصْ محروم بوده و قانعْ محبوب و مقبول... " (33)<br /><br />- "ای بنده من، دل را از غِلّ پاک کن و بی حسد به بساط قدس اَحَد بخرام." (34)<br /><br />حضرت بهاءالله در <a href="http://www.ericsworld.eu/stuff/poxy/index.php?q=aHR0cDovL2JhaGFpdmlldy5ibG9nc3BvdC5jb20vMjAwOC8wOC9ibG9nLXBvc3RfMTkuaHRtbA%3D%3D" target="_blank">لوح اصل کل الخیر </a>می فرمایند:<br />"اَصْلُ الْعِزّةِ: هِیَ قَناعَةُ الْعَبْدِ بِما رُزِقَ بِهِ وَ الاِكْتِفاء بِما قُدِّرَ لَهُ." (35)<br /><br />- "ای پسران دانش، چشم سَر را پلک به آن نازکی از دیدن جهان و آنچه در اوست، بی بهره نماید، دیگر پردهء آز اگر بر چشم دل فرود آید چه خواهد نمود. بگو ای مردمان، تاریکی آز و رشک، روشنایی جان را بپوشاند، چنانکه ابر، روشنایی آفتاب را." (36)<br /><br />----------------------------<br />یادداشت ها:<br />(1) امر و خلق، ج 3، صص 398-399<br />(2) حضرت بهاءالله، کتاب مستطاب اقدس، آیه 134<br />(3 تا 7) امر و خلق، ج 3، صص 417-420<br />(8) حضرت بهاءالله، کلمات مکنونه فارسی، فقره 69<br />(9 و 11) امر و خلق، ج 3، صص 438 تا 439<br />(12) حضرت بهاءالله، کتاب مستطاب اقدس ، آیه 73<br />(13) حضرت بهاءالله، کلمات مکنونه فارسی، فقره 74<br />(14 تا 19) امر و خلق، ج 3، صص 95-97<br />(20 و 21) حضرت بهاءالله، کتاب مستطاب اقدس ، آیه 33<br />(22) گنجینه حدود و احکام، ص 73<br />(23) گنجینه حدود و احکام، صص 74-75<br />(24 تا 26) گنجینه حدود و احکام، ص 210<br />(27 و 28) گنجینه حدود و احکام، ص 289-290<br />(29) منتخباتی از آثار حضرت بهاءالله، ص 160 شماره 117<br />(30) امر و خلق، ج 3، ص106<br />(31) گنجینه حدود و احکام، ص 392<br />(32) حضرت عبدالبهاء، رساله مدنیه، صص 63-64<br />(33) حضرت بهاءالله،کلمات مکنونه فارسی، فقره 50<br />(34) حضرت بهاءالله، کلمات مکنونه فارسی، فقره 42<br />(35) لوح اصل کل الخیر، ادعیه حضرت محبوب<br />(36) امر و خلق، ج 3، صص 168-169<br /><br />برگرفته از : <a href="http://bahaiview.blogspot.com/2008/09/blog-post_28.html">http://bahaiview.blogspot.com/2008/09/blog-post_28.html</a><br /></div>Unknownnoreply@blogger.com1tag:blogger.com,1999:blog-9032381158929046154.post-79737635191435526342009-11-15T11:35:00.000-08:002009-11-15T11:36:48.103-08:00صوم و روزه داری<div dir="rtl" style="text-align: right;"><strong>صوم و روزه داری در دیانت بهائی</strong><br /><div align="justify"><strong></strong></div><br /><div align="justify">"یا قلم الاعلی، قل یا ملاء الانشاء قد کتبنا علیکم الصیام ایاماً معدودات و جعلنا النّیروز عیداً لکم بعد اکمالها کذلک اضائت شمس البیان من افق الکتاب من لدن مالک المبدأ و المأب "(کتاب اقدس، آیه 40)<br /><br />(مضمون: ای قلم اعلی، بگو ای مَلَأ انشاء، ایام معدودی را به صیام (روزه داری) بر شما نوشتیم و بعد از اکمال آن، نوروز را عید برای شما قرار دادیم. چنین روشن کرده است آفتاب بیان از افق کتاب از جانب مالک مبدأ و مآب.)<br /><br />حکم صوم و روزه داری، سابقه ای طولانی در ادیان دارد و پیروان هر یک به نحوی از انحاء این حکم را اجرا می کرده اند. البته شکل اجرای این حکم در ادیان سابق متفاوت بوده گاه به صورت نهی از خوردن برخی اقلام در روزهایی از سال بوده ولی روزه داری به شکل معروف و شناخته شدۀ آن، با دیانت اسلام معرفی شده است؛ که فرد روزه دار، در ایام خاصی از سال، از خوردن و آشامیدن و اعمال ناشایست از بام تا شام احتراز می جوید و وقت بیشتری را به دعا و عبادت پروردگار اختصاص می دهد.<br /><br />حکم صوم (روزه) در دیانت بهائی نیز یکی از مهم ترین احکام است. بر هر بهائی مکلّفی (بعد از پانزده سال تمام)، نوزده روز، روزه داری واجب گردیده است. در ایام روزه داری، بهائیان از طلوع خورشید تا غروب آن، از خوردن و آشامیدن و ارتکاب اعمال و گفتار ناشایست و حتی داشتن افکار نالایق دوری می جویند و به انفاق به فقرا، قناعت و دستگیری از ضعفاء می پردازند. بهائیان به دعا و نیایش های مخصوص این ایّام مشغول می شوند و خانه دل را مانند بدن خود از ناپاکی و غبار کدورت پاک می کنند.<br /><br />این نوزده روز به صورت ثابت، در نوزده روز پایانی سال شمسی قرار گرفته است. البته این تاریخ برابر است با آخرین ماه از سال بدیع (تقویم بهائی) که دارای نوزده ماه نوزده روزه است. ماه آخر سال بهائی، "شهر العلاء" (ماه علاء) نامیده می شود که به نام حضرت اعلی مزیّن شده است.<br /><br /><br /><strong>ایام هاء </strong></div><div align="justify"><strong><br /></strong>اساس تقویم بدیع، سال شمسی است که 365 روز و 5 ساعت و تقریباً 50 دقیقه است. تقویم بدیع شامل نوزده ماه نوزده روزه است که جمعاً 361 روز می شود. چهار روز باقی مانده که در سالهای کبیسه پنج روز می گردد، به "ایّام هاء" مشهور است. حضرت باب موقع ایام هاء را در تقویم صریحاً معیّن نفرمودند. حضرت بهاءالله در کتاب مستطاب اقدس آن ایام را بلافاصله قبل از شهر العلاء که ماه صیام است، قرار داده اند.<br /><br />"اذا تمّت ایام الاعطاء قبل الامساک فلیدخلنّ فی الصیّام کذلک حکم مولی الانام" (آیه 43)<br />(مضمون: زمانی که ایام اعطاء (ایام هاء) قبل از روزهای امساک (روزه داری) به پایان رسید، پس وارد صیام می شود چنین حکم کرده مولای مردمان)<br /><br />حضرت بهاءالله در بند 16 از کتاب اقدس می فرمایند: " انّا جعلناها مظاهر الهاء بین اللیالی و الایام." ( همانا آن را مظاهر (هاء) بین روزها و شب ها قرار دادیم). بنابراین ایام زائده در تقویم که به ایام هاء معروف است، امتیازش در این است که مظاهر حرف " هاء" می باشد. ارزش عددی حرف "هاء" به حساب ابجد، پنج است که با حدّ اعلای ایام زائده مطابق است. در آثار بهائی حرف "هاء" مبیّن معانی روحانی عمیق و متعددی است و از جمله رمزی از هویّت الهیه می باشد.<br /><br />حضرت بهاءالله به پیروان خود امر فرموده اند که ایام هاء را با وجد و سرور به برگزاری ضیافات و انفاق به فقرا و نیازمندان اختصاص دهند. حضرت ولی امرالله می فرمایند که ایام هاء مخصوص مهمان نوازی و اعطاء هدایا و از این قبیل موارد می باشد.<br /><br />ایام هاء در دیانت بهائی از جایگاه رفیع و بی بدیلی برخوردار است و ادعیه و مناجات هایی مخصوص این ایام از قلم حضرت بهاءالله نازل گردیده است که بهائیان در این ایام به تلاوت آنها می پردازند.<br /><br /><br /><strong>ماه صیام</strong> </div><div align="justify"><br />پس از انقضای ایام هاء، نوبت به آخرین ماه از سال بهائی به عنوان شهر العلاء می رسد. ماه صیام بهائی در این ماه نوزده روزه قرار دارد. بهائیان از طلوع خورشید تا غروب آن به روزه داری می پردازند و از خوردن، نوشیدن، گفتار درشت و هر آنچه مکروه و ناپسند است، می پرهیزند.<br /><br />" ای سائل، صوم عبارت از کفّ نفس است از جمیع مأکولات و مشروبات. دخان از جمله مشروبات است و انسان نباید لسان را به ظلمات فظیعه بیالاید و البهاء علیک." ( حضرت عبدالبهاء، گنجینه حدود و احکام ص 45)<br /><br />مسلّم است که مقصود اصلی از روزه داری پرهیز از خوردن نیست بلکه مهم تر از آن روحانیّتی است که در این ایام مخصوصه نصیب فرد صائم می شود و تلاشی است که او برای اجتناب از اعمال و افکار و گفتار ناپسند از خود نشان می دهد. اجابت فرمان خداوند و بندگی و خدمت به هم نوع، محبّت و عدالت و صداقت است که صائم را از مواهب روزه داری و امساک خود بهره مند می سازد.<br /><br />فرد روزه دار هر سحرگاه برای ذکر و ثنای حق از خواب بیدار می شود و با ادعیه و مناجات های مخصوص ایّام صیام روز خود را آغاز می کند و هنگام غروب باز با ذکر خداوند و دعا و نیایش افطار می کند. از جمله ادعیه و مناجات های مخصوص روزهای صیام، با این مطلع آغاز می شود:<br /><br />"بسم الله الاقدس الابهی<br />یا الهی هذه ایام فرضت الصیّآم علی عبادک و به طرّزت دیباج کتاب اوامرک بین بریّتک و زیّنت صحائف احکامک لمن فی ارضک و سمائک و اختصصت کلّ ساعة منها بفضیلة لم یحط بها الّا علمک الّذی احاط الاشیاء کلّها و قدّرت لکلّ نفس منها نصیباً فی لوح قضائک و زبر تقدیرک و اختصصت کل ورقة منها بحزب من الاحزاب و قدّرت للعشّاق کأس ذکرک فی الاسحار یا ربّ الارباب..." (حضرت بهاءالله، ادعیه حضرت محبوب، ص 110)<br /><br />(مضمون به فارسی: به نام خداوند اقدس ابهی، ای خدای من این روزهایی است که در آن روزه و روزه داری را برای بندگانت واجب کردی و بدان وسیله چهره کتاب اوامرت را بین مردمانت زینت دادی و کتب و نوشته ها و آثار احکامت را از برای کسانی که در زمین و آسمان تو اند زینت دادی و اختصاص دادی هر ساعتی از آن را به برتری که احاطه نداشته به آن مگر دانش خودت که احاطه نموده کلّ اشیاء را. و مقدار معینی تعیین فرمودی از برای هر نفسی، از آن نصیبی در لوح قضایت و نوشتجات تقدیرت و اختصاص دادی هر ورقی از آن را به دسته ای از دستجات و گروه ها و مقدّر فرمودی از برای عاشقان جام ذکر خودت را در سحرها ای پروردگار و پرورندۀ پرورندگان...)<br /><br /><br /><strong>برخی از احکام روزه (صوم)</strong> </div><br /><div align="justify">- روزه داری بر هر بهائی مکلّفی که بالای پانزده سال تمام دارد، واجب است.<br /><br />- روزه داری، از طلوع آفتاب تا غروب آن واقع می شود.<br /><br />"کفّوا انفسکم عن الاکل و الشرب من الطلوع الی الافول ایّاکم ان یمنعکم الهوی عن هذا الفضل الذّی قدّر فی الکتاب." (کتاب اقدس، آیه 47)<br />(نفوس خود را از خوردن و آشامیدن از طلوع تا غروب بر حذر دارید. مبادا که هوی و هوس شما را از این فضل که در کتاب مقدّر شده، منع نماید)<br /><br />- شرایطی که در آن افراد از انجام این فریضه روحانی معاف شده اند، عبارتند از: بیماری، مسافرت (البته با شروط ویژه)، زنان در دوران بارداری، شیردهی و حین بروز عادت، سنّ هَرَم (سالمندان بالای هفتاد سال)، افرادی که به مشاغل شاقّه اشتغال دارند.<br /><br />"لیس علی المسافر و المریض و الحامل و المرضع حرج عفی الله عنهم فضلاً من عنده انه لهوالعزیز الوهاب" (کتاب اقدس، آیه 44)<br />(بر مسافر و مریض و حامله و شیرده حرجی نیست. خداوند عفو کرده است آنها را فضلی از جانبش که اوست عزیز و وهّاب)<br /><br />"براستی می گویم از برای صوم و صلات عندالله مقامی است عظیم و لکن در حین صحت فضلش موجود و عند تکسّر عمل به آن جایز نه این است حکم حق جل جلاله از قبل و بعد طوبی للسامعین و السامعات و العاملین و العاملات" (حضرت بهاءالله، رساله سوال و جواب، گنجینه حدود و احکام، ص 47)<br /><br />"من کان فی نفسه ضعف من المرض او الهرم عفی الله عنه فضلاً من عنده انه لهوا الغفور الکریم ( کتاب اقدس، آیه 24)<br />(کسی که در بدنش ضعفی از بیماری و یا هَرَم (هفتاد سال به بالا) دارد، خداوند او را عفو کرده است به فضلی که از جانبش است براستی اوست بخشنده و کریم.)<br /><br />" قد عفی الله عن النساء حین ما یجدن الدّم الصوم و الصلة و لهنّ ان یتوضأن و یسبحنّ خمساًو تسعین مرّة من زوال الی الزوال سبحان الله ذی الطلعة و الجمال هذا ما قدّر فی الکتاب ان انتم من العالمین (کتاب اقدس، آیه 31)<br />(خداوند عفو کرده است بر زنان هنگام بروز عادت (قاعدگی)، روزه و نماز را بر آن هاست که وضو بگیرند و هنگام ظهر، در تسبیح پروردگار نود و پنج مرتبه بگویند پاک و منزّه است خداوندی که صاحب طلعت و زیبایی است، این است آنچه در کتاب مقدّر شده است اگر از دانایان باشید.)<br /><br />- در صورتی که ایّام محرّمه (مانند اعیاد یا روز شهادت حضرت باب) در این ماه واقع شود، روزه در آن روز واجب نیست.<br /><br />" اگر عید مولود و یا مبعث در ایام صیام واقع شود حکم صیام در آن یوم مرتفع است" (حضرت بهاءالله، رساله سوال و جواب، کنجینه حدود و احکام، ص 49)<br /><br />- برای تمام کسانی که به دلیلی از روزه داری معاف هستند، قناعت و ستر در این ایّام به احترام حکم الله واجب است.<br />حضرت بهاءالله در رساله سوال و جواب در خصوص حکم روزه کسانی که به اعمال شاقه اشتغال دارند می فرمایند: " صیام نفوس مذکوره عفو شده ولکن در آن ایام، قناعت و ستر لِاَجل احترام حکم الله و مقام صوم، اولی و اَحَبّ." (گنجینه حدود و احکام، ص 46)<br /><br /></div><div align="justify"><strong>عید صیام</strong><br /><br />عید صیام در دیانت بهائی مقارن با روز نوروز یعنی تحویل سال نوی شمسی است. روز نوروز برابر روز اول سال بدیع در تقویم بهائی به "یوم البهاء" مسمّا گشته است که نخستین روز از ماه "شهر البهاء" است.<br /><br />حضرت بهاءالله در کتاب اقدس چنین می فرمایند:<br /><br />" و جعلنا النیروز عیداً لکم (آیه 40)... طوبی لمن فاز بالیوم الوّل من شهر البهاء الذّی جعله الله لهذا الاسم الاعظم (آیه 258)... قل انّه لصدر الشهور و مبدئها و فیه تمرّ نفحة الحیات علی الممکنات طوبی لمن ادرکه بالرّوح و الرّیحان نشهد انه من الفائزین (آیه 260)<br /><br />(مضمون: و نوروز را عید بر شما قرار دادیم... خوشا به حال کسی که به این روز از اول ماه بهاء فائز شد که خداوند آن روز را برای اسم اعظم خود قرار داده است... بگو همانا آن برترین ماه ها است و آغازشان و در آن رائحۀ زندگانی بر موجودات می وزد. خوشا به حال کسی که آن را به شادمانی درک کند. گواهی می دهیم که او از فائزین است.)<br /><br /><a href="http://bahaiview.blogspot.com/2009/03/blog-post_06.html">منبع نوشته </a><br /><br /></div></div>Unknownnoreply@blogger.com1tag:blogger.com,1999:blog-9032381158929046154.post-40210900154491681202009-11-15T11:32:00.000-08:002009-11-15T11:35:02.410-08:00ایران در نظر بهائیان<div dir="rtl" style="text-align: right;"><div class="node-content"> <div>حضرت عبدالبهاء میفرمایند:<br />"ای اهل ایران ...متبوع و مُطاع کلّ آفاق بودید حال چگونه از عزّ قبول باز مانده در زاویۀ خمول خزیده اید. منشأ ء معارف و مبدء تمدّن جهانیان بودید اکنون چگونه افسرده و مخمود و پژمرده گشته اید؟"</div><div><br />حضرت بهاءالله میفرمایند:<br />"ای اصحاب ایران شما مشارق رحمت و مطالع شفقت و محبّت بوده اید و آفاق وجود به نور خرد و دانش شما منوّر و مزیّن بوده. آیا چه شده که به دست خود بر هلاکت خود و دوستان خود [بهائیان] قیام کردید؟"</div><div><br />حضرت عبدالبهاء میفرمایند:<br />"خدا چه نعمتی به ایرانیان عنایت فرمود ولی قدر ندانستند. اگر کفران ننموده بودند دولت ایران اوّل دولت می شد." </div> <div>حضرت عبدالبهاء میفرمایند:<br />"ایران به پرتو بخشش خداوند مهربان ترقّی عظیم نماید و جنّة النّعیم گردد بلکه امیّد چنین است که در آینده غبطه روی زمین شود و نفحه مشکین ایران خاور و باختر را معطّر نماید."</div><div><br />حضرت عبدالبهاء میفرمایند:<br />"مستقبل ایران در نهایت شکوه و عظمت و بزرگواری است زیرا موطن جمال مبارک [بهاءالله] است، جمیع اقالیم عالم توجّه و نظر احترام به ایران خواهند نمود، و به یقین بدانید چنان ترقّی نماید که انظار جمیع اعاظم و دانایان عالم حیران ماند."</div><div><br />حضرت عبدالبهاء میفرمایند:<br />"ایران مرکز انوار گردد. این خاک تابناک شود و این کشور منوّر گردد و این بی نام و نشان شهیر آفاق شود و این محروم محرم آرزو و آمال و این بی بهره و نصیب فیض موفور یابد و امتیاز جوید و سرافراز گردد."</div><div><br />حضرت عبدالبهاء میفرمایند:<br />"...عنقزیب ملاحظه خواهد شد که دولت وطنی جمال مبارک [ایران] در جمیع بسیط زمین محترم ترین حکومات خواهد گشت...ایران معمور ترین بقاع عالم خواهد شد."</div><div><br />حضرت عبدالبهاء میفرمایند:<br />"هر چند ایران در بین دوَل الآن گمنام است ولی این امر عظیم [آئین بهائی] عاقبت اهل ایران را سَروَر عالم امکان نماید."</div><div><br />حضرت ولیّ امرالله میفرمایند:<br />"اهل بهاء — چه در ایران و چه در خارج آن — موطن جمال اقدس ابهی (ایران) را پرستش نمایند و در احیاء و تعزیز و ترقّی و ترویج مصالح حقیقیّۀ این سرزمین منافع و راحت بلکه جان و مال خویش را فدا و نثار کنند."</div><div><br />حضرت عبدالبهاء میفرمایند:<br />"اندکی اگر ملاحظه کنند و به حقیقت پی برند و از حمیّت جاهلیّه بگذرند و دل و جان را از تعصّب شدید رهائی بخشند ، عموم اهل ایران به شکرانه پردازند که الحمدلله این افق تاریک را آفتابی درخشنده طلوع نمود. این ایران ویران را الطاف بی پایان جلوه نمود...ایران مرکز انوار گردد. این خاک تابناک شود و این کشور منوّر گردد و این بی نام و نشان شهیر آفاق شود....و سر افراز گردد."</div><div><br /><br />حضرت عبدالبهاء میفرمایند:<br />... خیر عموم خواهیم و ترقّی جمهور، و به عالم آداب و اخلاق ایران خدمت می کنیم، و شب و روز می کوشیم که خدا یک روح جدیدی در جسم ایران بدمد تا یک قوّه ای خارق العاده در بنیه ایرانیان جلوه نماید."</div><div><br />حضرت عبدالبهاء میفرمایند:<br />"بهاءالله، ایران را روشن نموده و در انظار عمومی عالم محترم نماید و ایران چنان ترّقی نماید که محسود و مغبوط شرق و غرب گردد. اگر این سجن و زنجیر نبود، حال ، حضرت بهاءالله بر افکار عمومی اروپ مستولی شده بود و ایران را جنّت رضوان نموده بود و ایرانیان را محترم در نزد جمیع دوَل و ملل بلکه کار بجائی رسیده بود که مرجع جمیع دوَل و ملل گشته بود. اگر بهاءالله در اروپ ظاهر شده بود ملل اروپ غنیمت می شمردند و تا بحال به سبب آزادی جهان را احاطه نموده بود."</div><div><br />حضرت عبدالبهاء میفرمایند:<br />بمبئی - مدیر محترم جریده لامپ<br />ای مدیر محترم معارف پرور و خیرخواه عموم بشر. ایران وقتی بهشت برین بود و آئینی نازنین داشت، اهالی ایران سردفتر علم و عرفان بودند و دانایان ایران مربّی و معلّم نوع انسان. عزّتش پایدار بود و صیت عظمتش جهانگیر. اخلاقش فضائل عالم انسانی و اطوارش کمالات رحمانی. ولی افسوس که آن روشنائی رو به تاریکی نهاد و اهل ایران با یکدیگر در آویختند تا به طوائف دیگر آمیختند. خاک ایران جولانگاه بیگانگان شد و ملل شرق و غرب هجوم کردند و بنیان قدیم ایرانیان به تزلزل آمد و بنیاد بر افتاد. آن بهشت برین گلخن غمگین گشت و آن افق روشن به ابرهای تیره متواری شد. نشانه ای از فضائل پیشین نماند و از اوج عزّت به حضیض ذلّت افتاد. حال حضرت پروردگار نظر عنایت فرمود و شاهد موهبت آسمانی در خطّه ایران جلوه نمود، شمس حقیقت طلوع کرد و پرتو عنایت بر آن کشور انداخت و تعالیم آسمانی انتشار یافت و آئینی رحمانی به میان آمد. امید چنان است که پرتو این آفتاب خطّه ایران را فضای آسمان نماید، یعنی نفوسی تربیت شوند که مانند ستاره های روشن در اوج آن کشور بدرخشند. هر چند حال نفوس مبارکی پیدا شدند که به آئین جدید فخر قدیم گردند و شب و روز جان فشانند و در این سبیل رقص کنان به میدان فدا شتافتند وجان باختند و هر مصیبت و بلائی تحمّل نمودند. ولی افسوس که هنوز اکثر ایرانیان در خوابند و از این موهبت کبری بی خبر و بیزار صاحب خانه به درب خانه آمده ولی اهل خانه در را بربستند. آشنا را بیگانه انگاشتند و یار را اغیار دانستند که ما در این ذلّت خوشیم و در این پرشانی و بی سر و سامانی بیاسائیم و صاحب خانه را نخواهیم و آئین او را نجوئیم. از الطاف او بیزاریم و از لطف و عنایت او در کنار. این پدر مهربان بیگانه است ولو آن که در نزد جمیع ملل عالم یگانه و آوازه اش جهانگیر است و صیت بزرگواریش گوشزد غنی و فقیر. ملل سائره از اطراف جهان فوج فوج به سایۀ مبارک او در آیند و تعالیم او پذیرند و از خوان نعمت او بهره گیرند ولی ما مانند بوم در این آشیان ویران راحت و شادمانیم. آهنگ مرغ سحر نخواهیم و سایۀ همای اوج عزّت نجوئیم، ترقیّات معنویّه نخواهیم، فضائل عالم انسانی نطلبیم و گوئیم که ما توانگریم، محتاج این خوان نعمت نیستیم. گنج روان داریم زحمت دل و جان نخواهیم. افسوس هزار افسوس که امریک بیدار شد و ایران در خواب غفلت گرفتار. ولی امیّد چنان است که شعاع شمس حقیقت این ابر غفلت را متلاشی نماید و افق ایران روشنی به آفاق بخشد، یاران بیدار گردند و ایرانیان هوشیار شوند. و علیک التّحیّۀ و الثّنآء." </div><div><br />بیت العدل اعظم میفرمایند:(٢٦ نوامبر ٢٠٠٣)<br />"...حضرت مولی الوری از مردم ایران و اولیاء امور آن کشور خواست که دیدۀ بصیرت بگشایند، از تقلید نفوس متوهّمه بپرهیزند، تغییر و تحوّل اساسی در طرز تفکّر و رفتار فردی و اجتماعی را لازم شمرند، به فکر بزرگواری و عزّت خود بین ملل و طوائف عالم باشند و با وجدانی آگاه و تمسّک به خشیّةالله دست بدست هم داده احتیاجات مملکت را دریابند و منافع شخصی را فدای مصالح عامّه نمایند. امّا آن عزیزان به خوبی مستحضرند که نصایح آن مولای توانا با بی اعتنائی روبرو شد. کشور ایران که در دام استبداد فرسودۀ قاجار و پنجۀ زمامداران بی لیاقتش اسیر و گرفتار بود بیش از پیش در مرداب نادانی و انحطاط فرو رفت. سیاستمداران فاسد رشوه خوارش بر سر بهره گیری از ثروت رو بزوال کشوری که در آستانۀ ورشکستکی بود به رقابت با یکدیگر ادامه دادند. ملّتی که در گذشتۀ ایّام برخی از بزرگترین رهبران و متفکّران در تاریخ فرهنگ و تمدّن جهان چون کورش و داریوش، جلال الدّین رومی و حافظ شیرازی، ابن سینا و ذکریای رازی را در دامان خود پرورده بود قربانی اقدامات طبقۀ روحانیّون جاهل و مغرضی شد که تأمین و تداوم حقوق و امتیازات خود را در این می دید که خلق نا توان را از آنچه نشانی از ترقّی و تجدّد داشت به هراس اندازد.<br />پس عجب نیست که مردی سپاهی و طالب نام و نشان با استفاده از هرج و مرج ناشی از جنگ جهانی اوّل زمام قدرت را بدست گرفت و حکومتی مبتنی بر استبداد نظامی تشکیل داد. در نظر او و جانشینش نجات ایران از آلام بی شمارش منوط به اجرای برنامه هائی منظّم برای اشاعۀ تمدّن غرب بود. دولت جدید ملّی برای پیشبرد هدف مزبور به تأسیس مدارس و مشروعات اجتماعی و استخدام کارمندان کارآزموده و تشکیل ارتشی مجهّز اقدام نمود. سرمایه گذاری خارجی را به عنوان وسیله ای برای توسعۀ منافع چشمگیر ملّی تشوق و ترویج کرد. زنان را از قیود شدیدی که مانع از پیشرفتشان بود رهائی بخشید و امکاناتی جهت تحصیل و کسب علوم و حرف و فنون برای آنها فراهم آورد. هر چند مجلس هیچگاه صاحب قدرت و اختیارات لازمه نشد امّا امید آن بود که روزی پشتوانۀ حقیقی برای حکومتی بر اساس ر ضایت و انتخاب ملّت گردد.<br />اسفا که این اقدامات درد جامعه را درمانی مؤثّر نشد. با استفاده از منابع نفتی، ثروتی سرشار به میزانی ورای تصوّر بدست آمد امّا از آنجا که نظام موجود بر اساس عدالت فردی و اجتماعی استوار نبود نتیجۀ این ثروت تموّل مفرط برای اقلیّتی خود خواه و مزیّت طلب شد حال آن که اوضاع عامۀ مردم فقط اندکی بهبود یافت. خاطرات گذشته ای پرشکوه تجدید شد و نمادهای نفیس فرهنگی به جلوه در آمد تا ابتذال عمیق جامعه ای را بپوشاند که پایۀ اخلاقیش بر شنزار حرص و جاه طلبی استوار گردیده بود. در این جامعه هر گونه اعتراضی با سرکوبی شدید نیروی امنیّتی که بدون هیچ گونه نظارت قانونی عمل می نمود مواجه می شد.<br />در سال ١٣٥٧ شمسی مردم ایران بساط آن حکومت مستبد را بر چیدند و آن را به همراه دعاوی پوچ کاذبش به وادی فراموشی سپردند. انقلابشان دستاورد اتّحاد گروه های متعدّد امّا نیروی محرّکه اش آرمان های اسلام بود. مسئولین و اولیاء انقلاب به مردم وعده دادند که به جای لذّت جوئی عنان گسیخته وقار و نجابت معمول خواهد بود. نابرابری های شدید طبقاتی و اختلاف فاحش میان فقیر و توانگر با توسّل به روح دوستی و برادری التیام خواهد یافت. منابع طبیعی که دست پروردگار به آن اقلیم پر انوار ارزانی فرموده متعلّق به جمیع مردم ایران بوده و جهت ایجاد کار و فراهم ساختن امکانات تحصیل برای همگان صرف خواهد شد. قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران که مدّعی تساوی حقوق همۀ مردم آن کشور است وضع گردید و مقرّر شد که حکومت با وجدانی بیدار بکوشد تا ارزش های روحانی را با اصول آزادی و مردم سالاری پیوند دهد.<br />حال پس از گذشت قریب بیست و پنج سال باید دید که اکثر مردم ایران به چه سان از تحقّق وعده های انقلاب سخن می گویند. امروز فریاد نارضایتی و خشم جوانان و اعتراض علیه شیوع فساد، دسیسه های سیاسی، سوء رفتار با زنان و سرکوب کردن اندیشه و اندیشمندان و عدم رعایت حقوق بشر از هر گوشۀ ایران به گوش می رسد. شایان تأمّل است که استناد به مرجعیّت قرآن مجید برای توجیه سیاستهائی که به چنین اوضاعی انجامیده چه تأثیری بر افکار و روحیّۀ ملّت می گذارد...".</div><div><br />حضرت عبدالبهاء میفرمایند:<br />"...الیوم در هر اقلیمی اگر شخصی ایرانی را تعریف و توصیف خواهند، گویند این شخص از وطن بهاءالله است، فوراً عزیز و محترم گردد. اقلاً ایرانیان باید قدر این را بدانند. از انظار جهانیان افتاده بودند و از امم متوحّشه شمرده میشدند، حال چنین عزّت پایداری یافتند و چنین تاجی از گوهر شاهوار بر سر نهادند. نعم ما قال الشّاعر:<br />هر که ارزان میخرد ارزان دهد گو هری طفلی بقرصی نان دهد<br />حق عیان چون مهر رخشان آمده حیف کاندر شهرکوران آمده<br />شمس حقیقت اگر در سائر اقالیم اشراق نموده بود تا بحال اشعه اش جهانگیر گشته بود زیرا آن اقلیم قدر این فضل عظیم را میدانستند، ولو مؤمن نبودند، مسرور بودند..."<br /><br />حضرت عبدالبهاء میفرمایند:<br />"این امراض مزمنۀ ایران به بارتنگ و خاکشیر معالجه نگردد، یک قوّۀ الهیّه میخواهد که سبب ترقّی از حضیض ادنی به اوج اعلی گردد، قوّه ای که عرب وحشی بادیّۀ بی آب و گیاه را به اوج عزّت ابدیّه رساند، قوّه ای که یهودیان چند ذلیل را پطرس اعظم و یوحنّا و بولس حواری نمود و سرور جمیع فرنگستان کرد، قوّه ای که اسرائیل ضعیف ذلیل را سلطنت سلیمانی بخشید.<br />باری، چنین آفتاب درخشنده ای از افق ایران طلوع نمود و ایران هنوز در ظلمات اوهام. چه خوش گفته:<br />حق عیان چون مهر رخشان آمده حیف کاندر شهرکوران آمده<br />باری، شما بقدر امکان بکوشید تا سبب عزّت ابدیّه ایران و ایرانیان گردید..."</div><div><br />حضرت عبدالبهاء میفرمایند:<br />"اگر ایرانیان گوش به نصیحت می دادند البتّه محفوظ می ماندند ولی اذن صاغیه نداشتند هر چه نصیحت کردیم به قساوت قلب مقابله کردند، شعر مشهور فارسی را به خاطر آرید: گوش اگر گوش من و ناله اگر نالۀ تو. مکاتیب عبدالبهاء را که از بدایت انقلاب مفصّل مرقوم شد و به طهران ارسال گشت مطالعه نمائید. جمیع وقایع حالیه در اوقات سالفه اخبار شده است، از جمله این عبارت است:<br />تا دولت و ملّت مانند شهد و شیر به یکدیگر آمیخته نگردند فلاح و نجاح محال است، ایران ویران گردد و عاقبت منتهی به مداخلۀ دوَل متجاوره شود.<br />پس ای احبّای الهی، به جان و دل بکوشید تا در میان دولت و ملّت التیام دهید، و اگر عاجز گشتید کناره گیرید و امثال ذلک، ولی نشنیدند بلکه مست بادۀ غرور بودند که مائیم نژاد کیانیان، مائیم سلالۀ رستم دستان، بلکه نخواندند، لهذا نتیجۀ این جهالت حال حاضر شده است..."</div><div><br />حضرت عبدالبهاء میفرمایند:<br />"...ولی ملاحظه خواهید کرد که به تأئید الهی ایران چنان فوران نماید که سیل جان بخشش اقالیم عالم را سبز و خرّم نماید، ولی افسوس که ایرانیان از این موهبت کُبری در نهایت غفلت و نسیان ( گوهری طفلی به قرص نان دهد ) اما مشیّت الهیه تعلّق یافته و قوّه معنویه در ایران نبعان نموده. هذا امر محتوم و وعد غیر مکذوب..."</div><div><br />حضرت عبدالبهاء میفرمایند: (نطق شب 19 محرم 1332 در عکا)<br />"...ایرانی ها میگفتند که این ایران چه خواهد شد؟ من گفتم که این تفاصیلی که الان در میان است دمار است. این اختلافات، این احزاب مختلفه، یکی دمکرات و یکی معتدل، اینها روز به روز ایران را ویران میکنند. شما قیاس کنید حالت حالیه ایران را با ده سال قبل، این اختلافات ایران را ویران کرده است، و روز به روز بیشتر میشود. میگفتند مستقبل چه نوع است؟ گفتم مستقبل ایران را به یک مَثَل از برای شما میگویم بعد خودتان قیاس کنید، این دلیل کافی و وافی است:<br />این مکه یک قطعه سنگستان است، وادی غیر ذی زرع، ابداً گیاهی در او نمی روید، آن صحرا صحرای شن زار است، و در نهایت گرما، قابل اینکه آباد شود نیست، از سنگستان و شن زار بی آب چه خواهد روئید؟ لکن به جهت اینکه وطن حضرت رسول بود این سنگستان، این سنگلاخ، قبلۀ آفاق شد، جمیع آفاق رو به او سجده میکنند. دیگر از این بفهمید که مستقبل ایران چه خواهد شد. این نمونه است، این سنگلاخ به جهت اینکه وطن حضرت رسول بود قبلۀ آفاق شد؛ امّا ایران که سبز و خرّم است، گُل های خوب دارد، هوایش لطیف است، مائش عذب است. از این قیاس کنید که چه خواهد شد. این میزان کافیست."<br /><br />مناجات حضرت عبدالبهاء برای ایران:<br />هوالله<br />ای خدای مهربان، یاران در کشور ایران اسیر ستمکارانند و مُبتلی در دست هر جاهلی نادان. ای پروردگار، کار گنه کاران را مپسند و دست تطاول ظالمان را کوتاه فرما. نفوس را هدایت کن و بدخواهان را خوشخو فرما. ظالمان را عادل کن و لئیمان را بیدار نما. اسیران نفس و هوی را آگاه کن و مقیّد غل و بغضا را رهائی بخش، تا یارانت در مهد امن و امان آسایش یابند و از دست درندگان خلاصی جویند و به آنچه سزاوار درگاه احدیّت است قیام نمایند. توئی مقتدر و توانا و توئی عزیز و کریم و مهربان. ع ع<br /><br />روز دیگر فرمودند:[حضرت عبدالبهاء]<br />"نوشته اند که می خواهند بعضی از سنگ های تاج ایران را بفروشند. تاج ایران عدالت است نه سنگ. اگر بتوانند بر سر این مملکت تاجی از عدل بگذارند درست است. تاج از سنگ چه ثمری دارد سنگ است. پادشاهان قدیم ایران افتخار به عدل می کردند نه به تاج سنگ. ایرانیان به جهت این که شمس حقیقت از افق ایران طالع شده باید کاری بکنند که اقلیم ایران تاج عالم بشود و آن وحدت عالم انسانی است و اتّحاد و اتّفاق عموم بشر. آفتاب به همۀ عالم روشنی می دهد لکن شدّت نفوذش در خطّ استوا است. تعالیم الهی شدّت تأثیرش در ایران باشد. ایرانیان به این فیض و فوز بیشتر از دیگران فائز شوند...ایران باید نوعی نمایند که دیگران فیض عظیم را از ظهور شمس حقیقت بیشتر برند یعنی تعالیم الهیّه در ممالک سائره بیشتر از ایران تأثیر کند زیرا مطلع شمس حقیقت است باید از ایران انوار به سائر اقطار منتشر شود. "<br />—از خاطرات دکتر نورالله در حیفا<br /><br />حضرت عبدالبهاء میفرمایند ( 9 شوّآل 1339 حیفا):<br />هوالله<br />ای تشنۀ حقیقت: ایران ویرانست و جمیع احزاب فی الحقیقه تیشه بدست گرفته به ریشه این بنیان قدیم میزنند و ابداً ملتفت نیستند که این کلنگ بنیان کن است و این تیشه ریشه کن. هر حزبی گمان میکند که به تعمیر مشغولست. ولی در قرآن میفرماید:<br />یُخرّبون بُیُوتِهِم باَیْدیهِم<br />باری، این آوارگان بهیچ حزبی مشترک و متمایل نبوده. در آن میکوشیم که بنیۀ ایران قوّت گیرد و معلوم است قوّت بنیه ایران جز بتأسیس اخلاق الهی ممکن نه. چون تأسیس اخلاق گردد ترقی در جمیع مراتب محتوم است. هیچ ملتی بدون تعدیل اخلاق فلاح و نجاح نیابد؛ و به تحسین اخلاق علوم و فنون رواج یابد و افکار بینهایت روشن گردد، صداقت و امانت و حماست و غیرت و حمیّت بجوشد، سیاست بدرجه نهایت رسد، صنایع بدیعه رواج یابد، تجارت اتّساع جوید، شجاعت عَلَم افرازد، ملت ازبرزخی به برزخ دیگر انتقال نماید، خلق جدید شود، فتبارک الله احسَنُ الخالقین تحقّق یابد.<br />حجاز در بیابان ریگ زار و بی آب و علف وادی غیر ذی زرع بود، لکن بطلوع نیّر حقیقت قبلۀ آفاق شد و مَطاف عالمیان گردید. حال که نیّر اعظم از مَطلع ایران اشراق کرده ملاحظه نمائید که در آینده چه خواهد شد.<br />امیّدم چنانست که در تأسیس این بُنیان عظیم شما نیز از کارکنان باشید.<br />و علیکما البهآء الابهی. ع ع<br /><br />حضرت عبدالبهاء میفرمایند:<br />...عنقریب شرق و غرب نعرۀ یا بهاء الابهی بلند کند و جمیع اقالیم کشور ایران را تقدیس نماید و جمیع امم فارسیان را تمجید کنند زیرا شمس حقیقت از آن افق درخشید و ندای الهی از آن اقلیم بلند شد. زهی عزّت جاوید از برای آن بوم و بر و زهی سعادت شدید از برای آن دیار. اگر قدر بدانند و سمند همّت در این میدان برانند. چه بسیار که دولت پایدار بدر خانه آید و در بکوبد ولی صاحب خانه از نادانی آن مهمان را براند...<br /><br />حضرت عبدالبهاء میفرمایند:<br />"... پروردگار عالمیان محض فضل و احسان هیکل ایران را به خلعتی مفتخر فرموده و ایرانیان را تاجی بر سر نهاده که جواهر زواهرش بر قرون و اعصار بتابد وآن ظهور این امر بدیع است. زیرا هر امّتی و مّلتی که به نهایت انحطاط و اضمحلال مبتلا شد، تا رستخیزی عُظمی نگردد بر نخیزد، مانند مریضی که مرض مزمن یابد، بارهنگ و خاکشیر تأثیر نکند و ختمی و بنفشه دفع اندیشه ننماید. طنظور خطائی خواهد و معجون الهی شاید تا هیجان عظیم در خون حاصل گردد و بحران کافی وافی نماید. باید در تاریخ سلف تعمّق نمود. مثلاً قوم عرب چون به اسفل درکات انحطاط افتاد و به پستی و نیستی معتاد گشت و از عُلویّت هستی محروم گشت ترقیّ و نشاط به تدامیر ممتنع و محال بود. زیرا قوّۀ تدبیر ابوذر، فقیر را امیر نمی کرد و فکر و اندیشۀ انسانی عمّارِ یاسر، تمّار را کامرانی نمی داد. افکار و آراء عُقلاء، سُکان جزیرۀ العرب را به اوج عزّت ابدیّه نمی رساند و قیاصره و اکاسره را مغلوب و مقهور آن قوم بی سر و پا نمی نمود. ولی قوّت معنویّه به میان آمد. نور نبوّت درخشید. رستخیز عظیم حاصل گشت. هیجان شدید در عروق و اعصاب ظاهر شد لهذا آن قوم بلید را در ایّامی عدید از اسفل درکات ذلتّ به اوج عزّت رساند. ایران و توران مقهور شد و امپراطوری رومان مخذول و منکوب گشت. حال چنین امر عظیی به قوّۀ تدبیرممکن بود؟ لا والله. این قضیه مثل آفتاب است.<br /><br />اکنون ایران نیز چنین است، به عربده و های و هوی انقلابیّون و حسن تدبیر اعتدالیّون و کفایت و درایت سیاسیّون از این انحطاط نجات نیابد، ولی ملاحظه خواهید کرد که به تأئید الهی ایران چنان فوران نماید که سیل جانبخشش اقالیم عالم را سبز و خرّم نماید، ولی افسوس که ایرانیان از این موهبت کبری در نهایت غفلت و نسیان ( گوهری، طفلی به قرص نان دهد) امّا، مشیّت الهیّه تعلّق یافته و قوّۀ معنویّه در ایران نبعان نموده. هذا امرٌ محتومٌ و وعدٌ غیر مکذوب...با وجود این احزاب متخاصمه و آراء مختلفه و مفاسد خفیّه و جمعیّتهای سریّه معلوم است که نتایج مفیده مستحیل است..."<br /><br />حضرت عبدالبهاء میفرمایند:<br />چون [ نوروز ] روز مبارکی است نباید آنروز را مهمل گذاشت بی نتیجه نمود. که ثمر آنروز محصور در سرور و شادمانی ماند. در چنین یوم مبارکی باید تاسیس مشروع گردد که فوائد و منافع آن از برای ملت دائمی ماند تا در السن و تاریخ مشهور و معروف گردد که مشروع خیری در فلان روز عیدی تاسیس یافت<br /><br />حضرت عبدالبهاء میفرمایند:<br />همیشه ملّت ایران قریب پنج شش هزار سال است که این روز را فیروز شمرده اند و شکون دانسته اند و روز سعادت ملّت شمرده اند و الی یومنا این روز را تقدیس کنند و مبارک دانند<br /><br /><a href="http://www.aeenebahai19.info/node/420">منبع نوشته</a><br /><br /></div> </div></div>Unknownnoreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-9032381158929046154.post-68691341232196153532009-11-05T11:13:00.000-08:002010-05-10T13:06:37.284-07:00آموزش نماز بهائی (قسمت دوم)<div dir="rtl" style="text-align: right;">به قسمت دوم آموزش نماز بهائی خوش آمدید!<br /><a href="http://persianbahai.blogspot.com/2009/11/blog-post_5043.html"><br />برای مطالعه ی قسمت اول اینجا کلیک کنید.</a><br /><span style="font-size:130%;"><br /><span style="font-weight: bold; color: rgb(255, 0, 0);">وضو</span></span><br /><br />و کسی که خواست اینکه نماز بگذارد بر اوست اینکه بشوید دو دستش را و در هنگام شستن بگوید:<br /><span style="font-weight: bold;">"إِلهيْ قَوِّ يَديْ لِتَأْخُذَ کِتابَکَ بِاسْتِقامَةٍ لا تَمْنَعُها جُنُودُ الْعالَمِ ثُمَّ احْفَظْها عَنِ التَّصَرُّفِ فيما لَمْ يَدْخُلْ فی مِلْکِها * إِنَّکَ أَنْتَ الْمُقْتَدِرُ الْقَدِيْرُ."</span><br /><br />"خدای من قوت بده و قوی کن دست مرا تا بگیرد کتابت را با پایداری که باز ندارد آنها را لشکریان عالم، سپس حفظ فرما آن را از تصرف کردن در آنچه داخل نشده در مِلکِ آن {دست} بدرستیکه توئی مقتدر و قدیر."<br /><br />و در هنگام شستن صورت بگوید:<br /><span style="font-weight: bold;">"أَيْ رَبِّ وَجَّهْتُ وَجْهيْ إِلَيْکَ * نَوِّرْهُ بِأَنْوارِ وَجْهِکَ ثُمَّ احْفَظْهُ عَنِ التَّوَجُّهِ إِلی غَيْرِکَ "</span><br /><br />"ای پروردگار من روی نمودم وجهم را بسوی تو. نورانی فرما آن را به نورهای وجهت سپس حفظ بفرما آن را از توجه بسوی غیر خودت."<br /><br /><span style="font-size:130%;"><span style="font-weight: bold; color: rgb(255, 0, 0);">صلاة صغير</span></span><br /><br /><span style="font-size:130%;">"أَشْهَدُ يا إِلهيْ بِأَنَّکَ خَلَقْتَنيْ لِعِرْفانِکَ وَ عِبادَتِکَ * أَشْهَدُ فی هذَا الْحيْنِ بِعَجْزيْ وَ قُوَّتِکَ وَ ضَعْفيْ وَ اقْتِدارِکَ وَ فَقْريْ وَ غَنائِکَ * لا إِلهَ إِلَّا أَنْتَ المُهَيْمِنُ القَيُّومُ." </span><br /><br />"گواهی می دهم ای معبود من بدرستیکه تو خلق فرمودی مرا برای شناسائیت و بندگیت. گواهی میدهم در این هنگام به ناتوانی خودم و قوت تو و ضعف خود و اقتدار تو و فقر خود و بی نیازی تو. نیست معبودی جز توی مهیمن قیوم"<br /><br /><span style="color: rgb(255, 0, 0);font-size:130%;" ><span style="font-weight: bold;">صلاة وسطی</span></span><br />و بعد بر اوست اینکه بایستد در حاليكه روی نموده بسوی قبله و بگوید:<br /><br /><span style="font-size:130%;">"شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ * لَهُ الأَمْرُ وَ الخَلْقُ * قَدْ أَظْهَرَ مَشْرِقَ الظُّهُورِ وَ مُکَلِّمَ الطُّورِ الَّذيْ بِهِ أَنارَ الأُفُقُ الأَعْلی وَ نَطَقَتْ سِدْرَةُ الْمُنْتَهی وَ ارْتَفَعَ النِّداءُ بَيْنَ الْأَرْضِ وَ السَّماءِ قَدْ أَتَی المْالِکُ. اَلْمُلْکُ وَ الْمَلَکُوتُ وَ الْعِزَّةُ وَ الْجَبَرُوْتُ لِلّهِ مَوْلَی الْوَری وَ مالِکِ الْعَرْشِ وَ الثَّری"</span><br />"گواهی می دهد خداوند بدرستیکه نیست خدائی جز او. از برای اوست امر فرمودن و خلق کردن. ظاهر فرموده است محل تابش ظهور و تکلم کننده کوه طور را (ذات فریدی که با حضرت موسی علیه الثناء تکلم فرمود) که به وسیلهی آن روشن شد اُفُق اعلی و نطق فرمود سدره منتهی (آخرین درخت که مقصود حضرت بهاءالله جل ذکره اعلی میباشد) و بالا رفت این ندا بین زمین و آسمان. به تحقيق آمده است مالک (جمال قدم جل ثنائه) مُلک و ملکوت و بزرگواری و جبروت از برای خدائی (که) آقای خلق و صاحب عرش و زمین است"<br /><br />سپس به رکوع رود و بگوید:<br /><span style="font-size:130%;">"سُبْحانَکَ عَنْ ذِکْري وَ ذِکْرِ دُوني وَ وَصْفی وَ وَصْفِ مَنْ فی السَّمواتِ وَ الْأَرَضيْنَ" </span><br />" پاک و مقدسی از ذکر من و ذکر غیر من و وصف من و وصف و تعریفِ کسی که (کسانیکه) در آسمانها و زمینها هستند."<br /><br />سپس بايستد برای قنوت و بگوید:<br /><span style="font-size:130%;">"يا إِلهيْ لا تُخَيِّبْ مَنْ تَشَبَّثَ بِأَنامِلِ الرَّجاءِ بِأَذْيالِ رَحْمَتِکَ وَ فَضْلِکَ يا أَرْحَمَ الرَّاحِميْنَ" </span><br />"ای معبود من محروم و ناامید مفرما کسی را که چنگ زده است با انگشتان آرزو به دامنهای رحمت تو و فضل تو ای رحم کننده ترین رحم کنندگان."<br /><br />سپس بنشیند و بگوید:<br /><span style="font-size:130%;">"أَشْهَدُ بِوَحْدانِيَّتِکَ وَ فَرْدانِيَّتِکَ وَ بِأَنَّکَ أَنْتَ اللَّهُ لا إِلهَ إِلَّا أَنْتَ * قَدْ أَظْهَرْتَ أَمْرَکَ وَ وَفَيْتَ بِعَهْدِکَ وَ فَتَحْتَ بابَ فَضْلِکَ عَلی مَنْ فی السَّمَواتِ وَ الْأَرَضِينَ * وَ الصَّلاةُ وَ السَّلامُ وَ التَّکْبِيْرُ وَ الْبَهاءُ عَلی أَوْليائِکَ الَّذِيْنَ ما مَنَعَتْهُمْ شُؤُوناتُ الْخَلْقِ عَنِ الْإِقْبالِ إِلَيْکَ وَ أَنْفَقُوا ما عِنْدَهُمْ رَجاءَ ما عِنْدَکَ * إِنَّکَ أَنْتَ الْغَفُوْرُ الْکَرِيْمُ." </span><br />"گواهی می دهم به یکتائی و فرد و تنها بودن تو و به اینکه بدرستی تو خدائی و نیست خدائی بغیر از تو. ظاهر فرمودهای امرت را و وفا فرمودهای و اِکمال فرمودهای عهدت را و باز فرمودهای در فضلت را بر کسانیکه در آسمانها و زمینها میباشند. درود و تهیّت و سلام و تکبیر و نورانیت و جلال بر دوستدارانت آناننیکه منع ننمودشان و باز نداشت آنان را شأن ها و حالاتِ خلق از روی آوردنِ به تو و انفاق کردند آنچه را نزدشان بود به آرزوی آنچه نزد تو است بدرستیکه توئی غفور کریم."<br /><br /><br /><span style="color: rgb(255, 0, 0); font-weight: bold;font-size:130%;" >صلاة کبير</span><br /><span style="font-size:130%;">"هُوَ الْمُنْزِلُ الْغَفورُ الرَّحيم" </span><br />بر نماز گذار است که بایستد در حالیکه روی میآورد بسوی خدا و زمانیکه ایستاد و قرار گرفت در جای خود بنگرد به طرف راست و چپ. مانند کسیکه انتظار میکشد رحمت پروردگارش را که رحمن رحیم است. سپس بر اوست که بگوید:<br /><span style="font-size:130%;">"يا إِلهَ الأَسْمآءِ وَ فاطِرَ السَّماءِ أَسْئَلُکَ بِمَطالِعِ غَيْبِکَ الْعَلِيِّ الْأَبْهی بِأَنْ تَجْعَلَ صَلاتی ناراً لِتُحْرِقَ حُجُباتِيَ الَّتی مَنَعَتْنی عَنْ مُشاهَدَةِ جَمالِکَ وَ نُوراً يَدُلُّني إِلی بَحْرِ وِصالِکَ." </span><br />"اوست نازل کنندهِ غفورِ مهربان"<br />"ای معبود اسمها و خالق آسمانها، از تو سوال میکنم به محلهای طلوع پنهانیت که شکوهمندترین و نورانیترین است به اینکه قرار بفرمائی نمازم را آتشی تا بسوزاند پردههایی که منع کرد مرا از دیدن جمال تو و نوری که مرا دلالت و راهنمائی می کند به دریای وصال تو."<br /><br />سپس بالا ببرد دو دستش را از برای قنوت برای خداوند تبارک و تعالی و بگوید:<br /><span style="font-size:130%;">"يا مَقْصُودَ الْعالَمِ وَ مَحْبُوبَ الْاُمَمِ تَرانی مُقْبِلاً إِلَيْکَ مُنْقَطِعاً عَمَّا سِواکَ مُتَمَسِّکاً بِحَبْلِکَ الَّذي بِحَرَکَتِهِ تَحَرَّکَتِ الْمُمْکِناتُ * أَيْ رَبِّ أَنَا عَبْدُکَ وَ ابْنُ عَبْدِکَ * أَکُونُ حاضِراً قائِماً بَيْنَ أَياديْ مَشِيَّتِکَ وَ إِرادَتِکَ وَ ما أُرِيْدُ إِلَّا رِضَائَکَ * أَسْاَلُکَ بِبَحْرِ رَحْمَتِکَ وَ شَمْسِ فَضْلِکَ بِأَنْ تَفْعَلَ بِعَبْدِکَ ما تُحِبُّ وَ تَرْضی * وَ عِزَّتِکَ الْمُقَدَّسَةِ عَنِ الذِّکْرِ وَ الثَّناءِ کُلُّ ما يَظْهَرُ مِنْ عِنْدِکَ هُوَ مَقْصُودُ قَلْبی وَ مَحْبُوبُ فُؤآديْ * إِلهي إِلهي لا تَنْظُرْ إِلی آمالی وَ أَعْمالیْ بَلْ إِلی إِرادَتِکَ الَّتيْ أَحاطَتِ السَّمَواتِ وَ الْأَرْضَ * وَ اسْمِکَ الْأَعْظَمِ يا مالِکَ الْأُمَمِ ما أَرَدْتُ إِلَّا ما أَرَدْتَهُ وَ لا أُحِبُّ إِلَّا ماتُحِبُّ *" </span><br />"ای مقصود عالم و محبوب امتها میبینی مرا در حال اقبال بسوی تو در حال انقطاع از آنچه جز تو است در حال تمسک به ریسمان تو که بحرکتِ آن بحرکت آمد ممکنات. ای پروردگار من، من بندهی توام و زادهی بنده تو. میباشم حاضر ایستاده بین دستهای مشیت و اراده تو و نمیخواهم مگر رضای تو را. از تو سوال مینمایم به دریای رحمتت و آفتاب فضلت به اینکه عمل بفرمائی برای بنده ات آنچه دوست داری و راضی میباشی و به بزرگواریت که مقدس است از ذکر و ثناء هر آنچه ظاهر میشود از نزد تو مقصود قلب من است و دوست داشته فواد و قلب من. معبود من، معبود من نظر مفرما به آرزوهای من و عملهای من بلکه به اراده و خواست خودت که احاطه فرمود آسمانها و زمین را و به اسم اعظمت ای مالک اُمتها. نمیخواهم مگر آنچه تو میخواهی آن را و دوست ندارم مگر آنچه را که تو دوست داری."<br />سپس به سجده رود و بگوید:<br /><span style="font-size:130%;">"سُبْحانَکَ مِنْ أَنْ تُوْصَفَ بِوَصْفِ ما سِواکَ أَوْ تُعْرَفَ بِعِرْفانِ دُوْنِکَ. " </span><br />"پاک و مقدسی تو از اینکه وصف کرده شوی به وصف و تعریف آنچه که جز خودت باشد یا شناخته بشوی با عرفان و شناسائی غیر خودت"<br />سپس بایستد و بگوید:<span style="font-size:130%;"><br />"أَيْ رَبِّ فَاجْعَلْ صَلاتی کَوْثَرَ الْحَيَوانِ لِيَبْقی بِهِ ذاتی بِدَوامِ سَلْطَنَتِکَ وَ يَذْکُرَکَ فی کُلِّ عالَمٍ مِنْ عَوالِمِکَ." </span><br />"ای پروردگار من پس قرار بفرما نمازم را چشمهی آب حیات و زندگانی تا باقی بماند بدان وسیله ذات و وجود من به دوام سلطنت خودت و تا ذکر کند تو را در هر عالمی از عالمهایت."<br /><br />سپس بالا ببرد دو دستش را از برای قنوت بار دیگر و بگوید: <span style="font-size:130%;"><br />"يا مَنْ فی فِراقِکَ ذابَتِ الْقُلُوبُ وَ الْأَکْبادُ وَ بِنارِ حُبِّکَ اشْتَعَلَ مَنْ فِی الْبِلادِ أَسْئَلُکَ بِاسْمِکَ الَّذي بِهِ سَخَّرْتَ الْآفاقَ بِأَنْ لا تَمْنَعَنيْ عَمّا عِنْدَکَ يا مالِکَ الِّرقابِ * أَيْ رَبِّ تَرَی الْغَريْبَ سَرُعَ إِلی وَطَنِهِ الْأَعْلی ظِلِّ قِبابِ عَظَمَتِکَ وَ جِوارِ رَحْمَتِکَ وَ العاصِيَ قَصَدَ بَحْرَ غُفْرانِکَ وَ الذَّليلَ بِساطَ عِزِّکَ وَ الْفَقيْرَ أُفُقَ غَنائِکَ * لَکَ الْأَمْرُ فِيما تَشاءُ * أَشْهَدُ أَنَّکَ أَنْتَ الْمَحْمُوْدُ فی فِعْلِکَ وَ الْمُطاعُ فی حُکْمِکَ وَ المْخْتارُ فی أَمْرِکَ." </span><br />" ای کسي که در دوری تو ذوب شد و گداخت دلها و جگرها و به آتش دوستی و حب تو به شعله درآمدند کسانیکه در شهرها هستند از تو سوال مینمایم به اسمت که بوسیلهی آن به زير فرمان آوردی دنیا را با اینکه باز نداری مرا از آنچه نزد تو است ای مالک بندگان. ای پروردگار من میبینی این غریب را که سرعت گرفت به سوی وطن اعلای خود که سایه خیمههای بزرگواری تو و جوار رحمتت می باشد این گنهکار را که قصد دریای غفران و آمرزش تو را نموده و این ذلیل و خوار را که بساط بزرگواری تو را خواسته این فقیر را که افق بی نیازی تو را خواسته. امر از آن توست در آنچه بخواهی گواهی می دهم بدرستی که تو محمودی در فعلت و مورد اطاعت در حکمت و صاحب اختیار در امر خودت."<br /><br />سپس بالا برد دو دستش را و تکبیر (الله ابهی) بگوید سه مرتبه، سپس خم شود برای رکوع از برای خداوند تبارک و تعالی و بگوید:<br /><span style="font-size:130%;">"يا إِلهيْ تَری رُوْحيْ مُهْتَزّاً فی جَوارِحيْ وَ أَرْکانی شَوْقاً لِعِبادَتِکَ وَ شَغَفاً لِذِکْرِکَ وَ ثَنائِکَ وَ يَشْهَدُ بِما شَهِدَ بِهِ لِسانُ أَمْرِکَ فی مَلَکُوتِ بَيانِکَ وَ جَبَرُوْتِ عِلْمِکَ * أَيْ رَبِّ أُحِبُّ أَنْ أَسْئَلَکَ فی هذَا الْمَقامِ کُلَّ ما عِنْدَکَ لِإِثْباتِ فَقْريْ وَ إِعْلاءِ عَطائِکَ وَ غَنائِکَ وَ إِظْهارِ عَجْزيْ وَ إِبْرازِ قُدْرَتِکَ وَ اقْتِدارِکَ." </span><br /><br />"ای معبود من می بینی روح مرا در حالیکه به اهتزاز در آمده در اعضاء و ارکان من در حال شوق از برای بندگی تو و در حدِ اعلای شوق و محبت از برای ذکر تو و ثنایت و گواهي میدهد به آنچه گواهی داد به آن لسان امر تو در ملکوت بیان تو و جبروت علم تو ای پروردگار من. دوست دارم اینکه از تو سوال کنم در این مقام از هر آنچه نزد تو است براي ثابت کردن فقر و نداری خودم و بالا بردن عطا و غنا و بی نیازی تو و ظاهر کردن عجز خودم و آشکار کردن قدرت و اقتدار تو."<br /><br />سپس بایستد و بالا برد دو دستش را برای قنوت دیگری و بگوید:<br /><span style="font-size:130%;">"لا إِلهَ إِلَّا أَنْتَ الْعَزِيْزُ الْوَهّابُ * لا إِلهَ إِلَّا أَنْتَ الْحاکِمُ فی المَبْدَءِ وَ الْمَآبِ * إِلهي إِلهي عَفْوُکَ شَجَّعَني وَ رَحْمَتُکَ قَوَّتْنی وَ نِداوُکَ أَيْقَظَني وَ فَضْلُکَ أَقامَني وَ هَدانی إِلَيْکَ وَ إِلَّا ما لي وَ شَأْنی لِأَ قُوْمَ لَدی بابِ مَدْيَنِ قُرْبِکَ أَوْ أَتَوَجَّهَ إِلَی الْأَنْوارِ الْمُشْرِقَةِ مِنْ أُفُقِ سَماءِ إِرادَتِکَ * أَيْ رَبِّ تَرَی الْمِسْکينَ يَقْرَعُ بابَ فَضْلِکَ وَ الْفانِيَ يُرِيْدُ کَوْثَرَ الْبَقاءِ مِنْ أَياديْ جُوْدِکَ * لَکَ الْأَمْرُ فی کُلِّ الْأَحْوالِ يا مَوْلَی الْأَسْماءِ وَ لِيَ التَّسْليْمُ وَ الرِّضاءُ يا فاطِرَ السَّماءِ." </span><br />"نیست معبودي جز توی عزیز وهاب. نیست معبودی مگر توی حکم کننده در ابتدا و انتها. معبودِ من معبودِ من عفو تو مرا شجاع کرد و رحمت تو قوت بخشید مرا ندایت مرا بیدار کرد و فضلت بر پا داشت مرا و راهنمائیم فرمود بسوی تو و گرنه مرا و شأن مرا چه تا بایستد نزد در شهر قرب و نزدیکی تو یا روی آورد به طرف نورهای تابان از کرانه آسمان و مقام ارجمند ارادهی تو. ای پروردگار من میبینی این بیچاره را که میکوبد در فضلت را و این فانی را که میخواهد چشمهی بقاء را از دستهای جودت برای تو است امر در همهی احوال ای آقای اسم ها و برای من است تسلیم و رضا ای خالق آسمان ."<br /><br />سپس بالا برد دو دستش را سه بار و بگوید:<br /><span style="font-size:130%;">"اللَّهُ أَعْظَمُ مِنْ کُلِّ عَظيمٍ" </span><br />"خداوند بزرگتر است از هر بزرگی."<br /><br />سپس به سجده رود و بگوید:<br /><span style="font-size:130%;">"سُبْحانَکَ مِنْ أَنْ تَصْعَدَ إِلی سَماءِ قُرْبِکَ أَذْکارُ الْمُقَرَّبيْنَ أَوْ أَنْ تَصِلَ إِلی فِناءِ بابِکَ طُيُورُ أَفْئِدَةِ الْمُخْلِصيْنَ * أَشْهَدُ أَنَّکَ کُنْتَ مُقَدَّساً عَنِ الصِّفاتِ وَ مُنَزَّهاً عَنِ الْأَسْماءِ * لا إِلهَ إِلَّا أَنْتَ الْعَلِيُّ الْأَبْهی." </span><br />"پاک و مقدسی از اینکه بالا برود به آسمان قرب و نزدیکی تو ذکرهای مقربین یا اینکه وصل شود و برسد به آستانهی در تو پرندگان دلهای مخلصین. گواهی میدهم بدرستیکه تو مقدسی از صفات و منزهی از اسمها. نیست معبودی جز تو که بلندمرتبهترین و پر جلالترین و نورانیترین میباشی."<br /><br />سپس بنشیند و بگوید:<br /><span style="font-size:130%;">"أَشْهَدُ بِما شَهِدَتِ الْأَشْياءُ وَ الْمَلَأُ الْأَعْلی وَ الْجَنَّةُ الْعُلْيا وَ عَنْ وَرائِها لِسانُ الْعَظَمَةِ مِنَ الْأُفُقِ الْأَبْهی أَنَّکَ أَنْتَ اللَّهُ لا إِلهَ إِلَّا أَنْتَ وَ الَّذی ظَهَرَ إِنَّهُ هُوَ الْسِّرُّ الْمَکْنُونُ وَ الرَّمْزُ الْمَخْزُونُ الَّذي بِهِ اقْتَرَنَ الْکافُ بِرُکْنِهِ النُّونِ * أَشْهَدُ أَنَّهُ هُوَ الْمَسْطُورُ مِنَ القَلَمِ الْأَعْلی وَ الْمَذْکُورُ فی کُتُبِ اللَّهِ رَبِّ الْعَرْشِ وَ الثَّری." </span><br /><br />"گواهی میدهم به آنچه گواهی دادند اشیاء و گروه عالم بالا و جنت علیا و از وراء و پشت سر آنها لسان عظمت و بزرگواری از اُفُق ابهی بدرستیکه تو خدائی هستی که نیست معبودی جز تو و کسیکه ظاهر شد بدرستیکه اوست سر مکنون و رمز مخزون که به او قرین شد کاف به رکنش نون (کُن یعنی خلق شو) گواهی میدهم بدرستیکه اوست نوشته شده از قلم اعلی و ذکر شده در کتابهای خداوندِ پروردگار عرش و زمین."<br /><br />سپس بایستد و بگوید:<br /><span style="font-size:130%;">"يا إِلهَ الْوُجُودِ وَ مالِکَ الْغَيْبِ وَ الْشُّهُودِ تَری عَبَراتِی وَ زَفَراتِی وَ تَسْمَعُ ضَجِيْجِيْ وَ صَرِيْخِيْ وَ حَنِيْنَ فُؤادِيْ وَ عِزَّتِکَ اجْتِراحاتِی أَبْعَدَتْنِيْ عَنِ التَّقَرُّبِ إِلَيْکَ وَ جَريْراتِی مَنَعَتْنِی عَنِ الْوُرُودِ فِی ساحَةِ قُدْسِکَ، أَيْ رَبِّ حُبُّکَ أَضْنانِی وَ هَجْرُکَ أَهْلَکَنِيْ وَ بُعْدُکَ أَحْرَقَنِی أَسْئَلُکَ بِمَوْطِئِ قَدَمَيْکَ فِی هذا الْبَيْداءِ وَ بِلَبَّيْکَ لَبَّيْکَ أَصْفيائِکَ فِی هذا الْفَضاءِ وَ بِنَفَحاتِ وَحْيِکَ وَ نَسَماتِ فَجْرِ ظُهُورِکَ بِأَنْ تُقَدِّرَ لِيْ زِيارَةَ جَمالِکَ وَ الْعَمَلَ بِما فِی کِتابِکَ . "</span><br /><br />"ای اله وجود و مالک پنهانی و آشكارا، میبینی اَشکهای مرا و آههای مرا و میشنوی صدای گریهی مرا و فریاد مرا و نالهی دل مرا و به بزرگواریت که گناهانِ من دور کرد مرا از نزدیک شدن به تو و خطاهایم باز داشت مرا از وارد شدن در فضای قدس تو. ای پروردگار من حب و دوستی تو مرا قوت بخشید و دوری تو و هجران تو مرا هلاک نمود و دور بودن از تو مرا سوزانید از تو سوال مینمایم به قدمگاهت در این بیابان و به لبَیک لبَیک گفتن برگزیدگانت در این فضا و ساحت و به نفحات (بوهای خوش) وحی تو و نسیمهای فجرِ ظهورت باینکه مقدر بفرمائی برایم زیارت جمالت را و عمل به آنچه در کتابت هست."<br /><br />سپس سه بار تکبیر (الله ابهی) بگوید و در رکوع بگوید:<br /><span style="font-size:130%;">"لَکَ الْحَمْدُ يا إِلهي بِما أَيَّدْتَني عَلی ذِکْرِکَ وَ ثَنائِکَ وَ عَرَّفْتَني مَشْرِقَ آياتِکَ وَ جَعَلْتَنی خاضِعاً لِرُبُوبِيَّتِکَ وَ خاشِعاً لِأُلُوهِيَّتِکَ وَ مُعْتَرِفاً بِما نَطَقَ بِهِ لِسانُ عَظَمَتِکَ." </span><br />"برای تو است حمد و ستایش ای معبود من بدانسبب که تائیدم فرمودی بر ذکر خودت و ثنای خودت و شناسانیدی به من محل تابش آیاتت را و مرا قرار فرمودی خاضع از برای پروردگاریت و خاشع از برای خداوندیت و معترف به آنچه نطق فرمود بدان زبان عظمت و بزرگواری تو."<br /><br />سپس بایستد و بگوید:<br /><span style="font-size:130%;">"إِلهي إِلهي عِصْيانِي أَنْقَضَ ظَهْري وَ غَفْلَتي أَهْلَکَتْني * کُلَّما أَتَفَکَّرُ فی سُوْءِ عَمَليْ وَ حُسْنِ عَمَلِکَ يَذُوبُ کَبِدي وَ يَغْلِي الدَّمُ فی عُرُوقي * وَ جَمالِکَ يا مَقْصُودَ الْعالَمِ إِنَّ الْوَجْهَ يَسْتَحْيی أَنْ يَتَوَجَّهَ إِلَيْکَ وَ أَيادِيَ الرَّجاءِ تَخْجَلُ أَنْ تَرْتَفِعَ إِلی سَماءِ کَرَمِکَ * تَری يا إِلهی عَبَراتی تَمْنَعُني عَنِ الذِّکْرِ وَ الثَّنآءِ يا رَبَّ الْعَرْشِ وَ الثَّری * أَسْئَلُکَ بِآياتِ مَلَکُوتِکَ وَ أَسْرارِ جَبَرُوتِکَ بِأَنْ تَعْمَلَ بِأَوْليائِکَ ما يَنْبَغيْ لِجُودِکَ يا مالِکَ الْوُجُودِ وَ يَليْقُ لِفَضْلِکَ يا سُلْطانَ الْغَيْبِ وَ الشُّهُودِ." </span><br />"خدای من خدای من گناه من شکست پشت مرا و غفلت من مرا هلاک کرد هر هنگام می اندیشم در بدی عملم و نیکی عمل تو میگدازد جگرم و به جوشش در میآید خون در رگهایم و به جمالت ای مقصود عالم بدرستی رویم حیا میکند و خجالت میکشد باینکه رو به سوی تو نماید و دستهای آرزو خجالت میکشد از اینکه بالا برود به آسمان کرم تو میبینی ای معبود من اشكهاي مرا که مرا باز میدارد از ذکر و ثنا، ای پروردگار عرش و زمین سوال میکنم از تو به آیات ملکوتت و اسرار جبروتت باینکه عمل بفرمائی نسبت به دوستانت آنچه سزاوار بخشش تو است ای صاحب وجود و هستی و لایق فضل تو است ای سلطان غیب و آشكارا."<br /><br />سپس سه بار الله ابهی بگوید و سجده رود و بگوید:<br /><span style="font-size:130%;">"لَکَ الْحَمْدُ يا إِلهَنا بِما أَنْزَلْتَ لَنا ما يُقَرِّبُنا إِلَيْکَ وَ يَرْزُقُنا کُلَّ خَيْرٍ أَنْزَلْتَهُ فی کُتُبِکَ وَ زُبُرِکَ * أَيْ رَبِّ نَسْئَلُکَ بِأَنْ تَحْفَظَنا مِنْ جُنُودِ الظُّنُونِ وَ الْأُوْهامِ * إِنَّکَ أَنْتَ الْعَزِيزُ العَلَّامُ." </span><br />"حمد و ستایش تو را سزاست ای معبود ما بدانسبب که فروفرستادی برایمان آنچه را که ما را نزدیک کند به سویت و هر خیری که مرزوق دارد ما را فروفرستادی در کتابهایت و نوشتجاتت ای پروردگار من از تو سوال مینمایم به اینکه حفظ بفرمائی ما را از لشکریان خیالات و اوهام بدرستی که توئی پروردگار بی نهایت دانا. "<br /><br />سپس بالا برد سرش را و بنشیند و بگوید:<br /><span style="font-size:130%;">"أَشْهَدُ يا إِلهي بِمَا شَهِدَ بِهِ أَصْفِياوُکَ وَ اعْتَرَفَ بِمَا اعْتَرِفَ بِهِ أهْلُ الْفِرْدَوْسِ الْأَعْلی وَ الَّذينَ طَافُوا عَرْشَکَ الْعَظيمَ * اَلْمُلْکُ وَ الْمَلَکُوتُ لَکَ يا إِلهَ الْعالَمينَ." </span><br />"گواهی میدهم ای معبود من به آنچه شهادت دادند به آن برگزیدگان تو و اعتراف می کنم به آنچه اعتراف کردند به آن ساکنین بهشت برین و آنانیکه طواف کردند به دور عرش عظیم تو. مُلک و ملکوت از آن تو است ای معبود عالمها."<br /><br /><br /><span style="font-weight: bold; color: rgb(0, 153, 0);">چند نکته :</span><br />دوستان میتوانند در روزهای نخستین یادگیری،وضو و یکی از نمازها را انتخاب کرده و بر روی کاغذ با خط خوانا نوشته و روی آن را با چسب نایلونی بپوشانید تا در اثر برخورد با آب ناخوانا نشود.سپس از روی آن وضو بگیرند و نماز بخوانند تا به مرور زمان یاد بگیرند.<br /><br />هرروز ذکر 95 مرتبه "الله ابهی" بر هر بهائی واجب است.برای ذکر باید وضو داشته باشید و به دوزانو بنشینید.<br /><br />برای مطالعه ی کامل احکام به کتاب مقدس "اقدس" یا به کتاب تقریرات آن ویا اینکه به کتاب گنجینه حدود و احکام مراجعه فرمائید<br /><br /></div>Unknownnoreply@blogger.com0